خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Usage for hash tag: نفوس_جبری

  1. Z_nasiri

    در حال تایپ رمان نفوس جبری | Z_nasiri کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...روشن و آدمایی که خیابون شلوغ کرده بود خیلی قشنگ بودن،وارد اولین مغازه که یه شال فروشی بود شدم _سلام _سلام جانم؟ _ببخشید دنبال کار میگردم _عزیزم ما اینجا نیاز نداریم.. اومدم بیرون چندین تا مغازه دیگه هم رفتم که همینطوری بود با خستگی وارد مغازه کتونی فروشی شدم خدا کنه این یکی اوکی شه...
  2. Z_nasiri

    در حال تایپ رمان نفوس جبری | Z_nasiri کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...تر بود،قدم کوتاه نبود ولی متوسط بود، ایش اصن اینا خیلی بلندن خو به من چه! _خب فکر بسه حرفتو بگو دیگه دهنت باز مونده خندم گرفت _میشه موچینت و بهم قرض بدی؟ _حتما! بعد یکم گشتن موچین و بهم داد از اتاق بیرون اومدم و رفتم تو اتاق خودمون،ایسان نبود بیخیال فضولی شدم و مشغول انجام کارم شدم... #نفوس_جبری
  3. Z_nasiri

    در حال تایپ رمان نفوس جبری | Z_nasiri کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...تشکر کنید و بگید از این به بعد حواسشون باشه نون و هم با پیک اول برامون حاظر کنن وقت اضافی نداریم همش منتظر باشیم.. پسره داشت گنگ نگام می‌کرد که مث فیلما برگشتم رفتم تو خونه،ایش تو ذهنم از این دختر خارجیا بود که برمیگردن موهاشون هم تکون میخوره ولی حتی شال رو سرم هم تکون نخورد بیصاحاب.. #نفوس_جبری
  4. Z_nasiri

    در حال تایپ رمان نفوس جبری | Z_nasiri کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...لـ*ـباش که گفت: _یکیشون گفت خودش تا چند دقیقه دیگه یکم چیز میز میاره، و راه اتاق و پیش گرفت! یکم که گذشت صدای در اومد که ماندانا پرید و رفت در و باز کرد بد 5 دقیقه حرف زدن با چند تا تخم مرغ و خیار و گوجه و اینا اومد توی خونه! _آخ جون غذا با حرف رویا خندمون گرفت انگار تو غار گیر افتادیم! #نفوس_جبری
  5. Z_nasiri

    در حال تایپ رمان نفوس جبری | Z_nasiri کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...و درش و باز کردم همونطور که حدس میزدم کمد به دو قسمت تقسیم شده بود،چند تا کشو و سطح خالی داشت اون کنار هم دوتا میز مثلا آرایش بود در اصل یه میز شیشه ای نازک با اینه بود! همین! اتاق ساده ای با وسایل خیلی ساده بود..خب حداقل از خونه در و داغون خودمون خیلی بهتر بود و حداقل اینجا آزاد بودم...
  6. Z_nasiri

    در حال تایپ رمان نفوس جبری | Z_nasiri کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...ون حرکت کردیم.! یه آقای حدودا 40 ساله پشت فرمون بود نازگل رو به هممون گفت : _وسایل و بزارید اون سمت خودتون سمت جلوتر بشینید به حرفش عمل کردیم و کاری که گفت و انجام دادیم.. شبیه این فیلما حماسی مارو سوار ون کرده بودن جایی میبردن که نمیدونستیم.. یه چشم بند کم داشتیم.. برام خنده دار میومد...
  7. Z_nasiri

    در حال تایپ رمان نفوس جبری | Z_nasiri کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...داری؟ چمدون مال تو؟ یعنی چیکارم داره؟ جواب دادم: _اهوم بله مال منه..چیزی شده مشکل براتون پیش آورده؟ _نه مشکلی برام پیش نیاورده.اینجا چیکار داری خانمی؟ _نمیدونم..اومدم اینجا تا صبح بشه! _از خونه فرار کردی؟ چرا داره ازم اینمهمه سوال میکنه..حس میکردم فضا ترسناکه اما..دختر بدی به نظر نمیومد...
  8. Z_nasiri

    در حال تایپ رمان نفوس جبری | Z_nasiri کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...با یه پسر دوست شده وقتی با خنده تعریف می‌کرد اگه مامان بفهمه چیکارش میکنه..! خنده هاش پژواک میداد تو مغزم پاهام سست شد.. اما.. صدای گریه های خودم صدای مامان که می‌گفت: تو یه خیابونی..صدای پرتپش قلبم حس میکردم درونم توی قلبم آتشفشانه گُر گرفتم شلوغه انگار اما ظاهرم و بدنم خیلی آروم بود...
  9. Z_nasiri

    در حال تایپ رمان نفوس جبری | Z_nasiri کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...مادر ها بی مادر تریم خود مامان هم توی سالن نبود! پس کجاست ما که اتاق دیگه ای نداریم... شاید دسشویی نه چراغ دسشویی هم خاموشه مامان کجاست!؟ بیخیال شدم و رفتم دسشویی بعدش رفتم یه لیوان آب خوردم و همچنان مامان نبود آب گرم بود و لذتی بهم نداد،رفتم و چراغ سالن و روشن کردم ساعت 3 نیمه شب بود...
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا