لاریسا چشمانش پر از غم میشود. بغضی سنگین در سـ*ـینهاش مینشیند. او یکی از اعضای قلمرو تاریکی بود. قلمرویی که تمام ذکر و فکرش، نابودی و ویرانگری است. او نیز یک ویرانگر از آب در آمد.
اورسولا که اشکهای در چشمانش را میبیند، لبخند میزند:
- ولی یه موجود تاریک همیشه اون کسی نیست که همه فکر میکنند...