خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Usage for hash tag: پارت۱۰

  1. pishi

    در حال تایپ رمان دل‌کاو | pishi کاربر انجمن رمان ۹۸

    #پارت۱۰ بعد از خارج شدنم از کافه سوار ماشینم شدم و به سمت آدرسی که امیر برام فرستاده بود حرکت کردم. علاوه بر امیر که قراره دنبالش باشه می‌خواستم خودمم آدرسشو بلد باشم، بالاخره شاید لازمم شد. بعد از حدودا یک ساعت به مقصد رسیدم، ساختمونی سه طبقه با نمای زیبایی که بهش نمی‌خورد کسی رو توش زندانی...
  2. hdis

    در حال تایپ رمان شبیخون نیرنگ | hdis کاربر انجمن‌ رمان ۹۸

    #شبیخون‌نیرنگ #پارت۱۰ احساس بدی وجودم رو گرفت. دست دراز کردم و عکس سه نفری‌مون برداشتم. همون عکسی که ماه پیش توی حیاط روی تاب گرفتیم. خوشحالی‌مون و خنده‌ی از ته دل‌مون حتی از داخل عکس هم مشخصه. چشم‌های میشی بابا می‌خندید. مامان با لبی خندون و نگاه گرمش نگاهم می‌کرد. اون‌قدر به عکس خیره شدم که...
  3. adrina_m25

    در حال تایپ رمان نیهان | adrina_m25 کاربر انجمن رمان ۹۸

    #پارت۱۰ حالم داشت از این همه بی عدالتی بهم می‌خورد، حس تنفر در کل تنم رخنه کرده بود؛ خوب می‌دونستم باهاشون چیکار کنم. نمی‌دونستم کاری که داشتم می‌کردم درست بود یا غلط، ولی باید برنده این بازی کثیف من می‌شدم. با کیارش تماس گرفتم و رفتنم رو اعلام کردم، قرار شد فردا ساعت ۳ نصف شب بیان دنبالم؛ درگیر...
  4. -FãTéMęH-

    بـــــــرگزیده رمان فوبیا | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

    جعبه را در کیفم می‌گذارم و روی صندلی می‌نشینم و منتظر تمام شدن کلاس می‌مانم. هنوز پنج دقیقه از وقت کلاس باقی مانده بود. همان‌طور با پا به زمین ضرب گرفته بودم که بلاخره استاد شفقی پشت میزش قرار می‌گیرد و تمام شدن وقت کلاس را اعلام می‌کند. بلند می‌شوم و به سمت در کلاس قدم تند می‌کنم. از کلاس خارج...
  5. -FãTéMęH-

    رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

    در چشمان مرسیا ناامیدی می‌نشیند و این لاریسا را خوشحال می‌کند. دستش مشت شده و در صورت مرسیا فرود می‌آورد. مرسیا ناله‌اش بلند می‌شود. از کی تا حالا قدرت آن دختر بچه این‌قدر زیاد شده بود؟ دومین مشت، سومین مشت، چهارمین مشت و... اجازه ناله به او نمی‌داد و پشت سر هم با آن صورت خونسردش، به صورتش مشت...
  6. در حال تایپ رمان بازماندگان لاماستو | N*M*M و Malekpour کاربران انجمن رمان ۹۸

    #پارت۱۰ ۷۳ساعت بدون استراحت را گذراندم تا نقشه‌ای که در ذهن چیده‌ام به انجام رسانم. دیوانگیست ولی انجام پذیر است. اطلاعات زیادی از کلیسا ندارم، ولی خوب می‌دانم که باید پس از ساعت ۱۲ کارم را شروع کنم، اگر زودتر شروع کنم امکان دارد که رفت و آمد مردم در کلیسا باعث لو رفتنم شود. به گردنبند تام که...
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا