رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
شباهنگام
همان دشت سیاه پر ز عطر گل
و آن آ*غو*ش پر غم در کنار بید تنهایی
و آن ماه درخشان در کنار باد
مرا یاد تو اندازد
مرا یاد تو اندازد نخل کوچک وتنها
و آن حوض پر از آب و پر از ماهی
و آن کوه بلند و محکم و سرسخت
و آن خورشیدک نورانی و جاوید
مرا یاد تو اندازد
مرا یاد تو اندازد...
#دژم
ببار ای غم که امشب آخرین دیدار من با منِ پیشین است
و اینک مهربانی و غرور اندر جدالی سخت و سنگینند
ببار ای غم به روی گیسوان نرم و تاریکم
که اینک سخت خشمگینم من از مهر پر از هیچم
نباید مهلتی باشد
بباید کشت منِ قبل را
که او بسیار زخم خورده
و باشد سخت پژمرده
و باید ساخت منی دیگر ......
#دژم
...درست زمانی که غرق با او بودن است
به ناگاه رها میشود
باران غم می بارد
و از اندوه شدید پاییز می شود،زرد می شود و برگ های امید وآرزوهایش آهسته آهسته از او جدا می شوند و با شنیدن صدای خش خش رویاهایش زیر پایه عابران،دلش یخ می زند و سرد می شود.
فراموش می کند هر آنچه بود را
و زمستانی سخت می شود...
...این خاک
بسی لبخند،بسی خنده،بسی گل های پونه در برِ این خاک میرویید
و بدان اینجا نبوده است در بدایت اندر این گودال! که غمش گل دسته ها آباد کرده است و برافراشته
به یادآور،به یادآور!همانجارا که روزی بود پر از عطر آلاله!چه ها شد بر سر گل های سوسن اندر این خانه؟
به یادآور شادی را،مشو بازیچه گودال...
نام دلنوشته: آزفنداک
نویسنده: Dojham_دژم کاربر انجمن رمان ۹۸
ژانر:اجتماعی، تراژدی
مقدمه: به یادم آوری هر دم
نخستین خنده را در انتهای کوی تنهایی
و بلبل را که خواند نغمه ای پر شور و زیبا در دل دشت و گلستانی
همی خنده همی گریه
چه هاآمد آخر بر سر گل های سوسن در دل این شب؟
که شادی رخت بربست از دل...