رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
سخن نویسنده:
آرزو میکنم نفرت،
لحظهای یادت نکند ای دوست!
که اگر یاد کند،
وای بر تو و
وای بر تو و
وای بر تو...
که چنان بسوزی و بسازی،
و چنان پر بشوی از نفرت،
و چنان خالی از احساس
که خودت میمانی،
این چنین خالی و لبریز چرا باید بود؟
***
پایان
***
#زینب_معصومی_ثانی
#دل_نوشته_سیاه_چالهی_نفرت...
...و دردناکترین لحظات سقوط در این سیاه چالهی عمیق،
که سالها طول میکشد تا به قعر آن برسی،
آن لحظاتی است که میمانی،
در دو راهی بین عشق و نفرت؛
و لحظاتی که نمیدانی دوستشان داری،
یا از آنها نفرت داری؛
همان وقتهایی که یک روز قهر میکنی،
و روزی دیگر به رویشان لبخند میزنی؛
و این،
غمانگیزترین...
با نفرتی که در سراسر وجودش ریشه دوانده بود،
خانه را ترک کرد.
و در سیاه چالهی نفرتی که ذره ذره در آن فرو رفته بود،
غرق شد.
در آتشی از نفرت،
میسوخت و میسوزاند؛
و همه او را مقصر میدانستند...
***
#زینب_معصومی_ثانی
#دل_نوشته_سیاه_چالهی_نفرت
#سیاه_چالهی_نفرت
#چالهی_نفرت
#نفرت...
نفرت پردههای ذهن را دریده،
و به روی تمام افکار مثبت خط کشیده بود؛
قلب را تسخیر کرده،
و تمام احساسات خوب را بیرون کرده بود؛
چشمها را خالی از مهربانی،
و لبریز از خشم کرده بود؛
و در آخر،
لبخندها را دور ریخته،
و دهان را به غرشی عمیق باز کرد...
***
#زینب_معصومی_ثانی
#دل_نوشته_سیاه_چالهی_نفرت...
سعی کردند او را آرام کنند.
فکر میکردند مسئلهی مهمی نیست و به آسانی حل میشود.
دست کم گرفته بودند نفرت را؛
و بیخبر بودند از قدرت واقعی آن...
***
#زینب_معصومی_ثانی
#دل_نوشته_سیاه_چالهی_نفرت
#سیاه_چالهی_نفرت
#چالهی_نفرت
#نفرت
https://forum.roman98.com
https://roman98.com
...به او مینگریستند؛
گمان میکردند که او با آنها غریبه شده؛
غافل از آن بودند که رفتار خودشان بود،
که از کودک معصوم دیروز،
فرد سخت و نفوذ ناپذیر امروز را ساخت...
***
#زینب_معصومی_ثانی
#دل_نوشته_سیاه_چالهی_نفرت
#سیاه_چالهی_نفرت
#چالهی_نفرت
#نفرت
https://forum.roman98.com
https://roman98.com
قلب که تحت حکمرانی نفرت شد،
نفرت در تمام وجودش ریشه دواند؛
و بالاخره به چشمانش رسید؛
و چشمانش چون دو گوی آتشین پر از حس نفرت شد؛
به طوری که تنها با یک نگاه،
دنیا را به آتش میکشید...
***
#زینب_معصومی_ثانی
#دل_نوشته_سیاه_چالهی_نفرت
#سیاه_چالهی_نفرت
#چالهی_نفرت
#نفرت
https://forum.roman98.com...
نفرت دیوارهای اتاق را فرو ریخت؛
در تمام خانه پخش شد؛
با تمام قدرت به سمت او پرواز کرد؛
پردههای ذهنش را درید؛
به سمت قلبش یورش برد؛
و فاتحانه قلبش را تصرف کرد...
***
#زینب_معصومی_ثانی
#دل_نوشته_سیاه_چالهی_نفرت
#سیاه_چالهی_نفرت
#چالهی_نفرت
#نفرت
https://forum.roman98.com
https://roman98.com
همچنان که نفرت در کمین نشسته بود،
بالاخره شبی رسید که بخت، بیش از پیش با نفرت یار بود!
در میان دعواهای همیشگی،
نفرت با تلاشی سخت قدرت گرفت؛
قدرتی مهار نشدنی...
***
#زینب_معصومی_ثانی
#دل_نوشته_سیاه_چالهی_نفرت
#سیاه_چالهی_نفرت
#چالهی_نفرت
#نفرت
https://forum.roman98.com
https://roman98.com
نفرت در جای جای اتاقش موج میزد؛
با شجاعت تمام در روشنایی روز راه میرفت؛
و شبها در کنار او به خواب میرفت.
دیگر خبری از پنهان شدنهای گاه و بیگاهش نبود؛
آشکارا مغزش را خط میکشید؛
و سعی در تصرف وجودش داشت...
