رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#پارت30
نفسهایش هر لحظه تندتر میشد. همانند قلبی که از ترس و نگرانی رو به موت بود. تمام تلاشش را برای راه رفتن به کار میگرفت و با آن پای لنگ به جلو میرفت. با صدایی که از نگرانی، کمی لرزان شده بود، زیر لـ*ـب زمزمه کرد:
- طاقت بیار، خواهش میکنم طاقت بیار.
خون زیادی از دست داده بود و به لطف این...
متوجه میشوم کسی کنارم جا میگیرد. چشمانم را باز میکنم و به اردلان که بیخیال در حال چپاندن یک ساندویچ بود، نگاه میکنم. نگاهم را که حس میکند، سرش را میچرخاند و پلاستیک کنارش را سمتم میگیرد و با همان دهان پر میگوید:
- میخوری؟
چهرهام کمی درهم میشود و میگویم:
- نه، مرسی.
شانه بالا انداخته...
#پارت30
«رستوران پریزاد- دو ساعت قبل- ساعت هشتوچهل دقیقه شب»
«آتوسا»
با اینکه از دیدن آروین و علیرضا متعجب شده بودم ظاهرم را حفظ کردم. قرار نبود به این زودی دوباره جلوی ترانه ظاهر شود. در حین غذا خوردن تمامی واکنشهای ترانه را میکاویدم. زیر چشمی علیرضا را نگاه میکرد و این یعنی اینکه ذهنش...