رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#پارت۸
رو مبل نشسته بودم و با مامان صحبت میکردم که صدای سلامی باعث شد سرم و به سمت در ورودی بچرخونم.
آرتینی که با خنده و مسخره بازی نایلونهای خرید رو توی آشپزخونه گذاشت و به سمت ما اومد.
ولی این آرتین نبود. و این حسی که بشینی یه جا چایی بخوری و ندونی داداشت کجاست و نتونی پیداش کنی واقعا حس...
#شبیخوننیرنگ
#پارت۸
منتظر من نشد رو به مردی با خواهش خواست برای آخرین بار ببینمشون. پارچه رو کنار زد. بغض سختی به گلوم هجوم آورد. جیغ زدم:
- خاله اینها بابا و مامان نیستن صورت مامان که زخمی نبود پوست سفیدش کبود نبود، کنار ابرو پرپشت و مرتب بابا که شکسته نبود. دیدین اشتباه میکنین.
تا توی قبر...
#پارت۸
بیتفاوت جواب دادم:
- خب که چی؟
جدی شد و گفت:
- اومدم پیش فرانک تا از طریق دوستش، فردا من رو هم قاچاقی از ایران فراریم بده؛
تو هم باهام میای؟
از این حرفش خندم گرفت، در حالی که سعی در محار کردن لبخندم داشتم؛ رو به کیارش گفتم:
- چرت و پرت نگو، چه فراری؟ فکر کنم مغزت تاپ برداشته.
وقتی دید...
چشمانش را بست و اجازه داد خشم تمام قلبش را احاطه کند. این تنها راه بیرون آمدنش بود.
در یک چشم به هم زدن موهایش تماما سیاه شد. دختر با دیدن این صحنه بازوهایش را رها کرد و با چشمانی درشت شده چند قدم عقب رفت. نگاهش بر روی چشمان بسته دختر افتاد. او چه بود؟ یک جادوگر؟
با صدایی لرزان دوستانش را صدا...
#پارت۸
وارد کلاس که شدم متوجه نگاه تحقیر آمیز جولیا شدم؛ دلیل دشمنیاش را نمیفهمیدم، من اهل دعوا کردن نبودم پس همیشه سکوت میکردم که شاید جو متشنج شده بینمان آرام شود. صندلیام ردیف اول کنار پنجره بود، به بیرون پنجره نگاه میکردم؛ بچهها دونفره یا با اکیپ های دوستانشان گرم گفتوگو بودند. هیچ...