رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
...سخنانی که شاید برای شما هم ارزشی نداشت.
من عادت کردهام دگر، برای هرکه دردو دل کردم، مرا دیوانه خواندو از دل کوچکم رد شد.
دل من، چو زندانی است که پر از چوب خطهای زندانیان شده.
هرکه پابردلم گذاشت، انتظار رفتن را میکشید.
نمیدانم آنهاعابربودند، یا قلب من مهمان خانه بود.
#پیدایپنهان
#فاطمهقاسمی
...زدن، بگو اشتباهی بود.
اگر بهت بهت بیوفایی شد، بگو مقصر باوفای یکی دیگه بود.
اینجا، دنیای که همه توش مقصرن جز خودمون.
اگر نمیتونی کسی دیگه رو مقصرکنی. باید اشتباهاتو فراموش کنی و همه چیزو از سر بگیری.
همه چیزو از سربگیرو دوباره شروع کن، هم رنگ جماعت شدن کار درستی نیست.
#پیدایپنهان
#فاطمه_قاسمی
...هم دادندو خون و خاک و آوار را ز دلش پاک کردند.
آهای مردم
دختری هر نیمهشب زیر آوار سکوت، بغضش میشکند.
دستی نیست اشکهای خونینش را ز گونهاش پاک کند.
آهای مردم
یاریم کنید که این زلزله در قلبم تلافتی جبران ناپذیر به بار آورده.
وای ز قلب مهمانی که گسل چشماو میزبانش باشد.
#پیدایپنهان...
...کارتان شده دم زدن از غم هایتان، آنهم باهمان آدمهای قبل.
یادتان رفته انگار!
همین آدمها بودند که خنجر زدند و رفتند.
با شنیدن حرف هایتان، دلشان نمیسوزد که هیچ، نقشهی دیگری میکشند؛ برای کشتن پرندهی خوشبختیتان.
آدم های امروز دست به کمانشان خوب است؛ حتی خوبتر از آرش!
#پیدایپنهان
#فاطمه_قاسمی
خدایا!
من تا الان، به امید چوب تو، به دهنم قفل سکوت زده و کلید را در رود دجله گم کردهام.
گرنه این دنیا ارزش سکوت کردن را ندارد؛ حتی وقتی جواب ابلهان باشد.
#پیدایپنهان
#فاطمهقاسمی
نباید خندهها و شادیمان وابسته به سخن مردم باشد.
قصدشان مجهول است حرفهایشان معلوم.
خوبی میکنیم، بد میشوند.
بد باشیم، بدتر میشوند.
میمانیم، سر باریم و مانع خوشی هایشان.
راه رفتن را که پیش میگیریم، مجرم میشویم.
خدایا به راستی در ذهن بندههایت چه میگذرد؟!
#پیدایپنهان
#فاطمهقاسمی
...لیلیها مجنونی دارند که من ز آن مرحموم.
اما من درگیر مجنونم.
همان مجنونی که میماش را لابه لای موهای رقیب گم کرده است و فقط جنونش برای من باقیمانده است.
خدایا، ما در زمین، لیلی و مجنون را باهم میخوانیم.
میدانستی در زمین لیلی بی مجنون، فقط معنای ویرانی و رسوای میدهد؟!
#پیدایپنهان...
یارا؟
شاهنامه را خواندهای؟
حالم خوش است؛ خوشه خوش.
درست مثل آخر شاهنامه.
***
واژها؟
از من بیرمق چهمیخواهید؟
چرا چو پیچک دور گلویم پیچیدهاید و راه نفسم را سد کردهاید.
چرا نه رشد میکنیدو نه پژمرده میشوید؟
تنها مقصود شما، خموش ماندن من است، چو شمعی در آ*غو*ش باد.
#پیدایپنهان
#فاطمه_قاسمی
...به چه قیمت فروختی؟
موهای مشکی رنگت کو؟ نکند باز بچه شدهای و به آسیاب ممنوعه رفتی؟
موهایت؛ چرا برعکس بختت سفید شده؟!
چشمهایت انگار، سوی قبل را ندارند!
منکه گفتم با زلیخا همنشین مشو.
این چهکار بود که باخود کردی؟
_آینه فقط یک کلام بگو تمامش کن.
یوسف مرا با چه کس دیدهای؟
#پیدایپنهان...
...مثل مترسکی که عشق یک موریانه را، دلش نهفته است.
من تو تضاد داریم، درست مثل شب و روز، مثل غم و شادی.
آری ما سهم هم نیستیم.
اگر آدم برفی شبی کنار خورشید به خواب رفت، یا اگر شب و روز با هم آمدند. یا اگر موریانه درآغوش به مترسک رویای عاشقانه دید، منو تو هم سهم میشویم.
#پیدایپنهان
#فاطمه_قاسمی
...و خوبیها را در خودش گم میکند.
گویی اصلا چیزی نبوده و نیست.
میبینی طاهر؟
دست شستن دیگر فایدهای ندارد.
سهراب هم انگار فهمیدهبود قایق ساختن کار درستی نیست؛ برای این بود گفت:
چشمها را باید شست و جور دیگر دید!
آری سهراب، این دریا که من دیدم، تو و قایق را باهم میبلعد.
#پیدایپنهان
#فاطمه_قاسمی
...هوای تو او را به اینجا کشانده بود.
طفلکی عقل که ندارد، نمیداند نباید به چیزی که سهمش نیست، دست درازی کند.
هربار که ز توجدایش کردم، تکهای از او کنارت جا ماند.
بار آخر، در دستانم خورد شد.
با ترس از خواب پریدم؛ اما کاش فقط یک خواب بود.
من هرشب ز کابوس به کابوس پناه میبرم.
#پیدایپنهان...
روزی جوهر نویسندهی غم تمام خواهد شد.
روزی دگر اشکهایم با گونههای یخ بستهام مهمانی نمیگیرند.
روزی زخمهایم را کسی مرحم میبخشد.
روزی نالههایم برای برون رفتن ز دهانم سرکشی میکنند.
و روزی تمام این روزها، برایم تجربه خواهد شد.
#پیدایپنهان
#فاطمه_قاسمی
...این همه فاصله؟
چرا این همه سختی دادن؟
مگر آخرش، مهمان نکیرو منکر نمیشویم؟!
چرا گریه کنیم، وقتی که زود زود از اینجا میرویم و همه چیز تمام میشود.
رنجهارا چرا درکنج سـ*ـینه مفقود کردن؟
غم ها را هدیه دادن به همدگیر، چه سودی دارد؟!
وقتی همین روزها، با سوره اخلاص راهی میشویم.
#پیدایپنهان...
...است.
من میترسم، میترسم از دنیای که با نقطهای اشتباه، محرم مجرم میشود.
با جابه کردن حرفی، نگاه گـ*ـناه!
بااشباهی کوچک، خوبی ها دود!
من میترسم، میترسم از دنیای که از واقعیتها فرسنگها دور است.
از مردمی که پشت نقاب گم شدهاند!
آری، من از این پیداهای پنهان عجیب میترسم.
#پیدایپنهان...
...فانی پرت کند؛ اما ما، چه بی واهمه و بابهانه از قطار دورمیشویم.
ایستگاه به ایستگاه، دور و دورتر.
انگار یادمان رفته از کجا آمدهایم و به کجا میرویم.
مقصد نهای کجاست؟!
درایستگاه آخر، چندنفر بیشتر نیست واین است رسم بندگیما.
فراموش کردن و از یاد بردن.
بدجور گم شدهایم، نه؟!
#پیدایپنهان...
...جادهها روی دوش مینهند. جادههای که هرسال این موقع، زائران را روی دوش مینهادند.
پدرجان امسال، خبری نیست ازهیچ جادهای، هیج زائری به مقصد کربلا قدم برنمیدارد.
امسال درخانه باید گریست، نه به حال حسین، به حال دوست داران حسین، که امسال هوای حرم کرده اندو، حسین را ندارند.!
#پیدایپنهان...
...مدادم را، همچون رقصندهای، روبرگ تاب میدهم.
به خودم که میآیم، میبینم باز دست دل، تورا نقاشی کرده.
شاید به خاطر همین، دوستانم قلمم را، قلم احساس میخوانند.
***
دست بردار باران!
من نه دگر اشکی برای ریختن دارم، نه چیزی برای باختن.
منم و یک قلب، که ضربههای آخرش را میزند!
#پیدایپنهان...
...بازار شلوغ، بلکه در همهمهی قلب تو.
در قلبتو هیچ ردی ز من نیست.
نه صدایی!
نه نگاهی!
هیچ تر از هیچ!
اما نه، اینجا چند قطره خون چکیده.
ومنم غرق خون، و نبض احساسی که دگر نمیزند.
بدنم یخ زده ز بیمهری و سپیدی رخم، حتی پشت خون هم پیداست.
و تو چه خوب حس مرا در قلبت کشتی.
#پیدایپنهان...
...میخشکد.
همان وقتی که صدای قهقههات گوش دنیا را کر میکند؛ چیزی در گوشه کنار قلبت بیصدا میشکند.
و هیچ راهی نیست تا دردت را ثابت کنیی.
#پیدایپنهان
#فاطمهقاسمی
************************
امیدوارم از دلنوشته های من خوشتون بیاد.
اگر نظری، پیشنهادی، انتقادی داشتید. خوشحال میشم توی پروفایلم بهم...