رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
...مینامید. به همین راحتی روی آدمها برچسب میزدند. چشمانم را با درد بستم. جملهای که کیمیا، یکی از دوستانی که چندین سال پیش با او آشنا شدم میگفت توی گوشم زنگ زد:
«چه خفتی است زن بودن!»
***
#ترومایتلخ
#ریحانهرادفر
**کیمیا شخصیت اصلی رمان «اچآیوی مثبت» به قلم محیا سون دوست عزیز دلم هستش!**
...سرخ بود، رگ گردنش متورم شده بود و فکش را به قدری محکم روی هم فشار میداد که عضلاتش بـه وضوح دیده میشد. انگشت اشارهاش را جلوی پدر تکان داد! چندین بار بدون هیچ حرفی، امّا انگار با همان نگاهه پُر ازغیظ حرفهایی واسه گفتن داشت که من از آنها بیخبر بودم:
- بسه.. بسه دیگه!
#ترومایتلخ...
...ترانه چیزی نگو لطفاً!»
نوشت:
«باشه، بیام دانشگاه دنبالت یا یک راست برم گل یخ؟»
آتوسا:
«نه تو برو من بعدش میام باید بچهها رو بپیچونم و باز برگردم!»
پرهام:
«آهان باشه؛ کاری نداری؟»
آتوسا:
«نه بای.»
پرهام:
«خداحافظ.»
گوشی را روی صندلی انداختم و به روبه رو خیره شدم.
***
#ترومایتلخ
#ریحانهرادفر
...خط میانداخت گفت:
- آقای دکتر بیمارتون رو به بخش منتقل کردیم.
دکتر سرش را تکان داد و گفت:
- باشه، ممنون!
پرستارهم با اجازهای گفت و از اتاق خارج شد. علیرضا از جایش بلند شد و بعد از خداحافظی از من و بچهها از دکتر تشکر کرد و رفت.
ما هم راه افتادیم رفتیم سمت بخش.
***
#ترومایتلخ
#ریحانهرادفر
...و ترانه را به بیمارستان منتقل کردند. از آنجا هم به بخش ICU! بعد از یکساعت دکتر از اتاق بیرون آمد. اولین نفرعلیرضا جلو رفت و حال ترانه را جویا شد که دکتر گفت:
- بیمار خوبه، اما فعلا خوبه!
نفس حبس شدهام را به سختی بیرون فرستادم که علیرضا پرسید:
- یعنی چی فعلاً خوبه؟
#ترومایتلخ...
...گفتم:
- بپرس.
از گوشه چشم دیدم که دستی به شقیقهاش کشید.
- اون پسره، علیرضا چجوری شد که منو کمک کرد؟ اصلاً چطور فهمید من گیر افتادم؟!
از سوالی که پرسید متعجب نشدم. معلوم بود میپرسه، اما الان وقتش نبود و همه اینها تقصیر علیرضا بود. بیمقدمه شروع کردم به تعریف کردن.
***
#ترومایتلخ...
...گُل کاشتنهای آقای تمجید رو یادآوری نکنید ممنون میشم. این حاجآقا حاجآقایی که میگید به خیلیها بدهکاره.
اَشکهایم را پاک کردم و از جایم بلند شدم. اولاش کمی سرم گیج رفت، نزدیک بود بخورم زمین که آتوسا و چکامه زیر بـ*ـغلم و گرفتن رَها فقط منو نگاه میکرد و اشک میریخت.
#ترومایتلخ
#ریحانهرادفر
...گفت:
- باید ببریدش بیمارستان.
رها در حالی که اشک میریخت اومد جلو و گفت:
- ترانه جونم.. ترانه.. ترانه تو رو خدا جواب بده.
- بابا یکی زنگ بزنه اورژانش داره بیهوش میشه.
کمکم چشمانم سیاهی رفت و دنیا را پیش رویم سیاه و تار میدیدم و فقط صدای رها و آتوسا توی گوشمه.
***
#ترومایتلخ
#ریحانهرادفر
...از بچهها عذرخواهی کردم و رفتم دستشویی تا هم دستهایم را بشورم و هم ماتیک روی لـ*ـبام را تجدید کنم. رفتم داخل دستشویی خدا رو شُکر کسی نبود دستانم را شستم و ماتیککالباسی را از داخل کیفم در آوردم و رژ لـ*ـبم را با دقت فروان تجدید کردم و چند بار لبانم را روی هم فشار دادم.
#ترومایتلخ
#ریحانهرادفر
...یا با جین پاره نیان دانشگاه که زیرش تقلب باشه! یا..
ادامه حرفش نا تمام ماند، چون المیرا جوری بازویش را نیشگون گرفت که آروین دومتر پرید هوا..
در ادامه مظلوم گفت:
- مشاهده فرمودین؟
در جوابش آتوسا هم خندید و جلو رفت و گونه المیرا را بـ*ـو*سید و گفت:
- انشالله خوشبخت بشید!
#ترومایتلخ
#ریحانهرادفر
...چهره هر دو دختر برایم آشنا بود اما یادم نمیاومد کجا دیدمشان.
پسرا و دخترا رفتن درست روبروی میزما نشستند. آتوسا تا چشمش به آن پسر چشم و ابرو مشکیه افتاد، از جا پرید و رفت سمتش، تا چند ثانیه در فکر این کارش بودم که رفت جلوی پسره..
- وایی آروین تو اینجا چی کار میکنی؟
#ترومایتلخ
#ریحانهرادفر
...- شما رو نمیدونم، امّا من خیلی با این کار ترانه حال کردم، دوستش غلط کرده از من خوشش بیاد.
دهانم را باز کردم تا جواب رها را بدم که نفس ﻛوبید ﺗﻮ ﺳﺮم و سارا ﺑﺎ ﺣﺎﻟﺖ ﮔﺮﻳﻪ ﮔﻔﺖ:
- ﺧﺎک ﺗﻮ ﺳﺮت ﻛنم ﻣﻦ الهی.. ﭼﺮا ﻟﮕﺪ ﺑﻪ ﺑَﺨﺖ ﻣﺎ زدی آﺧﻪ؟ بَخت ﺧﻮدت ﻛﻪ خشک ﺷﺪ رﻓﺖ ﺑﻪ ﻣﺎ چیﻛﺎر داری؟
#ترومایتلخ...
...هنوز «شهاب» را فراموش نکرده. امیرعلی هم با چهرهای مغموم به گلدان روی میز خیره شد.
آتوسا اخمهایش را در هم کشید و من به وضوح شاهد این بودم که نفرت نسبت به کیاراد و خواهرش در چهره یک یک این افراد موج میزند.
نفس با چهرهای درهم گفت:
- میشه در مورد کیاراد حرف نزنیم؟
#ترومایتلخ
#ریحانهرادفر
...ﺑﺎﺷﻪ ﺑﺎﺷﻪ. ﺑﺤﺚ ﺑﻬﺘﺮ از اﻳﻦ ﺳﺮاغ ﻧﺪارﻳﻦ؟
با قسمت اول حرفم نفس و بچهها زدند زیر خنده.
آهار اشکی که از شدت خنده گوشۀ چشمش جمع شده بود را کنار زد، گفت:
- ﺑﺎﺷﻪ ﻳﻪ ﭼﻴﺰ دﻳﮕﻪ میﮔﻴﻢ. ﺗﻮ ﺑﮕﻮ سارا.
سارا: - ﺑﻪ ﻧﻈﺮﺗﻮن اﻳﻨﺎ چی ﻛﺎرهاند؟
ﻣﻦ و بچهها ﻫﻤﺰﻣﺎن ﮔﻔﺘﻴﻢ:
- اَﻫﻪ ول ﻛﻦ دﻳﮕﻪ.
#ترومایتلخ...
...این پازل نبود و من سعی بر کشفاش داشتم. باید آن دختر را پیدا میکردم. تنها شاهد ماجرا آن بود. ایکاش ستاره زنده بود. اصلیترین تکه این ماجرا دست ستاره بود که حال با نبودش همه مهرهها را به هم ریخته بود.
باید دوباره مهرهها را میچید تا الگوی بازی به درستی جلو برود.
***
#ترومایتلخ...
...- وای ترانه خودتی؟
خندهای مستانه سر دادم.
- پَ نَ پَ عمه گیتیه اومده ببینت، الانم دیدمت بای بای.
ترنم با حرفی که زدم لبخند روی لـ*ـبش ماسید و زیر لـ*ـب گفت:
- بیمزه.
آتوسا : - بابا دمت جیز چه جیگری شدی واسه خودت.
پرهام نگاهی به من و بعد نگاهی پیروزمندانه به آتوسا انداخت.
#ترومایتلخ
#ریحانهرادفر
...هاپو آلمانیه کجاست؟ شرکته؟
پرهام با صدایی محکم در حالی که رگههایی از خنده دروناش بود گفت:
- من اینجام، آتوسا خانم بذار از راه برسی بعد شروع کن.
آتوسا کمی جلو رفت که پرهام را دید، با ابروانی بالا رفته خندید و سریع حرف را عوض کرد:
- بَهبَه حاجآقا، خوش گذشت سفر انزلی؟
#ترومایتلخ...
...تو بپا.
رسیدیم در خونهاشون گفت برم بالا امّا خدایی حوصله نداشتم به آتوسا گفتم توی ماشین منتظرش میمونم.
نزدیک یه ربع گذشت. خواستم یه زنگ بزنم به گوشیش که خودش از در اومد بیرون. چند لحظه فقط خیره موندم بهش. اولین چیزی که نگاهم را معطوف خود کرد لنز مشکی درون چشمانش بود.
#ترومایتلخ...
...آقای به ظاهر محترم بهتره مواظب اون صورتت باشی خوشگلی هم دردسر داره، مخصوصاً تو که دورت عروسک چینی زیاده یه بلایی سرت میارم که عروسکات برات بال بال بزنند. منتظر باش جناب شازده رُهام پژوهش!
نگاهم را از چهره قرمز شده از عصبانیت رُهام گرفتم و با چکامه از کلاس خارج شدیم.
***
#ترومایتلخ...