خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Usage for hash tag: پارت۵

  1. pishi

    در حال تایپ رمان دل‌کاو | pishi کاربر انجمن رمان ۹۸

    #پارت۵ خنده مسخره‌ای کرد و جواب داد: - آخی، عصبی شدی مامان جونت فهمید؟ عصبی فریاد زدم: - ببند اون دهنتو عوضی خواستم باز به سمتش حمله کنم که باباش دستم رو گرفت و با لحنی که سعی داشت دعوا رو تموم کنه، گفت: - آرتا جان، پسرم، آروم باش لطفا، شما برو تو اتاقت ما می‌ریم الان. خواستم چیزی بگم که چشماش...
  2. hdis

    در حال تایپ رمان شبیخون نیرنگ | hdis کاربر انجمن‌ رمان ۹۸

    #شبیخون‌نیرنگ #پارت۵ مامان و بابا رو هر کدوم قسمت مخصوص خودشون بردن. همراه بابا رفتم که همه دنبالم اومدن. نگاهی غضب‌آلود به عمو انداختم و از کوره در رفتم و با عصبانیت و صدایی که از شدت گریه می‌لرزید، برای اولین بار صدام رو برای بزرگ‌تر از خودم بلند کردم: - چرا ساکتی هان؟ ببین داداشت رو کجا...
  3. hdis

    در حال تایپ رمان شبیخون نیرنگ | hdis کاربر انجمن‌ رمان ۹۸

    #شبیخون‌نیرنگ #پارت۱ نام اثر: #شبیخون‌نیرنگ نویسنده: #حدیثه_ببرزاده لحظه به لحظه پریشون‌تر ‌می‌شدم. تصویر گنگ و مبهم کم‌کم واضح و روشن ‌می‌شد. خودش بود، خودِ خودش! با سر و صورت خونی و چشم‌های لبالب از نفرت زل زده بود به من. قدم به قدم نزدیک‌تر می‌اومد و ضربان قلبم بیش‌تر به اوج می‌رسید. خونسردی...
  4. adrina_m25

    در حال تایپ رمان نیهان | adrina_m25 کاربر انجمن رمان ۹۸

    #پارت۵ کیارش اگه بفهمه چیکار می‌کنه؟! دوساله باهاش دوستم؛ ولی بهش نگفتم نامزد دارم، جای خالی آرش رو کیارش با توجه های وقت و بی وقتش برام پر می‌کرد؛ شبا تا صبح باهم تلفنی حرف می‌زدیم، تا جایی که تلفن روشن می‌موند و ما با صدای نفسای هم دیگه به خواب می‌رفتیم. ولی آرش تو این دو سال نامزدی واسه احوال...
  5. -FãTéMęH-

    رمان مانوی | -FãTéMęH- کاربر انجمن رمان ۹۸

    نگاهشان به غروب خورشیدی است که در افق پشت یک کوه بزرگ در حال مخفی شدن است! ابرهایی که به واسطه نور دم غروب، به رنگ‌های نارنجی و قرمز در آمده و جلوه‌ای زیبا در افق پدید آورده بودند. همان‌طور که نگاهش به خورشید است، می‌پرسد: - هامان آرزوت چیه؟ هامان لبخند کوچکی می‌زند و جواب می‌دهد: - آرزوم؟...
  6. در حال تایپ رمان بازماندگان لاماستو | N*M*M و Malekpour کاربران انجمن رمان ۹۸

    #پارت۵ شهر در عادی ترین حالت خود به سر می‌برد؛ انگار که همین چند دقیقه‌ی پیش هیچ اتفاقی رخ نداده بود! چیز هایی که دیده یاشنیده بودم امکان نداشت واقعی باشند ولی من آنها را دیدم، شنیدم و با تمام وجود حس کردم. قاعدتا مواد مصرف نکرده بودم که توهم ایجاد کند؛ ولی، از کجا معلوم؟! اگر هوا را مسموم کرده...
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا