رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#پارت19
در چوبی آغل توسط ایساتیس باز شد و لاریسا قبل از ورود، نیمنگاهی به ازدحام پشت سرش انداخت:
- کسی وارد نشه.
سه کشاورز سد راه مردم فضول و همدردی شدند که گروهی برای سرک کشیدن و فهمیدن ماجرا به آنجا آمده بودند و گروهی دیگر، برای همدردی با کشاورزانی که دیگر چیزی به پایان سرمایهاشان نمانده...
نسیم ملایمی وزید و موهای بلندم را در هوا رقصاند و روی پیشانیام پخش کرد. لبخندی کوچک بر کنج لبانم نشانده بودم و دلیلش فقط یک چیز بود. حس خوبی که به خاطر بوم مقابلم در وجودم نشسته بود.
قلمو نوک تیزم را از پشت گوشم برداشتم و در رنگ سفید فرو بردم. تا کمر خم شده و همان طور که آهنگی که از اسپیکر پخش...
#پارت19
سلنا :
من دیدمش نیش بلندش، قد بلندی که داشت و سرعت وحشتناکش !
دویدم ولی انگار سرعت اون بیشتر بود!
و اونجا بود که تونلی آبی رنگ باز شد و من با سرعت نور بهش بر خورد کردم .
چشمام رو بسته بودم و فریاد های بلندی میزدم، فریاد هایی که باعث میشد حنجرم درد بگیره !
و با یک ضربه محکم وارد خیابون...
#پارت19
پرهام پوزخندی زد.
- آره، اگر داداش جونت نبود بیشتر خوش میگذشت.
آتوسا اخم کرد، انگشت اشارهاش را تهدیدوار بالا آورد و گفت:
- هویهوی به داداشم توهین کنی بهت توهین میکنمها.
پرهام متقابلاً ابرویی بالا انداخت و گفت:
- مثلا چی کار میکنی؟
این را که گفت، آتوسا نگاهی به موهای مشکی و خوش...