رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمانها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
#صدای_ناله_های_ویولن
#پارت_۱۲۲
باید تمام دانستههایم را به کار میبستم تا بتواند اعتماد کند؛ لااقل به خاطر خودم که اعتراف میکردم هیچگاه فکرش را هم نمیکردم آهو با آن زبان پر و پیمان و صورت بشاش، اینقدر درد در دلش تلنبار کرده باشد.
- آدم مگه مهمونو از خونه بیرون میکنه دختر خوب!!
تنها صدا،...
#پارت.1
مرد جوان مضطرب بود. مقابل شخصی قرار داشت که مدت ها انتظار ملاقاتش را کشیده بود. ماه ها تلاش کرده بود تا او را پیدا کند و بعد از آن هم راضی کردنش برای یک گفت و گوی دو نفره هزینه ی زیادی برایش داشت. کمترینش دستگیری به جرم مزاحمت!
حال که به او اجازه داده بود تا آنچه که برایش رخ داده بشنود...
#پارت ۹۱
حتی روزگار هم سر ناسازگاری با او داشت...درست زمانی که میخواست زندگیاش را با او از نو بسازد...درست زمانی که میخواست به او خبر پدر شدنش را بدهد همه چیز خراب شد...یک انفجار بزرگ رخ داد.
اگر دیاکو میفهمید که برای چه چیزی با آراس حرف میزد شاید هرگز چنین روزی را یادش نمیرفت...شاید...
#پارت ۸۹
جسیکا عقب عقب رفت و با لحنی شمرده شده لـ*ـب زد؛
- نزدیک من نیا...نیا.
موهایش در دستان دیاکو چنگ شد و جیغش به هوا رفت
- با زبون خوش بگو داشتی چه گهی میخوردی؟
کاش میشد یک معجزه اتفاق بیفتد...معجزهای از جنس مرگ...او تنهابا مرگ میتوانست از خشم مرد روبرویش رهایی پیدا کند
- اونطوری که تو...
#پارت٢
"مونا"
با درد سرم کم کم چشم هام رو باز کردم دست راستم رو به صورتم کشیدم و از تـ*ـخت پاشدم اما یه لحظه سرم گیج خورد که باعث شد دوباره بخوابم؛از بیرون سر صدای امیر و مائده خونه رو پر کرده بود.
سعی کردم که پاشم؛با احتیاط از تـ*ـخت اومدم پایین و به سمت آیینه حرکت کردم.
وقتی خودم رو دیدم از شکل و...
#پارت هفتم
با شنیدن صدام خانوم کیانی مجلشو گذاشت رو میز جلوش و جناب استاد جدید هم سرش رو از لپ تاپش اورد بالا و جواب سلامم رو دادن.
خانوم کیانی: خوبی خانوم؟
رفتم کنارش نشستم و گفتم: قربونتون خوبم شکر شما چطورین؟؟
_خوبم نوا جان یکم سرم درد میکنه زود بیدارشدم امروز.
اومدم جواب بدم که با صدای...
#پارت ششم
امروزجمعه بود و کسل کننده ترین روز هفته.
هووم چیکارکنم حوصلم سر نره. یه نگاه به اتاق انداختم و تصمیم گرفتم کمد و کشوهارو بیرون بریزم و مرتب کنم.
همه چی و مرتب کردم و جارو برقی ام زدم و ولو شدم روی تـ*ـخت.
گوشیم و برداشتم و یکم تو اینستاگرام چرخیدم و همچنان از حوصله سررفتگیم کم نشد.
کلافه...
...ماشه را برای نخستین بار، کشید.
صدای مهیب در فضا، پیچید و پرندگان در آسمان، فرار را به قرار ترجیح دادند! نیشخندی زد و کلتاش را پایین آورد!
***
"پارت اول"
سوار هیوندای مشکی رنگاش شد و آیینه را تنظیم کرد. موهای کوتاهاش را به سمت بالا هول داد و عینک مارکدارش را، بر روی بینیاش جابهجا کرد...
#پارت سوم
صدای دریا منو به خودم اورد: _نوا...کجایی یه ساعته دارم صدات میزنم
+ببخشید حواسم نبود.بیا بریم لـ*ـب آب دری
-بریم
همونجور که قدم زنان به سمت آب میرفتیم چشمم افتاد به دختر بچه ای که یه عالمه فال دستش بود و به همه التماس میکرد ازش فال بخرن.دلم کباب شد.این بچه ها چه گناهی کردن اخه؟مگه این...
تکیهام رو دادم به دیوار و سر خوردم و آروم نشستم روی زمین. آسمون ابری بود و دلگیر مثل حال و هوای دل من. لیوان چای رو مقابل چشمهام گرفتم و خیره شدم به بخاری که ازش میاومد. حس میکردم درون قلب من هم شعلهای زبونه میکشه. ذهنم میخواست پر بکشه سمت خاطرات که محکم سرم رو تکون دادم. نباید اجازه بدم...
نام رمان: سیاه شب
نویسنده:Nafas_1383
ناظر: ~ZAHRA~
ژانر:عاشقانه، جنایی_پلیسی، طنز
خلاصه: دخترایی خودساخته، دخترایی که مرد شدند تا زندگی کنند، اما طوفانی به نام عشق نابود میکند قلب سرخ آنها را،عشقی سیاه که آنها را وارد جاده سیاهی میکند، اما شاید بشود یک بار برای همیشه رنگ سرخ سیاه را در خود حل...
[HIDE-THANKS]
#پارت پنجم
- سلام بابا، خوبی؟
- سلام دخترم. خوبم.
- راستی امروز رفتم پیش همون باشگاهی که با مسئولش صحبت کرده بودی، همون دوستت.
- خب چی شد؟
- هیچی دیگه قرار شد از سه ماه اینده کلاسام برگزار بشه. فعلا همه کلاسا پره.
- خیلی هم خوب.
همینجور که کنار بابا نشسته بودم توی فکر بودم. فکر اون...
[HIDE-THANKS]
#پارت اول
به زور از حموم دل کندم و سریع و سیر آماده شدم، امروز دفاعیه ام بود.
- شیوا، شیوا دیرت شد. کجایی تو؟ بیا با پدرت برو دیگه
- اومدم مامان.
از در اتاق رفتم بیرون واز پله ها طبق معمول سرخوردم پایین و منتظرجیغ مامان لیلا بودم که خیلی انتظارنکشیدم.
مامان با حرص و عصبانیت گفت:
-...