رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#نبض_سرنوشت
#پارت_29
کتم و برداشتم و گفتم:
- من رفتم شماها راحت باشید
مریم خندید و گفت:
- مارو ببین واسه کی داریم حرف میزنیم.
جوابش رو ندادم و اومدم بیرون. به طرف شرکت حرکت کردم و به امیر پیام دادم که امروز میام شرکت.
واسه اولین بار خوشحال شدم که نرفتم شرکت آقا جون و با امیر شریک شدم .
درسته...
باصدای بستن در خونه، ناخودآگاه سرم رو بالا میبرم و نگاهی به امیر که یه عالمه غذا دستش بود میکنم، دستی روی شکمم میکشم که صدای قارو قورش بلند میشه و یادم میندازه از دیروز هیچی نخوردم.
امیر بالبخند دخترکش غذاها رو روی میز میزاره و روی صندلی میشینه، منم صندلی مشکی رنگ رو بیرون میکشم و روبه روی امیر...
#پارت_29
#رویای_قاصدک
#فصل_دوم_دست_ها_حافظه_دارند؟
دوازده سال قبل....
_مامان جان الان چه وقت مهمونی گرفتنه اخه
مامان_ مگه مهمونی گرفتن وقت داره اخه مامان جان. از اون گذشته تولد خواهرته اولین سالیه که تولدش خونه خودشه. نمیخوام یه وقت حمید و خانوادش فکر کنن ما اهمیت ندادیم نمیخوام بچه م سرشکسته...