مشاعره با اشعار خودمون

Lindaw · 20/7/20

مرا در میان خاطراتت قاب نکن
مرا در افق نگاهت فراموش نکن

mahaflaki · 20/7/20

نام تو در ان روز کمی زود درخشید
معروف شدی، تیر به پهلوی تو غلتید

!MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! · 20/7/20

دهدم و آزار و من خاموش باشم تا به کی؟
این شکنجه‌‌ها را تاب نمی‌آورد دلم!

Lindaw · 20/7/20

mahaflaki گفت:
نام تو در ان روز کمی زود درخشید
معروف شدی، تیر به پهلوی تو غلتید

دوران سکوت به پایان رسید جانا
امروز باید فریاد سرداد به سوی خدا

!MeŁłКa ƝasłƦłaƝ! · 20/7/20

Lindaw گفت:
دوران سکوت به پایان رسید جانا
امروز باید فریاد سرداد به سوی خدا

آسمان غرق به آبیش و این نگاه من
دیریست که غرق در آن نگاه تو نشد!

mahaflaki · 20/7/20

در مانده از نگاهت در موج غرقه ام من
موج سیاه مویت جانم گرفته امشب

Lindaw · 20/7/20

Melika Nasirian گفت:
دهدم و آزار و من خاموش باشم تا به کی؟
این شکنجه‌‌ها را تاب نمی‌آورد دلم!

میخک پرسید: باد کجاست؟
سنگ گفت: میان زلف پریشان او
میان چین دامن گلدار او...

Lindaw · 20/7/20

mahaflaki گفت:
در مانده از نگاهت در موج غرقه ام من
موج سیاه مویت جانم گرفته امشب

بی شک فردا را با تمام وجود خواهم بلعید
من از پایان این روز های آشنا می ترسم!

mahaflaki · 20/7/20

می‌خواهم یاد مهر تو را دوباره از بر کنم
املا بنویسم و با هجی عشق تو را باور کنم

Lindaw · 20/7/20

مرگ را باور کن
در پشت پنجره سایه ای است
که گه گاه مرا می پاید
روز ها را خط می زند
و نگاهش را به نگاهم می دوزد
این روز ها عجیب از سایه ها می ترسم!

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی