رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
ده سال بعد:
یک سالن بزرگ سنگی با سقفی گنبدی شکل، ریشههای خشکیدهای که از سقف آویزان بودند، اولین چیزی بود که به چشم میآمد.
لاریسا مداوم ما بین میزهای دراز در رفت و آمد بود. بوی توتهای تازه با دانههای له شده یکی شده و در بینیش پیچیده بود.
با صدای خانم لورن سریع از میز جدا شده و به سمتش قدم...
#پارت۴۴
اسم پیتر را که روی گوشی دیدم بدون درنگ پاسخ دادم.
_پیتر؟!
_استر! خوبی؟ اتفاقی افتاده؟
_اتفاق؟ نه؟... اصلا از دیروز تاحالا معلوم هست کجایی؟
صدایش مبهوت شد:
_دیوونه شدی؟ دیشب شیفت بودم و مأموريت داشتیم، صبحم انقدر خسته بودم که به محض ورود به خونه خوابم برد؟ تو حالت خوبه؟
فهمیدم نگرانیام...