خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Usage for hash tag: پارت9

  1. در حال تایپ رمان انگارین | حوری کاربر انجمن رمان ۹۸

    #پارت9 گیج و حیرون به جلو نگاه می‌کردم. باورم نمی‌شد، من واقعاً خواب نیستم. دوتا دختر به طرف من اومدن، یکی از دخترها با لبخند دستش رو به سمت من گرفت. واکنشی نشون ندادم، اون هم دوباره جلوتر اومد. این‌بار دست من رو گرفت. با همون لبخند شروع به صحبت کرد. - بانو! با من همراه شوید. من اینجا را به شما...
  2. Saba☆

    در حال تایپ رمان بالی شکسته | ☆Saba کاربر انجمن رمان ۹۸

    #بالی‌شکسته #پارت9 دیدم عموی آدا روی مبل نشسته داره سیگار می کشه بادیدن من سیگارش رو خاموش کرد.گفت: -خب؟ -هه! توی شوک الکتریکی نیاز به تخلیه صد درصد فوری داره از درد تو خودش مچاله شده -آها دریافتم دختر حاج حشمت! دردهاش که چیزی نیست. گاهی وقتا نیاز که‌ درد و لمس کنه تا حد وحدود خودش رو و جایگاهی...
  3. zahra1400m

    در حال تایپ رمان دلدادگی نفس | zahra1400m کاربر انجمن رمان ۹۸

    #پارت9 بالاخره زمان افتتاح نمایشگاه رسید؛ از بین تابلوهام فقط یکی‌شون میره تو نمایشگاه و دوتای دیگه، که چهره مرد جوان و پیرمرد غمگین بود تو بزرگترین پاساژ تهران نصب می‌شن. صبح شش ربع‌کم از خواب بیدار شدم. لباس ورزشی رو تنم کردم و به سمت اتاق ورزش قدم گذاشتم، بعد اینکه با حرکات کششی خودم رو گرم...
  4. Niya.Hamzehei

    در حال تایپ رمان تبسمی دوباره | Niya.Hamzehei و Shagayegh_G کاربران انجمن رمان ۹۸

    #پارت9 خدایا اخه چرا من؟من مگه چیکار کرده بودم که اینطوری خوردم می‌کردن؟! نگاهی به ساعت چوبیِ روی دیوار کردم که ساعت سه رو نشون می‌داد. بلند شدم و لباسم رو با سختی دراوردم! صورتم که بخاطر گریه هام سیاه شده بود رو شستم و روی تـ*ـخت نشستم. اینم از بهترین شب‌های عمرم، هه! به پهلو دراز کشیدم و از در...
  5. Ashly

    در حال تایپ رمان مهره‌های گمشده | Ashly کاربر انجمن رمان ۹۸

    #پارت9 جیک : تلفنش رو از دفتر برداشته بودم یه لبخند زدم ،از دزدی خوشم نمی اومد اما از تلافی چرا ! بخاطر سلنا جریمه شده بودم پس باید یه جوری جبران می کردم . سلنا داشت می اومد طرفم ،مثل اونایی که کشتی هاشون غرق شده بهم نگاه می کرد . بهش گفتم : _ ظرف ها تموم شد؟ _ آره ولی الان اومدم تلفنم رو پس...
  6. ~ریحانه رادفر~

    ✺اختصاصی رمان تروما‌ی‌تلخ (جلد اول) | ~ریحانه رادفر~ کاربر انجمن رمان ٩٨

    #پارت9 از پارکینگ که بیرون آمدیم، هرسه نفس‌هایمان را با صدا بیرون دادیم. چکامه درحالی که نفس تازه می‌کرد گفت: -‌ قلبم داشت ایست می‌کرد. و در حالی که با دستش بر روی دست دیگرش می‌کوفت خطاب به آتوسا آرام گفت: - وای خدا مرگم، زدی کتف کریمی رو شکستی دختر؛ نره ازت شکایت کنه؟! آتوسا خندید: - خدانکنه،...
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا