خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

~Hasti~

مدیر آزمایشی تالار زبان
مدیر آزمایشی
مترجم انجمن
  
عضویت
1/6/23
ارسال ها
416
امتیاز واکنش
1,268
امتیاز
118
سن
23
محل سکونت
صفحات خونده نشده
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
  • عبا = بالاپوش
  • عبادت = بندگی
  • عبث = بیهوده
  • عبرت‌انگیز = پندآموز، آموزنده
  • عبرت آموز = پندآموز، آموزنده
  • عبودیّت = بندگی
  • عبور کردن = گذشتن، گذرکردن، رد شدن
  • عبور و مرور = رفت و آمد، آمد و شد
  • عبوس = اخمو، چهره درهم کشیده
  • عجایب = شگفتی‌ها
  • عُجب = خودپسندی، خودبینی، خودشیفتگی، خودبزرگ بینی
  • عجَب! = شگفتا!
  • عجز = درماندگی، بیچارگی، ناتوانی
  • عجیب = شگفت، شگفت‌انگیز، شگفت‌آور، باورنکردنی
  • عجله = دستپاچگی، شتاب، سراسیمگی، چابکی، تندی
  • عجم = (از جم پارسی)
  • عدد = شمار، شماره
  • عدس = ادس (واژه در بن پارسی)
  • عدسی = ادسی (از ادس پارسی)
  • عدل = دادگری؛ کیسه بزرگ (نیم خروار)
  • عدم = نیستی، نبود
  • عدم ابلاغ = نرساندن
  • عدم اجرا = انجام ندادن، نمایش ندادن
  • عدم اطلاع = ناآگاهی
  • عدم اعتماد = ناباوری
  • عدم امنیت = ناآسودگی، نَیاسودگی
  • عدم ایجاد = نساختن، پدید نیاوردن، درست نکردن
  • عدم حضور = نبود، آماده نبودن
  • عدم موفقیت = ناکامی
  • عدم وجود = نبود، نبودن، نیستی
  • عدول کردن = کوتاه آمدن
  • عدّه ای = شماری، گروهی، دسته ای، چندی، چند تن
  • عده زیادی = شمار فراوانی، انبوهی، بسیاری، گروه بزرگی، دسته پرشماری، چندین تن
  • عدیده = پرشمار، چندین، فراوان، بسیار
  • عذاب = سختی، رنج، شکنجه، دردمندی
  • عذرخواهی = پوزش خواهی، پوزش خواستن


◇◆واژگان عربی در زبان فارسی◆◇

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و -FãTéMęH-

~Hasti~

مدیر آزمایشی تالار زبان
مدیر آزمایشی
مترجم انجمن
  
عضویت
1/6/23
ارسال ها
416
امتیاز واکنش
1,268
امتیاز
118
سن
23
محل سکونت
صفحات خونده نشده
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
  • عراق = عراق (یک کشور در خاورمیانه)، عراق عجم (منطقه اراک و پیرامون آن)
  • عربده = داد زدن، داد و فریاد، بانگ، غریو
  • عرشه = پهنه، گستره (از عرش عربی شده ارگ)
  • عرصه = پهنه، گستره، زمین
  • عرض = پهنا، گستره
  • عَرض انـ*ـدام = خودنمایی
  • عرض می‌کنم = می‌گویم
  • عُرضه = توان، توانایی
  • عرضه مستقیم = دسترسی سرراست، فروش بی میانجی
  • عرضه و تقاضا = دادوخواست، دسترس ودرخواست
  • عرضه کردن = نشان دادن؛ در دسترس گذاشتن
  • عُرف = روال، هنجار، شناخت همگانی، پذیرش مردمان
  • عرفان = شناخت، خودشناسی، خداشناسی
  • عرفی = همه گیر، مردموار، بهنجار، به روال، شناخته شده، بآیین، پذیرفتنی، پذیرفته، همه پذیر، شناسایی شده
  • عرق کردن = دم کردن، ترجامگی، تن خیس شدن
  • عروس = اَروس (پارسی)
  • عروق = (جِ عِرق) رگ‌ها
  • بی پوشش = لـ*ـخت، برهنه
  • عریض = پهن، گسترده
  • عریضه = دادخواست
  • عزاداری = سوگواری
  • عزاگرفتن = سوگمند شدن، اندوهگین شدن
  • عزت نفس = والامنشی، والاگهری، آزادگی، خودباوری، بزرگ منشی، والاسرشتی، نژادگی، والاتباری، بزرگ زادگی (نگاه کنید به واژه عزیز)
  • عزل = برکناری
  • عزل کردن = برکنارکردن، بیکارکردن
  • عزلت = گوشه نشینی، کناره‌گیری
  • عزیز = نازنین (از ریشه پهلوی اَ+ژیژ)
  • عسل = انگبین


◇◆واژگان عربی در زبان فارسی◆◇

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و -FãTéMęH-

~Hasti~

مدیر آزمایشی تالار زبان
مدیر آزمایشی
مترجم انجمن
  
عضویت
1/6/23
ارسال ها
416
امتیاز واکنش
1,268
امتیاز
118
سن
23
محل سکونت
صفحات خونده نشده
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
  • عشق = (از ریشه اشا) دلدادگی، دلباختگی، دلسپردگی، بیدلی، دلشدگی
  • عصا = چوبدستی، چوبدست
  • عصاره = افشره
  • عصب = پی
  • عصبی = روانی، روانشناختی، پی شناختی؛ پریشان، آشفته، پرخاشگر، پرخاشجو، تندخو
  • عصبانی = خشمگین، پرخاشجو، پرخاشگر، برانگیخته
  • عصر = زمانه؛ پس از نیمروز، پیش از خوروران
  • عضو = انـ*ـدام؛ هموند؛ بهره گیر
  • عضو شورا = هموند انجمن
  • عضو شدن = پیوستن، هموند شدن، بهره گیر شدن
  • عضویّت = پیوستن، هموندی، بهره‌گیری
  • عطاری = داروخانه گیاهی، گیاه داروخانه، فروشگاه گیاهان دارویی
  • عظمت = بزرگی، شکوه، والایی
  • عظیم = بزرگ، باشکوه، شکوهمند، پرشکوه، کلان، والا، بشکوه، سترگ، تنومند
  • عفریت = جانور زشت و ترسناک (عربی شده آفرید)
  • عفو کردن = بخشش، بخشیدن، بخشایش
  • عقاب = شهباز، شاهباز، شاهین، مرغ شکاری
  • عقب = پشت، پس، پشت سر
  • عَقد = پیمان نامه
  • عِقد ثریا = خوشه پروین (ستاره‌شناسی)
  • عُقده = گره، پیچیدگی، کمبود
  • عقده ای = سرخورده، ناکام، سرکوفته، سرکوب شده، رشک بر
  • عقرب = کژدم
  • عقل = خرد، نیروی شناخت
  • عقل سلیم = خرد همگانی، خرد فراگیر، کمینه خرد
  • عقلانی = سنجیده، درست، بجا، درخور، شایسته
  • عقلانیت = فرزانگی، خردمندی، خردورزی، خردپیشگی
  • عقوبت = کیفر
  • عقیده = باور، اندیشه، خواسته، دیدگاه، رای
  • عقیم = نازا، نابارور، ستَروَن
  • عکس = فرتور، نگاره، نما، رخساره
  • عکس این حالت = وارون این نهش
  • عکس این مطلب = وارونه این نکته
  • عکس العمل = واکنش
  • عکاس = نگاره بردار، فرتوربردار، رخساره بردار، نما بردار


◇◆واژگان عربی در زبان فارسی◆◇

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و -FãTéMęH-

~Hasti~

مدیر آزمایشی تالار زبان
مدیر آزمایشی
مترجم انجمن
  
عضویت
1/6/23
ارسال ها
416
امتیاز واکنش
1,268
امتیاز
118
سن
23
محل سکونت
صفحات خونده نشده
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
  • علائم راهنمایی و رانندگی = نشانه‌های راهنمایی و رانندگی
  • علاج = درمان؛ چاره، راهکار، رهیافت
  • علاقه = دلبستگی، دوستداری، گرایش
  • علایق = گرایشها
  • علاقمندی = گرایش؛ دوست داشتن، مهر
  • علایق = گرایشها
  • علامت = نشانه
  • علامتگذاری = نشانه گذاری
  • علّامه = دانشمند
  • علی الاصول = به روال درست، به درستی، به بایستگی، به روش بایسته
  • علی التحقیق = بیگمان
  • علی‌الخصوص = به‌ویژه
  • علی السویه = برابر
  • علی ایّ حال = به هر روی
  • علیرغم = با همه، با این همه، به وارون، با آنکه، ناسازگار با، با اینکه، با همه اینکه، به ناخواست
  • علّت = انگیزه، خاستگاه، چرایی، دستاویز، ریشه
  • علّت و معلول = انگیزه و انگیخته، چرایی و زیرایی، خاستگاه و برخاسته، بُن و بر، ریشه و میوه
  • عُلقه = پیوند، وابستگی، دلبستگی
  • علم = دانش، آگاهی
  • علم آموزی = یادگیری، دانش آموزی، دانش اندوزی،
  • علم اخلاق = منش‌شناسی
  • علم ارتباطات = رسانه‌شناسی، پیامشناسی، دانش رسانه
  • علم اقتصاد = دانش ترازداری
  • علم انسان‌شناسی = دانش مردم‌شناسی
  • علم جامعه‌شناسی = دانش همزیستگاه‌شناسی
  • علم جمعیّت‌شناسی = دانش توده‌شناسی
  • علم حسابداری = دانش ارزیابی/ تراز/ ترازنگری
  • علم سـ*ـیاست = دانش کشورداری، دانش جهانداری
  • علم مدیریت = دانش سرپرستی
  • علناً = آشکارا
  • علنی = شکار؛ همگانی
  • علنی کردن = نمایان کردن؛ همگانی کردن
  • علوفه = خوراک دام
  • علوم اجتماعی = دانشهای همزیستگاهی/ مردمین
  • علوم انسانی = دانش‌های مردمین
  • علوم تجربی = دانش‌های آزمونی
  • علوم تربیتی = دانش آموزش/ پرورش
  • علوم سـ*ـیاسی = دانش کشورداری/ جهانداری
  • علوم عملی = دانش‌های کاربردی
  • علوم محض = دانش‌های پایه/ بنیادی
  • عُلیا = بالایی، بالادست، فرادست
  • علیاحضرت = پیشگاه همایونی
  • علیل = ناتوان، زمینگیر، کم توان، رنجور
  • علیه او = به زیان او، در برابر او، در دشمنی با وی


◇◆واژگان عربی در زبان فارسی◆◇

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و -FãTéMęH-

~Hasti~

مدیر آزمایشی تالار زبان
مدیر آزمایشی
مترجم انجمن
  
عضویت
1/6/23
ارسال ها
416
امتیاز واکنش
1,268
امتیاز
118
سن
23
محل سکونت
صفحات خونده نشده
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
  • عمارت = ساختمان
  • عُمّال = دست نشاندگان، کارگزاران
  • عَمداً = آگاهانه، خواسته، دانسته، خود خواسته
  • عمدتاً = بیشتر
  • عُمده = بزرگ، برجسته، بسیار، بیشتر، فراوان، کلان
  • عَمدی = آگاهانه، خواسته، دانسته، خود خواسته
  • عمر = زندگانی
  • عُمراً = هرگز، هیچ‌گاه، هیچ وخت (وقت)
  • عمران = سازندگی، ساخت و ساز، آبادی، آبادانی
  • عمق = ژرفا
  • عمل = کار، کنش، کردار، کرده، رفتار
  • عملاً = در کاربرد، در کار، بگونه کاربردی
  • عملکرد = کارکرد، کارایی، کارآمدی
  • عملگرا = کارکردگرا، رفتارگرا
  • عمله = (جِ عامل) کارگران، مزدبگیران
  • عملی = کاربردی، رفتاری
  • عملیات = کنش وری، کنشگری
  • عملیاتی شدن = راه اندازی شدن، بکاررفتن، کاربردی شدن، به‌کارگیری شدن، کاربردپیداکردن
  • عمو = کاکا، کاکو، اپدر، برادرپدر
  • عمود بر = ایستاده بر روی
  • عمودی = ایستاده
  • عموم = همه، همگی، همگان
  • عموم و خصوص مطلق = (یک گونه وابستگی چیزها:) بخشی از چیزی بودن، فراگیری (و فراگرفتگی)، دربرگیرندگی (و دربرگرفتگی)
  • عموم و خصوص مِن وجه = (یکجور وابستگی:) همپوشانی
  • عموماً = همگی، همه، همه جا، همیشه، در همه نمونه‌ها
  • عمومی = همگانی، سراسری، فراگیر
  • عمّه = کاکی، توریا، خواهرپدر
  • عمیق = ژرف
  • عنایت کردن = نگاه کردن، روکردن، روی آوردن، مهربانی کردن، مهر ورزیدن (ستاک برساخته از معنی: از پارسی "مینو")
  • عنصر = پایه، بن، مایه، آخشیج
  • عن قریب = بزودی، کمی/اندکی/لَختی دیگر
  • عنوان = نام، سرنام؛ جایگاه


