رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
...او کمک کند. بالاخره راهی را پیش پایش قرار میداد.
خانو مسن خوش پوشی که نورا برای کار به مغازه او رفت، کنار نورا روی نیمکت نشست. به نورا نگاه کرد و برگهای به نورا داد و گفت:
ـ دیروز این برگه رو پسر بچهای آور داد بهم، نظافت چی میخوان، اگه میتونی برو
#ساغر_هاشمی_مقدم
#حس_خاکستری
#رمان_حس_خاکستری
...را برای مادر تعریف کند. اما به هیچ نتیجهای نمیرسید.
دست آخر فقط یک راه برایش باقی ماند. آن هم اینکه به مادر چیزی در این باره نگوید تا شاید بتواند برای خودش کاری دست و پا کند. در آخر هم اگر نتوانست، با مادر صحبت می کند و موضوع را برایش توضیح میدهد.
#ساغر_هاشمی_مقدم
#حس_خاکستری...
...شهر کاملا روشن نشده بود، کنار زن سالخورده و چروکیدهای روی صندلی های ایستگاه نشست و منتظر ماند تا اتوبوس از راه برسد.
بعد از چند دقیقه، اتوبوس زرد رنگی از دور نمایان شد و نورا و پیر زن از سر جایشان بلند شدند تا به محض رسیدن اتوبوس، بی درنگ سوار شوند.
#ساغر_هاشمی_مقدم
#حس_خاکستری
#رمان_حس_خاکستری
...هر روز دعا میکرد در کوچه و خیابان گیر آدم نا درست نیوفتد بیاید تا با هم شام بخورند.
نورا پلاستیک غذا ها را کنار سفره گذاشت. بعد از آوردن دوغ از یخچال، ابتدا برای مادر کمی پلو و جوجه کشید. مادر از نورا تشکر کرد و مشغول خوردن و تعریف کردن از نورا شد.
#ساغر_هاشمی_مقدم
#حس_خاکستری
#رمان_حس_خاکستری
...هایش؛ بلندی را برایت رقم زد.
حسی که مانند باران، بر کویر خشک و سوزان دلت بارید و به آن حیاتی دوباره بخشید.
حسی که مانند طوفان؛ به یکباره خانهی دلت را در هم شکست و آن را به خانهی ابدی خودش تبدیل کرد.
به راستی که این حس خاکستری، عجیب ترین حس دنیاست!
#ساغر_هاشمی_مقدم
#حس_خاکستری
#رمان_حس_خاکستری
...خلاصه:
بعضی وقتها، به یک نقطه از زندگیات میرسی که نمیدانی باید چهکنی، کجا بری؛ اما ناگهان بین همین تلاطم ذهنت، یک حس زندگیات را عوض میکند.
حسی که به ظاهر شیرین؛ اما در درون تلخ است. یک حس خاکستری که هیچکس نمیتواند جلویش را بگیرد؛ الا خودت!
#ساغر_هاشمی_مقدم
#حس_خاکستری
#رمان_حس_خاکستری