خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Usage for hash tag: نبض_سرنوشت

  1. *ELNAZ*

    در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

    #نبض_سرنوشت #پارت_11 مثل همیشه فکرش دست از سرم برنمی‌داشت. پنج ساله که خواب راحت برام نزاشته! بد عادتم کرده بود به حرفهاش! به لبخنداش! به محبتاش! به غرغراش... لبخند تلخی رو لـ*ـبم نشست. ای کاش یا بودی یا از اول نبودی این‌که هستی و کنارم نیستی... دیوانه‌ام می‌کنــه... در ماشین رو قفل کردم و هم قدم...
  2. *ELNAZ*

    در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

    #نبض_سرنوشت #پارت10 زیر نگاه خیرش اذیت بودم تا بالاخره به حرف اومد و گفت: -احمدی راست می‌گفت شباهت زیادی به مادرت داری، بشین. آروم نشستم و منتظر بهش چشم دوختم. پوزخندی زد و گفت: واسه احمدی که خوب حرف می‌زدی چرا الان لال مونی گرفتی؟ خب برخورد اول به نظرم زیادی داره تند می‌ره! -فکر کنم شما با من...
  3. *ELNAZ*

    در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

    #نبض_سرنوشت #پارت_9 فردا باید برم واسه معامله خونه ای که هفته پیش دیدم. حس خوبی به قرار فردا ندارم. می‌ترسم اما نمی‌دونم از چی فقط می‌دونم اتفاقات خوبی در راه نیست. پاکت وینستون تو کیفم انداختم. وای به حال اون روزی که رعنا بفهمه که هنوز وینستون می‌کشم. هر چند که تاثیری در حل کردن مسائل نداره؛...
  4. *ELNAZ*

    در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

    #نبض_سرنوشت #پارت_8 با دیدنم از جاش بلند شد و گفت: -سلام خیلی خوش اومدید بفرمایید. به نظر نمیاد بیشتر از چهل سال داشته باشه؛ اما با این حال تونسته وکیل کسی به گردن کلفتی مثل پدربزرگ من بشه! سلام آرومی کردم و نشستم. -چی میل دارید بگم بیارن براتون؟ -میل ندارم. اگه میشه زودتر کارتون رو بگید. بهتر...
  5. *ELNAZ*

    در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

    #نبض_سرنوشت #پارت_7 تلفن رو پرت کردم رو کاناپه و دستی لای موهام کشیدم. باید واسه رعنا و بچش یه چیزی بخرم؛ ولی چی؟! درسته خودم بدجور پول لازمم؛ اما رعنا همه جوره هوام رو داشته، این چند سال هم که تو خونه برادرش نشستم بدون اجاره. چایی‌ام رو سر کشیدم. شالم رو برداشتم پوشیدم و به طرف در رفتم...
  6. *ELNAZ*

    در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

    #نبض_سرنوشت #پارت_6 مادرم می‌گفت تو هم مثل رضا قوی هستی. تمام تلاشت اینه نشکنی. سرت خم نشه جلوی کسی، گریه نکنی! تو بلدی چه جوری خودت رو سر پا نگه داری! کاش بود و بهش می‌گفتم خسته شدم از مثل پدرم بودن! خسته شدم از تظاهر به قوی بودن! بگم شبم روز نمی‌شه تا یه دل سیر گریه نکنم. برای خانواده قشنگی...
  7. *ELNAZ*

    در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

    #نبض_سرنوشت #پارت_5 اولش یکم غر می‌زنه؛ اما نه نمی‌گه. بیشتر از اینا بهم بدهکاره...خودش خوب می‌دونه. تو ماشین که نشستیم، گفتم: -تو مشکل نداری انقدر راحت رها گرم می‌گیره با کسی؟ احساس می‌کنم از این موضوع ناراحتی. خسته لبخندی می‌زنه. -خب...می‌دونی چیه بعضی وقت‌ها واقعا آتیش می‌گیرم؛ اما خودم رو...
  8. *ELNAZ*

    در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

    #نبض_سرنوشت #پارت_4 رها پرید بـ*ـغلم و زیر گوشم گفت: -دیدی؛ حالا همش بگو اگه باختم چی من مطم... اون همین‌جوری حرف می‌زد و من حواسم به ماشین‌هایی بود که یکی یکی می‌اومدن. حس باخت حس بدی؛ حتی اگه فقط یه بازی باشه! در جواب تبریک‌هاشون لبخندی می‌زنم و چیزی نمی‌گم. تیام با خنده جلو میاد و می‌گه: -خوب...
  9. *ELNAZ*

    در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

    #نبض_سرنوشت #پارت_3 الانم که اینجوری! این طرح رو هم، باید تا هفته بعد تحویل بدم و هنوز هیچ‌کاری نکردم. وینستون رو خاموش کردم و دوباره نشستم. سعی کردم فکرم رو متمرکز کنم و روی طرح کار کنم. کار بهترین چیز برای حواس پرت کردنه! پدرم همیشه می‌گفت، وقتی چیزی حالت رو بد می‌کنه سعی کن کمتر بهش فکر...
  10. *ELNAZ*

    در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

    #نبض_سرنوشت #پارت_2 تا به مرز نابودی بکشدت؛ اما بیشتر افراد ترجیح می‌دن بغض خفه ‌شون کنه تا به کسی اعتماد کنن و حرف‌هاشون رو بزنن! زیر لـ*ـب زمزمه کردم: در دل تنگم خموشی می‌کند انبار حرف محرمی کو تا بگویم اندک از بسیار حرف..." پول رو سریع حساب کردم و به سمت ساختمون شرکت دویدم. درِ آسانسور داشت...
  11. *ELNAZ*

    در حال تایپ رمان نبض سرنوشت | *ELNAZ* کاربر انجمن رمان ۹۸

    #نبض_سرنوشت #پارت_1 کلافه دستی به صورتم کشیدم. امروز واقعا به اون حرف پدرم رسیدم که می‌گفت نه با کسی بحث کن نه از کسی انتقاد کن. هرکس هرچه گفت بگو حق با شماست و خودت رو خلاص کن! آدم‌ها که عقیدت رو می‌پرسن، نظرت رو نمی‌خوان؛ می‌خوان با عقیده خودشون موافقت کنی. بحث کردن با آدم‌ها بی‌ فایده است...
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا