رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
...باز هم به او رحم نکردند؛
و اینبار دوستانش بودند که او را آزرده خاطر کردند.
پس دوباره تنها شد.
تنهاتر از قبل به اتاقش پناه برد؛
در را باز کرد؛
نفرت به پیش آمد؛
و او نفرت را،
با تمام وجود در آ*غو*ش کشید...
***
#زینب_معصومی_ثانی
#دل_نوشته_سیاه_چالهی_نفرت
#سیاه_چالهی_نفرت
#چالهی_نفرت
#نفرت...
طی گذشت ماهها،
اوضاع بهتر که نشد هیچ!
بدتر هم شد.
تا اینکه از خانه و خانواده دل کند؛
و به جمع دوستانش پناه برد.
اما نفرت دیگر رفتنی نبود؛
بلکه در گوشه و کنار اتاق مینشست،
و هر شب به استقبالش میآمد...
***
#زینب_معصومی_ثانی
#دل_نوشته_سیاه_چالهی_نفرت
#سیاه_چالهی_نفرت
#چالهی_نفرت
#نفرت...
اختلافها بیشتر و بیشتر میشد.
نفرت تمام اتاق را گرفته بود.
هر روز بحث و دعوایی جدید؛
و در این میان،
نفرت بود که شاهانه حکومت میکرد!
***
#زینب_معصومی_ثانی
#دل_نوشته_سیاه_چالهی_نفرت
#سیاه_چالهی_نفرت
#چالهی_نفرت
#نفرت
https://forum.roman98.com
https://roman98.com
روزها میگذشت و او هنوز قهر بود.
نفرت در تمام اتاقش موج میزد؛
از دیوارها بالا میرفت؛
و بر لبهی پنجره مینشست.
این روزها نفرت،
عمیقا ابراز وجود میکرد؛
و او را از تمام اهل خانه دور کرده بود...
***
#زینب_معصومی_ثانی
#دل_نوشته_سیاه_چالهی_نفرت
#سیاه_چالهی_نفرت
#چالهی_نفرت
#نفرت...
...فرود آورد!
باز این اشک بود که مهمان چشمهایش میشد؛
و اینبار غروری هم له شد.
با تمام توان به سمت اتاقش دوید؛
و همانطور که در را پشت سرش میبست،
نفرت،
با پوزخندی عمیق،
به استقبالش آمد...
***
#زینب_معصومی_ثانی
#دل_نوشته_سیاه_چالهی_نفرت
#سیاه_چالهی_نفرت
#چالهی_نفرت
#نفرت...
اندکی گذشت؛
و باز هم کودک بخشیده بود؛
دلخوریها را کنار گذاشته بود؛
احساس تنهایی رفته بود.
و نفرت،
باز جایی در گوشه و کنار ذهن کودک پنهان شده بود...
***
#زینب_معصومی_ثانی
#دل_نوشته_سیاه_چالهی_نفرت
#سیاه_چالهی_نفرت
#چالهی_نفرت
#نفرت
https://forum.roman98.com
https://roman98.com
نفرت،
همدم این روزهای کودک شده بود؛
به او یاد میداد که قهرهایش طولانیتر شوند؛
در گوشش نجوا میکرد که آنها،
میتوانند بهترین دوست یکدیگر باشند.
و کودک،
سادهتر از آن بود که حرفهای یک غریبه را باور نکند؛
و تنهاتر از آنکه تنها مونس این روزهایش را پس بزند...
***
#زینب_معصومی_ثانی...
...عقب عقب رفت؛
و به اتاقش پناه برد.
در را بست و به روی تـ*ـخت خزید؛
پتو را تا بالای سرش کشید؛
همچون جنینی تنها و غمزده،
در خود جمع شد؛
بغضش شکست؛
و نفرت،
باری دیگر جلو آمد...
***
#زینب_معصومی_ثانی
#دل_نوشته_سیاه_چالهی_نفرت
#سیاه_چالهی_نفرت
#چالهی_نفرت
#نفرت
https://forum.roman98.com...
طی گذشت چند روز
که برایش سالها طول کشید،
یاد گرفت که ببخشد؛
دلخوریها را کنار بگذارد؛
و لبخند زنان آشتی کند.
نفرت کنار رفت؛
اما از بین نرفت؛
بلکه در پنهانیترین گوشهی ذهنش کز کرد.
و به دنبال فرصتی مناسب برای ابراز وجود بود...
***
#زینب_معصومی_ثانی
#دل_نوشته_سیاه_چالهی_نفرت
#سیاه_چالهی_نفرت...
کودک مدتی را قهر بود؛
مدت کمی!
از همه فاصله گرفته بود؛
به هیچکس گوش نمیداد؛
و اصرار بر حفظ موضعش داشت.
و در این مدت،
این نفرت بود که جاهای خالی قلبش را پر میکرد؛
نفرت بود که از او حمایت میکرد و به او حق میداد؛
نفرت بود که همپایش عصبانی میشد،
و به او یاد میداد که چگونه از کسانی که دوست...
...از شدت ترس بازوهای ضعیفش را به دور خود پیچید؛
و در آن لحظه به شدت احساس تنهایی کرد.
این چنین شد که کودک فریاد زد:
ازت متنفرم!
دیگه دوست ندارم!
و نفرت،
با لبخندی شیطانی،
و در لباس حمایت جلو آمد...
***
#زینب_معصومی_ثانی
#دل_نوشته_سیاه_چالهی_نفرت
#سیاه_چالهی_نفرت
#چالهی_نفرت
#نفرت...
نفرت!
گاه چنان شعله میکشد که زبانههایش همچون تیری زهر آلود از پس نگاهت آدم میکشند!
و گاه چنان خاموش میشود که در حیرت میمانی،
به کدامین سو گریخته است!
***
#زینب_معصومی_ثانی
#دل_نوشته_سیاه_چالهی_نفرت
#سیاه_چالهی_نفرت
#چالهی_نفرت
#نفرت
https://forum.roman98.com
https://roman98.com
به نام آفرینندهی عشق، محبت، دوستی
نام دل نوشته: سیاه چالهی نفرت!
نویسنده: زینب معصومی ثانی
مقدمه:
گاه فرقی نمیکند به کدامین سو بگریزی،
نفرت همیشه به دنبال توست!
گاه فرقی نمیکند به چه چیزی چنگ بیندازی،
سیاه چالهی نفرت تو را به درون خود میکشد!
***
پ ن: این دل نوشتهها فقط در سایت...