رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
هامان اخم میکند. لاریسا ارزشش چه قدر بود؟ با خشم گفت:
- چطوری بریم تو؟
پارسیس دستش را کشید و وارد کوچه کناری شدند و کنار در کوچکی ایستادند. پارسیس دستش برای در زدن بالا آمد. هامان با تعجب دستش را گرفت و گفت:
- چیکار میکنی؟
پارسیس با اخم گفت:
- به من اعتماد کن.
هامان با تردید دستش را رها کرد...
#پارت۴۰
چشمانم را که باز کردم پیتر با چهرهی عصبی دستش را زیر چانهاش به حالت تفکر گذاشته و تند تند از راست به چپ و از چپ به راست قدم میزد، شبیه پیرزن های در حال خرید زیر لـ*ـب غر میزد و من از حالتش خندهام گرفته بود!
ناگهان ایستاد و سمتم برگشت، ولی قبل از اینکه حرفی بزند نگاهش به لبخندم افتاد و...