رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
این بو، مطمئنم یه جا این بو رو حس کردم.
یه جای قدیمی و آشنا. وای! زمزمه کردم:
- شاهین!
دستم رو از روی صورتم برداشتم.
شاهین روی تـ*ـخت اون گوشه نشسته بود و به من لبخند میزد.
اَه کوفت! چرا متوجهی حضورش نشدم؟ شاهین با لبخند سلام کرد، اما من به جای سلام با عصبانیت گفتم:
- چی میخوای اینجا؟
از روی...
#پارت_۱۳
سامان دستاش رو توی هم قلاب کرد.
-دستت طلا پسر، برو مامانی.
سامان، همیشه فرهاد رو سره مرتب بودن، بیش از اندازه و وسواسی بودنش مامانی صدا میزد، صدای خنده جمع بالا رفت و فرهاد هم از روی تاسف سری تکون داد رفت.
غزل نگاهش رو به سمت در خروجی سوق داد. انگار روحش میخواست بره بیرون تا از درون...
با نارحتی سرم رو پایین میندازم. به سمت پلها میرم و از پلها بالا میرم، وارد اتاقم میرم و مشغول پوشیدن لباسهای خودم میشم. اشکهام عین مسابقه ماشین سواری از هم سبقت میگرفتن، میشینم و سرم رو روی زانوهام میزارم و از ته دل گریه میکنم. بعد از چند دقیقه بلند میشم و جلوی آیینه موهام رو داخل مقنعه مشکی...
#پارت_۱۳
به پسر بچهی کوچکی که بر روی پاهایش بود خیره میشود.
آرام طوری که صدایش به بیرون درز نکند زمزمه میکند:
-کاملاً شبیه باباتی!
چشمان مشکیاش را میبندد و خمیازهای میکشد که لثه بدون دندانش نمایان میشود.
لبخند کمرنگی میزند؛ بعد از روزها افسردگی و گوشه نشینی بخاطر او بلند شده بود و...