رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
گمشده جان
حفره عمیقی را در دلم ساختهای؛ که نه مرحم میابد؛ نه به کام مرگ میکشاندم. گویا شیشهی عمرم لبهی پرتگاهی قلطان است. نه میافتد و تمامم میکند؛ نه از حرکت میایستد؛ و این چه دوگانگی بیرحمانهای است گمشدهجانم؟!
#دلنوشته_گمشده_جان
#فاطمه_قاسمی
گمشدهجان!
دیشب خواب عجیبی دیدم!
نفسم سخت گرفت. دستانم داغ شد. قلبم به شدت میکوبید و هنجاری بود، دم و باز دمم.
خواب دیدم آمدهای، باهمان قدرعنا و زلف شبت. باهمان نرگس افتاده در دام کمان.
گفتی که آمدهای و بازنگردی بیمن. همه ترسم شده این:
نکند خواب زن برعکس باشد!
#دلنوشته_گمشده_جان
#فاطمه_قاسمی
...پیوند زده؛ و گیسوانم را، به ابرها وعده میدادم؛ تا آشکار شدن آن نگین سرخ در حصار مژگانم، نصیبم میشد؛ و حسرت جفت شدن کفشهایم به دلم نمیماند؛ اما افسوس، و صد افسوس که من سالها پیش، فروغ چشمهایم را برای وصال تو، به آفتاب غروب سپردم؛ و پابرهنه، در جاده عشق تو دویدم.
#دلنوشته_گمشده_جان...
...شکستم. دفترشعرم را هزارتکه کردم؛ و در شعلهی خشم سوزاندم. نوشتن از تو، خستهام نکرده است؛ نه!
فقط واهمه دارم؛ که تا به ابد، از جای خالی، و نبودنت بنویسم.
***
گمشدهجان!
به طلوع غمانگیز همین صبح قسم. روزی میآیی، که نه از من باقی است؛ و نه از عطر به جا مانده از عشق.
#دلنوشته_گمشده_جان...
گمشدهجان!
معشوقترا خوب بنگر!
خطهای روی پیشانیم؛ و رگهای بیرون زده از دستانم، گذر عمرم را خاطرنشان میکنند. هراسی از مرگ و سوختن در آتش ندارم. تمام ترسم فقط از این است؛ که تو بیای و من دیگر چشمی برای دیدنت، و دستی برای به جان کشیدنت نداشته باشم.
#دلنوشته_گمشده_جان
#فاطمه_قاسمی
...من تر شد!
گفتم میروی بی من، و من چه خرسندم؛ اما ندیدی که، در دل چه دعوا شد!
باران غم بارید. خاطره جولان داد.
باچشم خود دیدم. روی دستان یک عاشق، معشوق جان میداد!
آری، باورت شود ای دل، که او دیگر با تو نخواهد ماند.
رویای بودنش تا به ابد، رویای شیرین تو خواهد ماند.
#دلنوشته_گمشده_جان...
گمشدهجان!
میدانی، تمثیل عشق ما، پول پوسیدهای بر درهی جدایی است؛ و من سالها از این علاقه، دهان دوخته و، از این پل نیمه مخروبه، سخنی نراندهام؛ تا مبدا، مهمان ناخواندهای برحریمش پانهد و پل را فرو ریزد؛ و وصال محال شود!
#دلنوشته_گمشده_جان
#فاطمه_قاسمی
به نام خداوندی که عشقی گمشده را در دلم نهاد!
نام اثر: گمشده جان
نویسنده: FaTeMeH QaSeMi
مقدمه:
گمشده جان!
مروری کن به خاطرهای کهنه،که وادارات میدارد به تنهایی!
زمزمه کن، حرف به حرف نامههایم را، شاید مرا شبی به یاد آری!
نگاهم کن که آمادهام، اظهار کنم به پشیمانی!
آمادهام بگویم، نمیشود،...