مشاعره با اشعار فاضل نظری

moh@mad · 26/8/20

13f82 گفت:
موج عشق تو اگر شعله به دل‌ها بکشد
رود را از جگر کوه به دریا بکشد

گیسوان تو شبیه ‌است به شب اما نه
شب که این‌قدر نباید به درازا بکشد

در خیال آمدی و آینه قلب شکست
آینه تازه از امروز تماشا دارد

. faRiBa . · 26/8/20

در سـ*ـینه‌ام آویخته دستی قفسی را
تا حبس نفس‌های خودم را بشمارم
از غربت‌ام این‌قدر بگویم که پس ‌از تو
حتی ننشسته‌ست غباری به مزارم

moh@mad · 26/8/20

13f82 گفت:
در سـ*ـینه‌ام آویخته دستی قفسی را
تا حبس نفس‌های خودم را بشمارم
از غربت‌ام این‌قدر بگویم که پس ‌از تو
حتی ننشسته‌ست غباری به مزارم

موج عشق تو اگر شعله به دل‌ها بکشد
رود را از جگر کوه به دریا بکشد
گیسوان تو شبیه ‌است به شب اما نه
شب که این‌قدر نباید به درازا بکشد

. faRiBa . · 26/8/20

دشنام یا دعای تو در حق من یکی‌ست
ای آفتاب هر چه کنی ذره‌ پروری‌ست
ساحل جواب سرزنش موج را نداد
گاهی فقط سکوت سزای سبک‌ سری‌ست

moh@mad · 26/8/20

13f82 گفت:
دشنام یا دعای تو در حق من یکی‌ست
ای آفتاب هر چه کنی ذره‌ پروری‌ست
ساحل جواب سرزنش موج را نداد
گاهی فقط سکوت سزای سبک‌ سری‌ست

تنها گنـ*ـاه ما طمع بخشش تو بود
ما را کرامت تو گنه کار کرده است
چون سرو سرفرازم و نزد تو سر به زیر
قربان آن گلی که مرا خوار کرده است

. faRiBa . · 26/8/20

تنها گنـ*ـاه ما طمع بخشش تو بود
ما را کرامت تو گنه کار کرده است
چون سرو سرفرازم و نزد تو سر به زیر
قربان آن گلی که مرا خوار کرده است

. faRiBa . · 26/8/20

ای که برداشتی از شانه موری باری
بهتر آن بود که دست از سر من برداری
ظاهر آراسته‌ام در هـ*ـوس وصل، ولی
من پریشان‌ترم از آنم که تو می‌پنداری

Saghár✿ · 28/8/20

یک‌بار دگر بار سفر بستی و رفتی
تا یاد بگیرم که سفر خوی پرستوست

ronak.a · 28/8/20

Saghar گفت:
یک‌بار دگر بار سفر بستی و رفتی
تا یاد بگیرم که سفر خوی پرستوست

تا از توهم آزرده شوم سرزنشم ڪن،
آه این منم اےآینـــہ! ڪم سرزنشم ڪن

آن روز ڪـــہ من دل بـــہ سر زلف تو بستم،
دل سرزنشم ڪرد،توهم سرزنشم ڪن

. faRiBa . · 29/8/20

نیستی کم! نه از آینه نه حتی از ماه
که ز دیدار تو دیوانه ترم تا از ماه
من محال است به دیدار تو قانع باشم
کی پلنگی شده راضی به تماشا از ماه

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی