رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#پارت98
سریع میگویم:
- برو دیگه.
دستی به موهایش کشیده و به اجبار بلند میشود:
- چیزی لازم داشتی، خبرم کن.
با لبخند سر تکان داده و او بیرون میرود. لیوان را بالا آورده و کمی از آن را مینوشم. از خنکی آن، لرزی بر بدنم مینشیند که باعث لبخندم میشود. التهاب تنم را از بین میبرد. کم کم وقت تزریق...
#پارت95
نگاهم در چشمانش میچرخد و او دستش را به آرامی جلو آورده و یقه پیراهنم را صاف میکند و با انگشت اشاره روی قفسهی سـ*ـینهام که از دو دکمه باز مانده، دیده میشود، میکشد و سرش را جلو آورده و با چشمانی خمار به لبانم زل میزند. حسی در دلم میپیچد که تا به آن روز حسش نکردهام. سر او جلو میآید...
#پارت95
هلن تلخ میخندد:
- فکر میکنی با گفتنش بهتر میشم؟
لاریسا آرام میگوید:
- نمیدونم.
هلن آهی میکشد:
- کم کم خوب میشم. راستش وقتی تو و هامان رو میبینم، بیشتر به فکرش میافتم. تو این همه سال، نتونستم با نبودنش کنار بیام.
صدای پر از بغضش، بیشتر باعث دلسوزی لاریسا میشود. لاریسا به سمتش...
#پارت95
دامن لباسش را مرتب کرد و وارد سالن شد...کت مشکیاش را به دست خدمتکار داد و کیف دستیاش را روی شانه انداخت...چشمانش را دور تا دور سالن چرخاند و با ندیدن نوشیم نفسش را کلافه وار بیرون داد...میخواست به طرف سرویس بهداشتی برود که صدایی خش دار و نازک توجهش را جلب کرد.
ابدا فوضول نبود اما...