خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Usage for hash tag: پارت۶

  1. pishi

    در حال تایپ رمان دل‌کاو | pishi کاربر انجمن رمان ۹۸

    #پارت۶ با شنیدن صدای بفرمایید، دستی به یقه لباسم کشیدم و در رو باز کردم. صدای سلام پرانرژی اون و سلام خسته و ناامید من کاملا متضاد بودن! خنده‌‌ی دلنشینی کرد و گفت: - تو که باز بی‌انرژی‌ای پسر، بیا بگو ببینم امروزت چطور بود‌‌. بی‌حس رو صندلی نشستم و نگاهی به ساعتم انداختم. بعد کمی مکث به چشماش...
  2. hdis

    در حال تایپ رمان شبیخون نیرنگ | hdis کاربر انجمن‌ رمان ۹۸

    #شبیخون‌نیرنگ #پارت۶ اون‌ها چند قدمی همراهم اومدن ولی ناگهان خودم رو تنها دیدم. به پشت سرم نگاه کردم. میون دشت بی‌انتها سرسبز، تنها بودم و اون‌ها دورتر از من ایستاده بودند. به طرفشون دویدم اما بهشون نمی‌رسیدم. هر چقدر فاصله بین‌مون رو کمتر می‌کردم اون‌ها ازم دورتر می‌شدند. با عجز و ناتوانی...
  3. adrina_m25

    در حال تایپ رمان نیهان | adrina_m25 کاربر انجمن رمان ۹۸

    #پارت۶ مامان در حالی که داشت موهام رو نوازش می‌کرد آروم و با ملایمت گفت: - نیهان؟ دخترم؟ عشقم؟ به آرومی یه پلکم رو باز کردم، مثلا گیج خواب بودم. در همون حالت گفتم: - جانم مامان چی شده؟ مامان لبخند مهربونی به روم زد و گفت: - نفس زنگ زده بود، دختره بیچاره تنهاس؛ گفت بهت بگم شب رو بری پیشش بخوابی،...
  4. -FãTéMęH-

    بـــــــرگزیده رمان فوبیا | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

    از جاکفشی کنار در، کفش‌های اسپرت سفیدم را بیرون می‌کشم و بعد از پوشیدن، سریع از خانه بیرون می‌زنم. باد سردی به صورتم می‌خورد و لرزی بر بدنم می‌اندازد. فقط یک بافت تنم بود. سریع پالتویم را می‌پوشم و نگاهم در اطراف می‌چرخد. حیاط پهناور خانه از درختان میوه پر بود؛ فقط در حیاط پشتی، درختان کاج کاشته...
  5. -FãTéMęH-

    رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

    - مامان ریتا من دارم میرم. ریتا کیسه حاوی دانه را بر روی زمین رها کرده و صاف می‌ایستد. لبه‌ی حصار مرغ‌ها را می‌فشارد و برای آن‌که صدایش به لاریسا برسد، تقریبا داد می‌زند: - زود برگرد، مواظب خودتم باش. لاریسا همان‌طور که می‌دود، دستش را برای ریتا تکان داده و با لبخندی بزرگ از تپه پوشیده از چمن،...
  6. Mobina84

    در حال تایپ رمان طلعت وفاداری | Mobina84 کاربر انجمن رمان ٩٨

    #پارت۶ صبح با زدن آفتاب به صورتم خسته بلند شدم و غر‌غر زنان به طرف پنچره اتاقم رفتم؛ با حرص پرده رو کنار زدم و به بیرون خیره شدم با یادآوری شب گذشته و موافقت من آهی کشیدم و به سمت حمام اتاقم به راه افتادم. بعد از یک حمام درست حسابی سر خوش به طرف آیینه به راه افتادم بعد از خشک کردن موهام و پوشیدن...
  7. در حال تایپ رمان بازماندگان لاماستو | N*M*M و Malekpour کاربران انجمن رمان ۹۸

    #پارت۶ گردن بند طلایش که همیشه همراهش بود در گردنش می‌درخشید، دستم برای لمس گردنبند جلو رفت و فکر شیطانی در ذهنم نقش بست، گردنبند را آرام باز کردم و در جیبم گذاشتم. مه شدیدی در گورستان غالب شده بود، با چراغ قوه‌ام سعی داشتم قسمت بیشتری از جنازه‌ی تام را ببینم؛ خودم را به او نزدیک تر کردم و سعی...
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا