خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Usage for hash tag: دلنوشته_مستعمره

  1. FaTeMeH QaSeMi

    نقد و بررسی دلنوشته مستعمره | فاطمه قاسمی کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...نهایت ستم دیده‌، تنها مونث قلمروی تو! گوشه‌ای از قلب تو، فرتوت شده‌ام! حق مرگ راهم از من، سلب کرده، ابروهای درهم کشیده‌ی تو! *حرف دل را باید گفت، هرچندکه شاید مورد پسند همگان نباشد؛ اما بی‌شک به دل یک نفر، سخت می‌نشیند! #دلنوشته_مستعمره #فاطمه_قاسمی...
  2. FaTeMeH QaSeMi

    دلنوشته مستعمره | فاطمه قاسمی کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...توئه. وقتیه که تو مستعمره‌ی اون بشی، حتی اگر دلت برای اون کسی که قبلاً می‌خواستی تنگ بشه، حتی اگر از کسی که عاشقش بودی متنفر هم بشی، راهی برای رفتن نباشه! یه حس عجیب که وادارت می‌کنه بسوزی و بسازی. فقط یک کلام: مواظب خودمون و احساساتمون باشیم. هر کنشی، واکنشی داره :) #دلنوشته_مستعمره #فاطمه_قاسمی
  3. FaTeMeH QaSeMi

    دلنوشته مستعمره | فاطمه قاسمی کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...از خواب برخیزی و من نباشم تا آرامت کنم! آه ای طفل معصومم! جایت در گور، تنگ است و تاریک؛ حواست به خودت باشد؛ مبادا دست‌های بلورینت زخم بردارد! از زوزه‌های اهل بیابان مترس که از آدمیان رام‌ترند! حرف آخرم همین است ماه من؛ به دست نسیانم مسپار که وصال من و تو نزدیک است. #دلنوشته_مستعمره #فاطمه_قاسمی
  4. FaTeMeH QaSeMi

    دلنوشته مستعمره | فاطمه قاسمی کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...روان بر مزارش می‌رود و روی نام او می‌ایستد. آه من از رسم‌های دنیا بیزارم! و از آداب‌های بیهوده خسته! در کجای دنیا گفته‌اند پدری که در زندگی فرزند نیست، نامش بر سر مزار حک باشد؟! ای خفته در دل خاک! می‌بینی؟! پدرت باز هم خودش نیست و نامش وظیفه‌ی پدری‌اش را یدک می‌کشد. #دلنوشته_مستعمره #فاطمه_قاسمی
  5. FaTeMeH QaSeMi

    دلنوشته مستعمره | فاطمه قاسمی کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...او تنها در اتاق! نعره می‌زنم و کس نمی‌دهد جواب! ای استعمارگرِ تن و وجود من! آن طفل را ببین! چشمانش داد می‌زند: چه بود گنـ*ـاه من؟! گر دوا ‌نمی‌دهی برای زخم کاری‌ام، در را باز کن تا کمی در سـ*ـینه فشارمش. بر پای نهم، جسم نحیفش را؛ شاید توانستم آرامش کنم، دمی بخوابانمش! #دلنوشته_مستعمره #فاطمه_قاسمی
  6. FaTeMeH QaSeMi

    دلنوشته مستعمره | فاطمه قاسمی کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...می‌جست؟! چه راز سربه‌مهری در قهوه‌ای چشمانم بود که اين‌گونه نظرم می‌کرد؟! این ‌بار خلاف دیدار اول، میلی به سخن ‌گفتن داشت انگار! اما صدای اذان آمد. او رفت و من هم رفتم؛ او به مسجد و من به اتاق، او به‌ناچار و من راضی، من برای دعای رفع این احساس، اما او، برای چه می‌رفت؟! #دلنوشته_مستعمره...
  7. FaTeMeH QaSeMi

    دلنوشته مستعمره | فاطمه قاسمی کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...باز کرد، به طعنه: - عشق من، نامش آزاده‌ است. و انگار نامش را کسی بر فراز قله‌ای فریاد زد و بارها انعکاس نامش را در درونم شنیدم. نامش آزاده است! او آزاده بود و من مستعمره؟! آه، چه عدالتی در این خانه حاکم بود! و من چه دلخوش، شمع امیدم را در روز پایانی اسفند، روشن کردم! #دلنوشته_مستعمره...
  8. FaTeMeH QaSeMi

    دلنوشته مستعمره | فاطمه قاسمی کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...به دستم داد. سخنی نگفتم؛ اما رخم خبر از سرّ درون می‌داد. بی‌هوا پنجره را بستم. تکیه بر دیوار سرد دادم. با فکر اینکه این دیدار تداعی نخواهد شد، آواز حزن سر دادم. در قلبت چه شده دختر؟ چرا این‌همه پریشانی؟ فراموش کن هرچه دیده‌ای در او. تو تا ابد در این خانه ‌مهمانی! #دلنوشته_مستعمره #فاطمه_قاسمی
  9. FaTeMeH QaSeMi

    دلنوشته مستعمره | فاطمه قاسمی کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...هیچ ردی از روزهای کودکی و گونه‌های گل‌انداخته نخواهد ماند! و این‌همه شعر خواندن، بر زندگی‌ام تأثیر نخواهد داشت! آه مادر! تو ندانستی، قصه‌ها و شعرها، فقط برای دلخوشی خوبند! برای رهایی از این دنیا! در جایی که کودکان عروسک‌ها را سر می‌برند، جایی برای عاطفه نخواهد ماند. #دلنوشته_مستعمره...
  10. FaTeMeH QaSeMi

    دلنوشته مستعمره | فاطمه قاسمی کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...دستم بست. راه را پایم رفت. لبانم خندیدند؛ بی‌خبر از اینکه استعمار نزدیک است. در چوبین حیاط، از هم گسست. ‌لحظه‌ای دیوار را لمسی کرد و باز هم تن من، قفل به زنجیر ه‌*و*س و من باز بی‌تفاوت به سنگینی فولاد تنم، خندیدم. چو همان ماهی که به هر قطره خون خود، بیشتر می‌خندد. #دلنوشته_مستعمره #فاطمه_قاسمی
  11. FaTeMeH QaSeMi

    دلنوشته مستعمره | فاطمه قاسمی کاربر انجمن رمان ۹۸

    ...را، آتش حسد تو! میان بازوان تو، استکبار آموخته‌ام بی‌نهایت ستم دیده‌، تنها مؤنث قلمروی تو! گوشه‌ای از قلب تو، فرتوت شده‌ام حق مرگ را هم از من سلب کرده، ابروهای درهم‌کشیده‌ی تو! *حرف دل را باید گفت، هرچند مورد پسند همگان نباشد؛ اما بی‌شک به دل یک نفر سخت می‌نشیند! #دلنوشته_مستعمره #فاطمه_قاسمی
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا