خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

SheRviN DoKhT

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,441
امتیاز واکنش
26,692
امتیاز
373
زمان حضور
16 روز 12 ساعت 57 دقیقه
نویسنده این موضوع
اشک درشتی از چشمش چکید. دست هایم را هم گرفت و فشرد. دلم برای این صدای لرزانش کباب بود:
- بخدا منم دوست دارم. ولی مثل یه پدر!الیسیما خواهش می‌کنم کوتاه بیا. قول می‌دم خودم رو وقفت کنم. همه ی زندگیم رو می‌ندازم زیر پات فقط بس کن. اصلا میشه تویی که به عنوان فرزند اسمت توی شناسنامه ی منه به عنوان همسر هم اسمت باشه؟این فکر احمقانه رو از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان این مرد ویران است | سنآتور[SheRviN DoKhT] کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Narges_Alioghli و Hamed.NM

SheRviN DoKhT

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,441
امتیاز واکنش
26,692
امتیاز
373
زمان حضور
16 روز 12 ساعت 57 دقیقه
نویسنده این موضوع
-چی شده؟
-. . .
-هی با توام. می‌گم چی کارش کردی؟
-. . .
-تو تا سام رو نکشی ول نمی‌کنی نه؟
-. . .
-چیه؟الان لالی نمی‌تونی حرف بزنی؟
سرم را بلند کردم و گفتم:
- حوصله ندارم البرز. حرف نزن.
کنارم نشست و گفت:
- منم حوصله ندارم. یه کلمه بگو چی کارش کردی باز؟
به چشم های قهوه ای تیره ی البرز نگاه کردم و گفتم:
- هیچی. دعوامون شد.
و اشکم را پس...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان این مرد ویران است | سنآتور[SheRviN DoKhT] کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Narges_Alioghli و Hamed.NM

SheRviN DoKhT

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,441
امتیاز واکنش
26,692
امتیاز
373
زمان حضور
16 روز 12 ساعت 57 دقیقه
نویسنده این موضوع
- با توام الی... نه به قبلا که گریه نمی‌کردی، نه به الان. چرا لوس میشی؟می‌گم خوبه.
سرم را سریع از آ*غو*شش بیرون کشیدم و گفتم:
- پس چرا نمی‌ذارن ببینمش؟
سرش را تکان داد و گفت:
- چرا شبیه بچه ها رفتار می‌کنی؟هنوز سه ساعت هم نیست آوردنش. بهش آرام بخش زدن. بعدش میذارن ببینیش!
-تو دیدیش؟
به چشم های اشکی ام نگاه کرد و گفت:
- وقتی به تو اجازه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان این مرد ویران است | سنآتور[SheRviN DoKhT] کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Narges_Alioghli، ^moon shadow^ و Hamed.NM

SheRviN DoKhT

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,441
امتیاز واکنش
26,692
امتیاز
373
زمان حضور
16 روز 12 ساعت 57 دقیقه
نویسنده این موضوع
پوفی کشیدم و گفتم:
- خود سام بهش گفت برو. من قبول نکردم. من قبول نکردم که ازدواج کنه.
ناباور به من نگاه می‌کرد. چشم هایش درشت شده بودند. از او بعید بود که احساسات درونی اش را آشکار کند. همیشه سعی در تظاهر داشت. خنده ی بی معنی ای کرد:
- واقعا سام به خاطر تو به شیرین گفت بره کانادا؟خدای من! سام هر چی تو بگی گوش می‌کنه؟واقعا که گندِ دوست...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان این مرد ویران است | سنآتور[SheRviN DoKhT] کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Narges_Alioghli و Hamed.NM

SheRviN DoKhT

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,441
امتیاز واکنش
26,692
امتیاز
373
زمان حضور
16 روز 12 ساعت 57 دقیقه
نویسنده این موضوع
می‌تونی ببینیش. می‌ری؟
نگذاشتم حرفش تمام شود و در را باز کردم. سام به تـ*ـخت تکیه داده بود. بی طاقت جلو رفتم و خودم را در آ*غو*شش انداختم ؛ اما دست هایش دور کمرم حلقه نشد. هیچ واکنشی نشان نداد؛ حتی حرف هم نزد. سرم را بلند کردم به چشم های خاکستری یخی اش نگاه کردم؛ اولین بار بود که این چشم های سردِ بی روح را می‌دیدم. نگران تکانش دادم و گفتم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان این مرد ویران است | سنآتور[SheRviN DoKhT] کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Narges_Alioghli و Hamed.NM

SheRviN DoKhT

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,441
امتیاز واکنش
26,692
امتیاز
373
زمان حضور
16 روز 12 ساعت 57 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
بله؟
صدای شاد و پر انرژی اش در گوشم پیچد:
- سلام به عجق خودم. . . خوبی حاجیه جونم؟
متعجب گفتم:
- تویی کیا؟
-پ ن پ!دماونده. آی بی معرفت یه خبر نگیری از منِ عاشقِ دل خسته. زنگ نزنی یه وقت!
کلافه آب را سر کشیدم و گفتم:
- الان با چی زنگ زدی؟
-با تلفن عمومی.
پوزخندی زدم و گفتم:
- بعد عقل کل انتظار داشتی من زنگ بزنم به تلفن عمومی‌بگم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان این مرد ویران است | سنآتور[SheRviN DoKhT] کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Narges_Alioghli و Hamed.NM

SheRviN DoKhT

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,441
امتیاز واکنش
26,692
امتیاز
373
زمان حضور
16 روز 12 ساعت 57 دقیقه
نویسنده این موضوع
دو روز بود که خبری از سام نبود. پس از اینکه من با قاطعیت در صورتش غریدم که یا ازدواج یا از دست دادن من و او هم رفت. نمی‌دانم کجا ؛ اما نبود. می‌ترسیدم بلایی سرش بیاید. خیلی با خودم کلنجار رفتم تا به البرز زنگ نزنم و زنگ هم نزدم. دلیلی نمی‌دیدم تا آن مردک خبر دار شود. در هوای سرد و برفی اواخر بهمن نشسته بودم و ریزش برف را نگاه کردم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان این مرد ویران است | سنآتور[SheRviN DoKhT] کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Narges_Alioghli و Hamed.NM

SheRviN DoKhT

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,441
امتیاز واکنش
26,692
امتیاز
373
زمان حضور
16 روز 12 ساعت 57 دقیقه
نویسنده این موضوع
هنوز نشسته بودم که صدای دماوند دائماً معترض بلند شد:
- که در خرابه ها. . مثل اینکه فقط واسه ی من و معصومه در خرابه واسه بقیه اتومات باز میشه.
کیاوش خندید و سری تکان داد. به من نگاه کرد و با نیش باز گفت:
- سلام.
سلام کردم و به عقب برگشتم و با معصومه هم سلام علیک کردم. حس کردم صمیمی‌تر از قبل است. به دماوند هم نگاه کردم و سلام ندادم. او...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان این مرد ویران است | سنآتور[SheRviN DoKhT] کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Narges_Alioghli و Hamed.NM

SheRviN DoKhT

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,441
امتیاز واکنش
26,692
امتیاز
373
زمان حضور
16 روز 12 ساعت 57 دقیقه
نویسنده این موضوع
دماوند از حرص دندانهایش را روی هم فشرد و غرید:
- دیگ به دیگ میگه روت سیاه. ما دست پرورده ی شماییم نرجس خاتون!
جوابی نداشتم بدهم. جوابش زیادی دندان شکن بود. پس به سمت کیاوش برگشتم و مانند خودش گفتم:
- فقط خودت کیایی!
معصومه خندید و دماوند عق زد. یک لحظه به یاد آن شب نکبتی افتادم که سام در رو به رویم عق می‌زد. چشم هایم را محکم روی هم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان این مرد ویران است | سنآتور[SheRviN DoKhT] کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Narges_Alioghli و Hamed.NM

SheRviN DoKhT

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,441
امتیاز واکنش
26,692
امتیاز
373
زمان حضور
16 روز 12 ساعت 57 دقیقه
نویسنده این موضوع
هر چهار نفر خندیدیم و شیشه ها را بالا کشیدم. نوک بینی ام قرمز شده بود و شدیداً احساس سرما می‌کردم. کیاوش بخاری را زیاد کرد. نگاهی به شلوار جین و کت اسپرتش کردم. به مچ بند چرمی‌که همیشه به دستش بود. موهای فشنش... کفش های ریبوکش... این فرد چگونه می‌توانست برود حوزه؟ امکان ندارد، نمی‌شود! صدایی از درونم بلند شد:
- همونطور که دماوند...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان این مرد ویران است | سنآتور[SheRviN DoKhT] کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Narges_Alioghli، !Shîma! و Hamed.NM
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا