رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#پارت_4
دست سارا را گرفتم و بلند شدم. در پی پیرمرد کتابدار بودم و حدس میزدم در همان اتاق مرموزش به سر میبرد. تصور جالبی درمورد پیرمردی که نامش ادریس باشد نداشتم؛ همچین اسمی از فردی با این سن...اصلا با عقلم جور درنمیآمد.
در انتهای سالن راهروی نمور و تاریکی است که به پله های چوبی قدیمی ختم...
#پارت_4
اگر کسی مرا میدید فکر میکرد خیره به اتاق هستم اما، پشت پلک هایم روزی را میدیدم که پسر چشم سبزی رو به من ایستاده و با لحنی ارام تلاش دارد نظرم را از ان دکور اتاق مشکی طلایی برگرداند...
(مرداد ماه سال 1395)
با حال زاری دست بر موهایش کشید...
- عزیز دلم این دکور برای اتاق نو عروس قشنگ...
﷽
#انقلاب_عاشقی
#پارت_4
عمو کریم با کمی تعلل گفت:
-شکر الحمدالله هم من خوبم هم زن عموت وهم سامره وهم...ابراهیم!
مهلا باشنیدن اسم ابراهیم دلش لرزید وبا خجالت سربه زیر انداخت!
عمو کریم با دیدن این روی برادرزاده اش لبخندی زدو گفت:
-خب بابا جان بگو ببینم چی شده اومدی پیش من؟!
مهلا بعد از چند دقیقه...
#سودای_شقایق_ها
#پارت_4
ضربه طوری کاری بود که هیچ صدایی جز گرومپ بدی نیامد. من فقط توانستم چشمانم را ببندم. لحظهای بعد با چشمان بسته منتظر فریاد یا گریه ناهید بودم اما هیچ صدایی نیامد. بالاخره جرات کردم و چشمانم را باز کردم و اولین چیزی که به چشمم خورد، صورت کبود شده ناهید و دهان بازش بود که...
...من از همون کودکی عاشق امیر بودم و از همون موقع خودم رو همسر اون میدونستم و هر چه میگذشت، بیشتر و بیشتر از قبل عاشقش میشدم.
#دلهای_شکسته
#پارت_4
- امیر شخصیتی خود ساخته و مستقلی دارد و همانند پدر و عمویم، فردی جدی و سختگیری است.
او برخلاف دو برادرش که به کار و کاسبی روی آوردند، درس خواندن...
#نبض_سرنوشت
#پارت_4
رها پرید بـ*ـغلم و زیر گوشم گفت:
-دیدی؛ حالا همش بگو اگه باختم چی من مطم...
اون همینجوری حرف میزد و من حواسم به ماشینهایی بود که یکی یکی میاومدن.
حس باخت حس بدی؛ حتی اگه فقط یه بازی باشه!
در جواب تبریکهاشون لبخندی میزنم و چیزی نمیگم.
تیام با خنده جلو میاد و میگه:
-خوب...
پارت4
#رویای_قاصدک
مرضیه_ خب این الان کجاش برای تو شوک داشت من اینو نمیفهمم. تو خودت بیشتر از من واقفی به حست. تو فراموشش نکردی و این خبر جدیدی نیستش.... تو همه ی این سالها علیرغم تلاش بی وقفه ت از پیچوندن دور همی ها و مهمونیایی که امکان حضور جفتتون باهم هستش گرفته تا نشنیدن و دایورت کردن هر...