خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Usage for hash tag: زمیرای_زئوس

  1. zhiva_resin

    در حال تایپ رمان زمیرای زئوس | zhiva_resin کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...و گفتم: - هیچی، خانمه بهم گفت تو شبیه دختر منی! ابروهای باریکش بالا پرید و گفت: - چرا بهت گفت شبیه دخترشی؟! یه نگاه عصبی بهش انداختم و گفتم: - من چه می‌دونم، که هی از من می‌پرسی! از روی تـ*ـخت بلند شدم و به سمت دستشویی رفتم و برگشتم سمتش و گفتم: - منتظر من باش بعد می‌ریم بیرون! *** #زمیرای_زئوس
  2. zhiva_resin

    در حال تایپ رمان زمیرای زئوس | zhiva_resin کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...خوب حتما مریضن. بچه‌ها شروع کردن به خندیدن اما من فکرم درگیرشون شد آخه از چهرشون معلوم بود که ناراحتن. از روی صندلی بلند شدم و خواستم برم که درسا گفت: - کجا میری؟! موهام رو پشت گوشم انداختم و شالم رو جلوتر کشیدم و گفتم: - میرم سرویس بهداشتی. درسا بلند شد و گفت: - بریم من هم میام. ***...
  3. zhiva_resin

    در حال تایپ رمان زمیرای زئوس | zhiva_resin کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...و باهم صبحونه خوردیم. یه لقمه تو دهنم گذاشتم و گفتم: - چرا بچه‌های کوچولو فقط این‌جا هستن؟! دنیا با چشم های مشکی درشتش یه نگاهی بهم انداخت و لقمه‌ای تو دهنش بود قورت داد و گفت: - آخه همه الان رفتن مدرسه دختر خانم. به صورت فهمیدن سرم رو تکون دادم و به خوردن صبحونه‌ام ادامه دادم. *** #زمیرای_زئوس
  4. zhiva_resin

    در حال تایپ رمان زمیرای زئوس | zhiva_resin کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...خوبه مثل ما؟ مغزم دوبار فعال شده برای سوال پرسیدن و فکر کردن! صدای زهرا من رو از فکر در آورد: - دختر بیا شام بخور از دهن افتاد. شالم رو انداختم روی موهای خیسم و رفتم سر سفره. با دیدن خورشت قیمه تازه یادم اومد چه‌قدر گشنم بود. یه بسم‌الله زیر لـ*ـب گفتم و شروع کردم به خوردن شام. *** #زمیرای_زئوس
  5. zhiva_resin

    در حال تایپ رمان زمیرای زئوس | zhiva_resin کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...بلندم که موجی بود و تا پایین کمرم بودن رو باز کردم. انگشت کشیده‌م رو، به سیاهی زیر چشمای قهوه‌ایم کشیدم. چشمایی که رنگ تلخی‌شون رو از مادرم به ارث برده بود. آبی به صورت سفیدم که از میت هم بدتر بود، زدم و عملیات پاک‌سازی کارواش رو شروع کردم و با خودم حسنی نگو بلا بگو رو می‌خوندم. ***...
  6. zhiva_resin

    در حال تایپ رمان زمیرای زئوس | zhiva_resin کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...همه‌جا سر سبز بود. تاحالا از مازندران به بیرون نرفته بودیم. تهران رو هم ندیده بودیم. شنیده بودم شهر خیلی بزرگیه. اون‌‌جا قراره کجا بریم؟ کجا زندگی کنیم؟ کجا درس بخونیم؟ همه‌ی این سوال‌ها توی سرم می‌پیچید! اما دریغ از یک جواب. سرنوشت مارو خدا نوشته، این‌ رو هم دست خودش می‌سپاریم *** #زمیرای_زئوس
  7. zhiva_resin

    در حال تایپ رمان زمیرای زئوس | zhiva_resin کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...می‌دونم که چه سوال‌هایی در ذهن شماست! نگران نباشید این مشکل حل شده. همه‌ی شما جایی برای خودتون و برای زندگی جدیدتون دارید. پس آروم باشید. اما، بچه‌ها شما قراره به صورت گروه گروه تقسیم بشید و از هم جدا بشید و به شهرهای مختلف از کشور ایران برید! این‌هم مهر خلاصی که ازش می‌ترسیدیم! ***...
  8. zhiva_resin

    در حال تایپ رمان زمیرای زئوس | zhiva_resin کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...ولی، فکر کنم نیم ساعت از آتش سوزی که کل یتیم خونه رو گرفته بود می‌گذشت و آتش نشانی سعی در خاموش کردنش داشت. همه بچه‌ها گریه می‌کردن. حق داشتند، تنها سر پناهمون هم از بین رفت. خدا بخیر بگذرونه آخر و عاقبت ما رو. به ساختمونی که غرق آتیش شده بود، خیره شدم. اخه یهو چه اتفاقی افتاد؟ *** #زمیرای_زئوس
  9. zhiva_resin

    در حال تایپ رمان زمیرای زئوس | zhiva_resin کاربر انجمن رمان ۹۸

    به نام خالق زئوس مقدمه: خورشید بتابد یا نتابد ماه یکی باشد یا نباشد شب و روز هم یکی باشد، فرقی ندارد برایم همه چیز برایم رویا شده عشق تو برایم آرزو شده به رویا و آرزو کاری ندارم حقیقت این است که دوستت دارم ***
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا