رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#سودای_شقایق_ها
#پارت_15
من ذاتا آدم پرجنبوجوش و سختکوشی بودم و خیلی زود با کار فروشندگی سازگار شدم و الحق فروش خوبی هم داشتم. با رسیدن وقت ناهار بالاخره دست از کار کشیدیم و برای صرف ناهار به طبقه بالا فروشگاه رفتیم. پرستو با سرخوشی از فروش نسبتا خوبی که داشتیم مرا مخاطب قرار داد و گفت:
- بعد...
#نبض_سرنوشت
#پارت_15
تا خواستم مخالفت کنم بهار زحمتش رو کشید.
-اما آقا جون میخواستیم با بچه ها بریم به گشتی بزنیم!
ماهان بدون توجه به حرف بهار از همه خدافظی کرد و نشست تو ماشین. به سختی سوار شدم و درو بستم .
"ماهان"
وقتی آقاجون پیشنهادش رو داد کلی خوشحال شدم.
میخواستم بدونم کجا زندگی میکنه...
#پارت_15
#رویای_قاصدک
تیدا _اجی من همه ی حرفاتو قبول دارم. اما چند تا سوال برام پیش اومده. ممکنه من با آرمین ازدواج کنم و خوشبخت بشم یا نشم ممکنم هست که من ده سال دیگه با کسی دیگه ازدواج کنم اون وقتم شانس خوشبخت بودن یا نبودنم پنجاه پنجاست. پس چرا الانی که هیچ دلیل منطقی برای رد کردن آرمین نیست...
بعد از خوردن صبحانه آرشام پز. آرشام راهی سرکارش شد. منم نشستم روی مبل راحتی و مگس میپروندم؛ چون دیروز خونه رو تمیز کرده بودم کاری نداشتم.
بیکاری هم بد دردی هستا!
خب الان که بیکارم برم خونه رو بگردم...
با ذوق از پله ها بالا رفتم اتاق هایی که کنار اتاق من بودن رو باز کردم دو تا از اتاق ها ساده...