***
#زینب_معصومی_ثانی
#دل_نوشته_سیاه_چالهی_نفرت
#سیاه_چالهی_نفرت
#چالهی_نفرت
#نفرت...
روزها از پی هم میگذشت؛
و او صبحها با نفرت چشم باز میکرد.
با نفرت روزها را شب میکرد.
و شبها با نفرت چشم میبست...
***
#زینب_معصومی_ثانی
#دل_نوشته_سیاه_چالهی_نفرت
#سیاه_چالهی_نفرت
#چالهی_نفرت
#نفرت
https://forum.roman98.com
https://roman98.com
جنگ خاتمه یافت.
و باز هم مثل همیشه،
نفرت پیروز میدان بود.
عشق به فراموشی سپرده شد.
قلب خالی از احساس،
و مغز پر از احساس نفرت شد...
***
#زینب_معصومی_ثانی
#دل_نوشته_سیاه_چالهی_نفرت
#سیاه_چالهی_نفرت
#چالهی_نفرت
#نفرت
https://forum.roman98.com
https://roman98.com
میگویند نفرت که بیاید،
عشق هنوز هم میماند!
اشتباه میکنند.
نفرت که بیاید،
عشق در گوشه و کنار قلب پنهان میشود؛
و آنقدر جدال بین عشق و نفرت ادامه مییابد،
که سرانجام عشق مغلوب میشود؛
بند و بساطش را جمع میکند،
و برای همیشه،
از قلب خارج میشود...
***
#زینب_معصومی_ثانی
#دل_نوشته_سیاه_چالهی_نفرت...
در جدال بین عشق و نفرت،
شکسته و غمگین،
در گردباد افکارش،
به تماشا نشسته بود؛
و یکه و تنها مینگریست،
که چگونه نفرت بر او چیره میشود؛
و همه چیز رنگ میبازد...
***
#زینب_معصومی_ثانی
#دل_نوشته_سیاه_چالهی_نفرت
#سیاه_چالهی_نفرت
#چالهی_نفرت
#نفرت
https://forum.roman98.com
https://roman98.com
چندی نگذشت که نفرت،
در میان عشق هم رخنه کرد!
به وضوح میدید که اخیرا عشق بینشان کمرنگ میشود؛
و نفرت،
و نفرت باز سعی در پیروزی داشت...
***
#زینب_معصومی_ثانی
#دل_نوشته_سیاه_چالهی_نفرت
#سیاه_چالهی_نفرت
#چالهی_نفرت
#نفرت
https://forum.roman98.com
https://roman98.com
میان عشق و نفرت گیر کرده بود،
و به شدت دست و پا میزد.
روزهایش را با عشق او سپری میکرد؛
با صدای بلند قهقهه میزد.
و شبها...
و شبها باز جر و بحثی جدید؛
و نفرت باز از کمد لباس بیرون زده،
از پناه سایهها بیرون میخزید؛
و اشکهایش را نوازش میکرد...
***
#زینب_معصومی_ثانی...
آدم فکر میکند عشق که بیاید نفرت میرود!
غافل از آنکه عشق،
برخی نفرتها را خط میزند؛
و برخی نفرتها را،
فقط لحظاتی دور میکند...
***
#زینب_معصومی_ثانی
#دل_نوشته_سیاه_چالهی_نفرت
#سیاه_چالهی_نفرت
#چالهی_نفرت
#نفرت
https://forum.roman98.com
https://roman98.com
عشق که آمد نفرت به گوشهای خزید؛
در سایههای اتاقش پنهان شد؛
و در کمد لباسهایش پناه گرفت.
لحظاتی که لبخند میزد،
نفرت با او غریبه بود.
و این روزها بیش از پیش میخندید...
***
#زینب_معصومی_ثانی
#دل_نوشته_سیاه_چالهی_نفرت
#سیاه_چالهی_نفرت
#چالهی_نفرت
#نفرت
https://forum.roman98.com...
با اینکه کاملا با نفرت خو گرفته بود،
اما آدم است دیگر،
گاهی فراموش میکند
که تا چه حد او را رنجاندهاند!
دل است دیگر،
گاه لبریز از نفرت،
سودای عشق میکند!
***
#زینب_معصومی_ثانی
#دل_نوشته_سیاه_چالهی_نفرت
#سیاه_چالهی_نفرت
#چالهی_نفرت
#نفرت
https://forum.roman98.com
https://roman98.com
دیگر آموخته بود که نفرت تنها دوست واقعی اوست!
آموخته بود که هرکس به نحوی او را میرنجاند؛
و نفرت تنها حامی اوست!
او ایمان آورده بود که نفرت،
بیش از هرکس و هرچیز به او بها میدهد!
***
#زینب_معصومی_ثانی
#دل_نوشته_سیاه_چالهی_نفرت
#سیاه_چالهی_نفرت
#چالهی_نفرت
#نفرت
https://forum.roman98.com...