مشاعره

Maryam.alef · 2/8/20

niloofar.H گفت:
در بر تو چو ره به پایان برد
از خجلی سر به گریبان برد

ما دل آشفته لطف و کرم دوست نه ایم
عاشقانیم که با جور ستم ساخته ایم

مَرا اَز عِشق مَگوئید،عِشق گُمشُدِه ای است
کِه هَرچه هست ندارم؛که هر چه دارم نیست

niloofar.H · 2/8/20

Maryam.alef گفت:
مَرا اَز عِشق مَگوئید،عِشق گُمشُدِه ای است
کِه هَرچه هست ندارم؛که هر چه دارم نیست

تا چند گرد کعبه بگردم به بوی دل
تا کی به سـ*ـینه سنگ زنم ز آرزوی دل

niloofar.H · 2/8/20

yeganeh yami گفت:
تنها به یک دلیل خودم را نمی‌کشم
اما همان دلیل خودش میکشد مرا.

آب خضر و می شبانه یکیست
سرخوشی و عمر جاودانه یکیست

yeganeh yami · 2/8/20

Maryam.alef گفت:
مَرا اَز عِشق مَگوئید،عِشق گُمشُدِه ای است
کِه هَرچه هست ندارم؛که هر چه دارم نیست

تو همانی که دلم لک زده لبخندس را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را

niloofar.H گفت:
آب خضر و می شبانه یکیست
سرخوشی و عمر جاودانه یکیست

niloofar.H · 2/8/20

آدمی پیر چو شد حرس جوان میگردد
خواب در وقت سحرگاهان گران میگردد

Maryam.alef · 2/8/20

yeganeh yami گفت:
تو همانی که دلم لک زده لبخندس را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را

آسِمانی شُدَن از خاک بُریدن میخواست
بی سَبَب نیست که فَوّاره فُروریختَنی است

فاطمه باقری · 2/8/20

دارد عشق من از دست می رود
انگیزه های زیستن از دست می رود

فاطمه باقری · 2/8/20

niloofar.H گفت:
در بر تو چو ره به پایان برد
از خجلی سر به گریبان برد

ما دل آشفته لطف و کرم دوست نه ایم
عاشقانیم که با جور ستم ساخته ایم

ما ز خود سوی تو گردانیم سر
چون تویی از ما به ما نزدیک تر

yeganeh yami · 2/8/20

F_B_T گفت:
ما ز خود سوی تو گردانیم سر
چون تویی از ما به ما نزدیک تر

روزها در قلب من جز خدا چیزی نبود
حالیا اما پری رویی خدایی میکند.

niloofar.H · 2/8/20

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویش دیدم جانم میرود

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی