رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#پارت39
پشت سر دنیا بیرون رفته و در را میبندم. همانموقع صدای زیبا از پایین شنیده میشود:
- بچهها، بیایید شام.
دنیا دستانش را به هم میکوبد و با ذوق میگوید:
- وای که چه قدر گشنمه.
سریع به سمت پلهها میرود. اصلا به بدن رو فرمش، شکمو بودن نمیآمد.
من نیز پشت سرش از پلهها سرازیر میشوم. با...
چند نفر دیگه هم توی مغازه بودن به علاوه فروشنده به طرفم اومدند و توی چشم هاشون تعجب موج میزد.
خیلی ترسیده بودم .وایی باورم نمیشه من با یه مارمولک توی اتاق بودم! خب دیده که دیده تازه خوششم اومده. از افکار خودم خندم گرفت.
به افکارم اجازه ندادم بیشتر پیش برن وگرنه بحس منکراتی میشد. فروشنده که مرد...