رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
خوشحال شد. غزل حرف هانیه رو که کلی براش دلدل میکرد رو زد.
- اتفاقا راجب همین میخواستم باهات حرف بزنم. برات کار پیدا کردم اونجا، منشی دفتر رییس اصلی، منشی آقای احمدی. فکر نمیکردم بیای.
غزل لبخند زد:
- از خونه موندن واقعا خسته شدم، احتیاج به یه تنوع دارم، حس میکنم کار خوبی باشه. کِی من رو...
#آیناز
#پارت_۳۳
با فکری مغشوش به زمین خیره شده بودم که دانیال دستشهاش رو بهم کوبید و باز پرسید:
- یه چیز دیگه بگم؟
با لبخند سرم رو براش تکون دادم. خودش رو نزدیکتر کشید و گفت:
- بابا دیگه پیشمون نمیاد؟
دستم رو بین موهای خوش حالتش بردم و در حال نوازش جواب دادم:
- گفتم که عزیزم، بابا مسافرتِ...
#پارت_۳۳
الیاد نگاهی به پیرمرد میاندازد و بعد کمی در جایش جابهجا میشود؛ شانههای پت و پهنش، صندلی ساده و چوبین را مستور کرده بود.
جمعیت بزرگی که آمیخته از زن و مرد بود، خیره الیاد و زیوری که کنارش نشسته بود و عصا به دست در حال فکر کردن بود، شده بودند.
-شما خودتون میدونید که من مدت کوتاهیه...