مشاعره با اشعار شهریار

. faRiBa . · 25/8/20

Arnosh گفت:
درد و داغ بود عاشقان شیدا را
هنوز زین همه نقاش ماه و اختر نیست
سازتر از اشگ من ثریا را
به لطف بگو آن غزال رعنا را
به یار ما نتوان یافت شهریارا عیب
این قدر که فراموش می کند ما را

از عشق من به هر سو در شهر گفتگویی است
من عاشق تو هستم این گفتگو ندارد
دارد متاع عفت از چار سو خریدار
بازار خودفروشی این چار سو ندارد

moh@mad · 26/8/20

13f82 گفت:
از عشق من به هر سو در شهر گفتگویی است
من عاشق تو هستم این گفتگو ندارد
دارد متاع عفت از چار سو خریدار
بازار خودفروشی این چار سو ندارد

دل به هجران تو عمریست شکیباست ولی
بار پیری شکند پشت شکیبائی را

. faRiBa . · 26/8/20

moh@mad گفت:
دل به هجران تو عمریست شکیباست ولی
بار پیری شکند پشت شکیبائی را

از عشق من به هر سو در شهر گفتگویی است
من عاشق تو هستم این گفتگو ندارد
دارد متاع عفت از چار سو خریدار
بازار خودفروشی این چار سو ندارد

moh@mad · 26/8/20

13f82 گفت:
از عشق من به هر سو در شهر گفتگویی است
من عاشق تو هستم این گفتگو ندارد
دارد متاع عفت از چار سو خریدار
بازار خودفروشی این چار سو ندارد

در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی

. faRiBa . · 26/8/20

moh@mad گفت:
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی

یارب چها به سـ*ـینه ی این خاکدان دراست
کس نیست واقف این همه راز نهفته را

moh@mad · 26/8/20

13f82 گفت:
یارب چها به سـ*ـینه ی این خاکدان دراست
کس نیست واقف این همه راز نهفته را

آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس
آن چنان سوختم از آتش هجران که مپرس
گله ئی کردم و از یک گله بیگانه شدی
آشنایا گله دارم ز تو چندان که مپرس

. faRiBa . · 26/8/20

moh@mad گفت:
آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس
آن چنان سوختم از آتش هجران که مپرس
گله ئی کردم و از یک گله بیگانه شدی
آشنایا گله دارم ز تو چندان که مپرس

ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار

این کار تست من همه جور تو می کشم

moh@mad · 26/8/20

13f82 گفت:
ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار

این کار تست من همه جور تو می کشم

می‌تپد دل به برم با همه شیر دلی
که چو آهوی حرم شیرنگاه آمده‌ای
آسمان را ز سر افتاد کلاه خورشید
به سلام تو که خورشید کلاه آمده‌ای

. faRiBa . · 26/8/20

moh@mad گفت:
می‌تپد دل به برم با همه شیر دلی
که چو آهوی حرم شیرنگاه آمده‌ای
آسمان را ز سر افتاد کلاه خورشید
به سلام تو که خورشید کلاه آمده‌ای

یاد پروانه پر سوخته بی پروایی
لعل شاهد نشنیدیم بدین شیرینی
زلف معشـ*ـوقه ندیدیم بدین زیبایی

moh@mad · 26/8/20

یک تار موی او به دو عالم نمی‌دهند
با عشقش این معامله گفتیم و سرگرفت

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

مدیر آزمایشی مجله خبری رمان ۹۸

کاربر ممتاز

مدیر آزمایشی مجله خبری رمان ۹۸

کاربر ممتاز

مدیر آزمایشی مجله خبری رمان ۹۸

کاربر ممتاز

مدیر آزمایشی مجله خبری رمان ۹۸

کاربر ممتاز

مدیر آزمایشی مجله خبری رمان ۹۸

کاربر ممتاز

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین