رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
...بود نگاه کرد و از روی پلههای برقی دستی برای او تکان داد. ساک خوراکیهایی که مریم داده بود بر دستش سنگینی میکرد. وسایل را که در قفسه هواپیما جا کرد، روی صندلی سرمهای نشست و کمربندش را محکم کرد. بلاخره داشت به وطن خود باز میگشت، به میهن دوست داشتنیاش...!
#ازهار
#پارمیدا_کولیوند
#رمان_ازهار
...سرش را تکان داد و گفت:
_ چیزی به اسم خوشبختی وجود نداره! اینکه همچنان زندهایم یعنی بدبختیم!
_ ما خوش بختیم چون هنوز زندهایم! خیلیها حتی زنده نیستن...!
هر دو در فکر فرو رفتند، دیدگاهشان متفاوت و مکمل بود، شاید همین بود که آن دو را به یکدیگر پیوند میداد!
#پارمیدا_کولیوند
#ازهار
#رمان_ازهار
...شد. پدرخوانده که پیرمردی فرو رفته در خود بیش نبود، روی صندلی چرم پشت میز کار نشسته بود و چپق خاموشی گوشههای لبانش جا خوش کرده بود. ماسیمو را که دید به او اشاره کرد و بعد از نشستناش لیوان شیشهای طلاکاری شده را تا نیمه پر از نوشیدنی کرد و رو به نوهاش گرفت.
#پارمیدا_کولیوند
#ازهار...
...خود میدید، پس از مدتی تحقیق پی برد که ماسیمو خود او در زندگی گذشته است و حال ازهار و تولد او ماموریتی برای انتقام بود! انتقام کسانی که مسبب مرگ او و تزلزل خاندان شدند! او برمیگشت به اصالتش! به خانهاش! برای از نو ساختن و تصاحب قدرتی که متعلق به او بود...!
#پارمیدا_کولیوند
#ازهار
#رمان_ازهار
...ماه به علت درگیریهای وحشیانه و وافر او با دیگران به اینجا آورده شده بود. زمان خاموشی فرا رسید و تمام چراغهای سالن خاموش شدند. یک ساعت که گذشت با لبخند نادری استارت عملیات فرار را زد. به سمت تـ*ـخت سارا که دختر جوان افسردهای بود رفت و جیغ ممتد و کر کنندهای کشید.
#پارمیدا_کولیوند
#رمان_ازهار...