رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#پارت۳
ریموت عمارت را از داشبورد بیرون آورد و با زدن دکمه آخر از آن سه دکمه روی ریموت، درهای عمارت باز شدند.
کمی صبر کرد تا در کامل باز شود و بعد با تک گازی، ماشین را به داخل راند.
با وارد شدن به داخل اولین چیزی که توجهش را جلب میکرد، عمارت بزرگ و دو طبقهای با سنگهای سفید و مجسمههایی با طرح...
#پارت۳
نمیدونم چرا امروز آرش به نظرم زیادی مشکوک میزنه.
همش گوشیش زنگ میخوره، این هم هی رد میکنه.
دیگه بیشتر از این نتونستم این موضوع رو تحملش کنم. با صدای بلندی که طعنه به همراه داشت، چشام رو طلبکارانه به صورتش دوختم و پرسیدم:
- کیه؟ چرا جواب نمیدی؟! شاید کار واجب داشته باشه.
خوشحال از...
#پارت۳
باید خود را نجات میداد؛ با آن اندک جانی که برایش باقی مانده بود. با تمام توان باقی ماندهاش، دستش را به سمت لبه ستون بلند میکند ولی نیمه جان باز بر روی زمین میافتد. مایع گرم و لجزی را میان موهایش حس میکند. دستش را بار دیگر بلند میکند و این بار با انگشتان کشیده و لاغرش، لبه ستون را...
#پارت۳
به نقطهی نامعلوم روبه رویش خیره مانده بود. خیلی دلم میخواست بدانم دلیل اینهمه آشفتگی از چیست؟ نفس عمیقی کشید، نگاه از روبه رویش گرفت و به چشمانم خیره شد.
_حتما شنیدی که به خاطر آسیب دیدگی شدید، هیچ کس جنازهی تام رو ندیده؟
با سکوتم مهر تاییدی بر حرفش نشاندم.
_خب...خب شایعه شده که مرگ...
#پارت۳
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لـ*ـب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز
تو به آیینه،نه! آیینه به تو خیره شده ست
تو اگر خنده کنی او به تو...