مشاعره با اشعار سعدی

yeganeh yami · 11/10/20

moh@mad گفت:
دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت
تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت
جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش
گر در آیینه ببینی برود دل ز برت

ترش نباشم اگر صد جواب تلخ دهی
که از دهان تو شیرین و دلنواز آید

moh@mad · 11/10/20

yeganeh yami گفت:
ترش نباشم اگر صد جواب تلخ دهی
که از دهان تو شیرین و دلنواز آید

دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را
شب همه شب انتظار صبح رویی می‌رود
کان صباحت نیست این صبح جهان افروز را

yeganeh yami · 11/10/20

آن نافۀ مراد که می‌خواستم ز بخت
در چین زلف آن بت مشکین کلاله بود

moh@mad گفت:
دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را
شب همه شب انتظار صبح رویی می‌رود
کان صباحت نیست این صبح جهان افروز را

moh@mad · 11/10/20

yeganeh yami گفت:
آن نافۀ مراد که می‌خواستم ز بخت
در چین زلف آن بت مشکین کلاله بود

در نمی‌گیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست
خرم آن کز نازنینان بخت برخوردار داشت
خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم
کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت

yeganeh yami · 11/10/20

moh@mad گفت:
در نمی‌گیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست
خرم آن کز نازنینان بخت برخوردار داشت
خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم
کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت

تدبیر نیست جز سپر انداختن که خصم
سنگی به دست دارد و ما آبگینه‌ای

moh@mad · 11/10/20

yeganeh yami گفت:
تدبیر نیست جز سپر انداختن که خصم
سنگی به دست دارد و ما آبگینه‌ای

یار گرفته‌ام بسی، چون تو ندیده‌ام کسی
شمع چنین نیامدست از در هیچ مجلسی

yeganeh yami · 11/10/20

moh@mad گفت:
یار گرفته‌ام بسی، چون تو ندیده‌ام کسی
شمع چنین نیامدست از در هیچ مجلسی

یار من اوباش و قلاش و رند
بر من او خود پارسایی می‌کند

moh@mad · 11/10/20

yeganeh yami گفت:
یار من اوباش و قلاش و رند
بر من او خود پارسایی می‌کند

دیدار تو حل مشکلات است
صبر از تو خلاف ممکنات است
دیباچه صورت بدیعت
عنوان کمال حسن ذات است

yeganeh yami · 11/10/20

moh@mad گفت:
دیدار تو حل مشکلات است
صبر از تو خلاف ممکنات است
دیباچه صورت بدیعت
عنوان کمال حسن ذات است

اگر زبان مرا روزگار دربندد
به عشق در سخن آید ریزهای عظام

moh@mad · 11/10/20

yeganeh yami گفت:
اگر زبان مرا روزگار دربندد
به عشق در سخن آید ریزهای عظام

مجلس ما دگر امروز به بستان ماند
عیش خلوت به تماشای گلستان ماند
می حلالست کسی را که بود خانه بهشت
خاصه از دست حریفی که به رضوان ماند

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر ممتاز

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر ممتاز

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر ممتاز

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر ممتاز

کاربر نیمه حرفه‌ای

کاربر ممتاز

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین