رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
...نگاه می کردند، بچه های گروه خودمون دورم کردن و ابراز خوشحالی کردن توی اخرین لحظه چهره همون حریف که نفر دوم شده بود رو دیدم که با ناباور با لبخند گنده ای نگاهم میکرد همه بازیکن ها مرد بودند و با عصبانیت نگاهم میکردن ولی این یکی با لبخند نگاهم میکرد؟ عجب آدم عجیبی.
#آمال_حیات
#هلنا_ام_اس_ان :g7b:
...تعجب بهم نگاه می کردند، بچه های گروه خودمون دورم کردن و ابراز خوشحالی کردن توی اخرین لحظه چهره همون حریف که نفر دوم شده بود رو دیدم که با ناباور با لبخند گنده ای نگاهم میکرد همه بازیکن ها مرد بودند و با عصبانیت نگاهم میکردن ولی این یکی با لبخند نگاهم میکرد؟ عجب آدم عجیبی.
#آمال_حیات...
...براش جالب باشه؟
چون وقتی ایران بودیم و باهم رفت و آمد داشتیم من بدون مامانم یا اهورا و علیرام حتی سوپرمارکت هم نمیرفتم.
واقعا عجیب بود تا جایی که من حلما رو میشناختم آدم ضعیفی نبود. دیگ ادامه ندادم و گوشیم رو از کوله پشتیم بیرون آوردم و کمی باهاش توی فضای مجازی چرخیدم.
#آمال_حیات
#هلنا_ام_اس_ان
...ژانر: عاشقانه
خلاصه:
مسابقهای را شروع کردیم، که تنها خطرش عاشقی بود و بس!
دل باختیم به کسانی که بود و نبودشان مبهم بود بر شیشهی زمان زندگی.
بردیم، باختیم. به دنبال آرزوها دویدیم. سرعت گرفتیم، زمین خوردیم و از جا بلند شدیم.
آرزوهامون رو ساختیم و زندگی رو زندگی کردیم!
#آمال_حیات...
...نشسته بود و با گوشیش ور میرفت منم داشتم مگس میپروندم که چشمم خورد به علیرام که به حلما نگاه میکرد به حلما نگاه کردم که دیدم اصلا حواسش نیست دوباره به علیرام نگاه کردم که این بار متوجه نگاهم شود و چشم از حلما گرفت.
یک سوالی ذهنم رو مشغول کرد و بهتر بود از علیرام بپرسم:
#آمال_حیات
#هلنا_ام_اس_ان
...رامش لبخندی زد و گفت:
- مثل همیشه تو پول بُردت رو میدی به خیریهها.
- خب من که لازم ندارم چرا الکی خرجشون کنم؟! میدم به اونی که لازم داره.
رامش سری به نشونه تایید تکون داد.
از اینکه خانوادم همیشه پشتم هستن دلگرمی خاصی دارم. هیچ وقت محدودم نکردند بلکه همراهیم هم کردند.
#آمال_حیات
#هلنا_ام_اس_ان
...- نمیدونم من و علیرام که اومدیم داشتن شال و کلاه میکردن، مثل اینکه یه هفتهای میرن ایران پیش عزیز جون.
- آها، اوکی شب بخیر.
- دختر خوب برو اتاق داداشت رو آماده کن.
لبخندی زدم:
- داداشم خودش دست و پا داره، مگه نه؟
اهورا رو به علیرام گفت:
- اینم از مهمان نوازی خواهرم.
#آمال_حیات
#هلنا_ام_اس_ان
...های در رفت، ولی دوباره برگشت ضربهای به شیشه ماشین زد. انگار کارم داشت منم شیشه رو پایین کشیدم، کمی سرش رو پایین آورد و من هم به سمت پنجره خم شدم:
- جان؟!
کمی مِن مِن کرد.
- رکسانا فردا زنگ بزنم تو هم بیای؟
چشمام رو ریز کردم و گفتم:
- چرا مگه فردا چه خبره؟ بعدشم کجا بیام؟
#آمال_حیات...
...شده، جایی رها یا ترد شده اما هرگز پیدا نمیشود!
درست است. گاهی خودمان را در کسی گم میکنیم و او به راحتی از ما دست میکشد!
به همین راحتی، انگار میوهی پلاسیدهای هستید که روی آسفالت داغ در هوای تابستان، افتاده!
درست است! به همین بیرحمی.
تینا حسین پور
#تینا_حسین_پور
#آمال_حیات
#هلنا_ام_اس_ان
...ژانر: عاشقانه
خلاصه:
مسابقهای را شروع کردیم، که تنها خطرش عاشقی بود و بس!
دل باختیم به کسانی که بود و نبودشان مبهم بود بر شیشهی زمان زندگی.
بردیم، باختیم. به دنبال آرزوها دویدیم. سرعت گرفتیم، زمین خوردیم و از جا بلند شدیم.
آرزوهامون رو ساختیم و زندگی رو زندگی کردیم!
#آمال_حیات...