رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
لبخند زوری زدم:
- جناب سرگرد با اجازتون من میرم. به یکی از پرستارا میسپرم آمپول کزاز بهتون بزنن. من همینجام، از بیمارستان بیرون نمیرم. میرم ببینم غزل در چه حاله. اگه کاری داشتید اینجا همه من رو میشناسن. به هرکی بگید به من خبر میده.
چهرهش قدردان بود:
- برای همه چیز ممنون خانوم شکیبا...
#سماع_کبود
#پارت_۱۲
(به قلم الناز زجرکشیده از دست ریحانه!)
تبسم خندهای کرد و دستی به لباسش کشید.
- آروم باش تاوان. اتفاقی نیافتاده. توهم نمیاومدی خودم میتونستم بهش بگم حدش رو حفظ کنه!
تاوان ابرویی بالا انداخت. انگار تبسم زیاد هم بدش نیامده بود از معاشرت با ادمهای اینجا.
- شوخیات گرفته؟...
#پارت_۱۲
اتوسا خنده ی بلندی کرد که توجه میزها به سمتشون برگشت و اون بی تفاوت گفت:
-از دست شما دو تا خواهر ها. باشه بابا. اره خیلی خودشون رو گرفتن، مخصوصا اون لباس طوسیه.
مروارید توی جلد بی تفاوتی که از خاندانش به ارث برده بود؛ فرو رفت.
-اره. بهتره بهشون نگاه نکنی.
نوید و بقیه بچه ها بلاخره...
#پارت_۱۲
درمیان راه رو باریک عمارت با کفشهای مشکیاش که بخاطر نور چراغهای راهرو، بیشتر از پیش برق میزدند، با قدمهای بلندی، به طرف اتاقش میرود که با ریحانه روبه رو میشود.
دستی به روسری سبز تیرهاش میکشد و مطمئن میشود سرجایش باشد و همراه با آن سلام آرامی میدهد؛ میخواهد به طرف اتاق ایرن...