رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
هانیه سریع خودش رو از اون دور به من رسوند.
با اومدن هانیه حس کردم فرهاد اومد، بهخاطر همین سریع پرسیدم:
- فرهاد اومد؟
هانیه سرشو تکون داد:
- نه بابا. من فکر کردم تو داری با فرهاد حرف میزنی،کی بود پس؟
دلدل کردم. با زبونم لبمو تر کردم. برام حرف زدن سخت بود.
- هانیه از کلانتری بهم زنگ زدن. همین...
#پارت_۵
و دنبال خودش اروم به طبقه بالا کشوند. از کنار راه پله رد میشدن؛ که مهران هنوز همونجا ایستاده بود و با تعجب به غزل نگاه می کرد.
غزل با نگاه همیشگیش، نگاهی بهش انداخت.
- ماتت برده پسر.
فقط تونست بگه:
- چه یهویی!
غزل جوابش رو نداد و با مروارید از پله ها بالا رفتن. مهران لبخندی زد. هر کار...
پارت_۵
صبح دوباره روز از نو روزی از نو...
همون کارای تکراری و رسیدگی به مجروحها
ولی خوشبختانه امروز همهجا سوت و کور بود.
البته منظورم از سوت و کور اینه که صدای بمب و جنگ و تیر و تیراندازی نمیاومد وگرنه اینجا هر صدایی فکرش رو کنی همیشه هست.
فریاد یکی از درد
داد یکی که دکتر رو صدا میکرد
و...
#پارت_۵
- خدایی واسه یه همچین چیزی، ناراحت شدی؟!
نگاه تیز ایرن را که میبینید، پوفی میکشد و با بیحوصلگی میگوید:
- بیخیال... اگه باهام بیای کافی شاپ، هر چی خواستی مهمون من.
لبخندی میزند که عصبانی سری تکان میدهد و همزمان دستانش را در هم قفل میکند.
- جون به جونت کنن، همون خسیس خودمی.
ایرن...