◇◆واژگان عربی در زبان فارسی◆◇

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و -FãTéMęH-

~Hasti~

مدیر آزمایشی تالار زبان
مدیر آزمایشی
مترجم انجمن
  
عضویت
1/6/23
ارسال ها
416
امتیاز واکنش
1,268
امتیاز
118
سن
23
محل سکونت
صفحات خونده نشده
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
  • عوارض (مالیاتی) = خراج، باج، ساو
  • عوارض = (دارو) پیامدها، پیشامدها، ناخوشیها، رنجوریها، ناهنجاریها
  • عوارض زمین = پستی و بلندیها، فراز و فرودها، ریختار زمین (در زمین ریخت‌شناسی: ژئومورفولوژی)
  • عواقب = (جِ عاقبت) پیامدها
  • عوامل متعدد = پویشگرهای بیشمار
  • عواید = (جِ عایدی) درآمدها
  • عود = چوب؛ ساز، باربَد (در عربی بربط ترجمه شده)
  • عود کردن = بازگشتن، برگشتن
  • عودت دادن = پس دادن، بازگرداندن، باز پس دادن
  • عوضِ = به جای، جایگزینِ، در برابر
  • عوض کردن = جابجا کردن، جایگزین/جانشین کردن، دگرگون ساختن
  • عهد = دوران، روزگار؛ پیمان
  • عهد بستن = پیمان بستن
  • عُهده = پیمان؛ تاوان؛ دوشگیری
  • عیادت = دیدار، بازدید، بیمارپرسی
  • عیار = ارزش؛ درصد نابی
  • عیّاش = خوشگذران
  • عیال = زن و فرزند
  • عیان = روشن، پیدا، نمایان، آشکار، هویدا
  • عیب = زشتی، نارسایی، کاستی، ناکارآمدی
  • عید = جشن، سالگرد، سالگشت، روزبه
  • عیش و عشرت = خوشگذرانی
  • عینِ = همان، خودِ، درست مانندِ
  • عیناً = خودش، درست همانگونه، دست نخورده، همانجور
  • عینی = دیدنی، دست یافتنی، در دسترس
  • عینک = چشمک، آینک، چشم افزار، چشمی
  • عینیت = همانی، این همانی؛ راستینگی، دستیافت، دستیابی (در برابرِ ذهنیّت: اندیشگی، انگاشتگی، پنداشتگی)
  • عینیت بخشیدن = پدیدآوردن، پدیدار کردن، کاربردی کردن، انجام دادن، آزمودن، دستیافتنی کردن، دستیافت کردن، دستیاب کردن، دیدنی کردن
  • عینیت گرایی = راستینه گرایی، آزمونگرایی، دستیابگرایی، آزمونپذیرگرایی، دستیافتگرایی


◇◆واژگان عربی در زبان فارسی◆◇

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و -FãTéMęH-

~Hasti~

مدیر آزمایشی تالار زبان
مدیر آزمایشی
مترجم انجمن
  
عضویت
1/6/23
ارسال ها
416
امتیاز واکنش
1,268
امتیاز
118
سن
23
محل سکونت
صفحات خونده نشده
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
  • غارت = دزدی، تاراج
  • غافل = ناآگاه
  • غالباً = بیشتر
  • غایب = ناپیدا، نادیده، پنهان، نهان
  • غدّه = گره
  • غذا = خوراک، خوردنی
  • غرابت = بیگانگی، گنگی
  • غرامت گرفتن = تاوان گرفتن
  • غرب = باختر؛ شام (از همینرو سوریه را شام نامیده‌اند)
  • غربت = بیگانگی، ناآشنایی؛ دوری از میهن
  • غرض= خواسته؛ انگیزه؛ بدخواهی، بدگمانی
  • غرض ورزی = بدخواهی، بدگمانی، بداندیشی، کج اندیشی؛ کینه‌ورزی
  • غرق شدن = درآب فروماندن، فرورفتن درآب
  • غروب آفتاب = شامگاه، آغازشب، پایان روز، فروشدن آفتاب، خوروران، خاوران (در برابر خوراسان/خراسان)
  • غریب = ناآشنا، بیگانه؛ شگفت‌انگیز
  • غریبه = ناآشنا، بیگانه
  • غریق نجات = شناگربان، نگهبان دریایی، استخربان
  • غزال = آهو
  • غسال خانه = مردشورخانه
  • غسل = شستن
  • غش (در معامله) = فریبکاری، نیرنگ
  • غش کردن = از هوش رفتن، بیهوش شدن
  • غشاء = لایه
  • غضب = خشم
  • غفلت = ناآگاهی، ناهشیاری، ندانم کاری
  • غل و زنجیر = زنجیر
  • غلام = برده
  • غلبه = برتری، پیروزی، چیرگی
  • غلط = نادرست
  • غلظت = چگالی، انبوهی، فشردگی
  • غُلُو = گزافه گویی
  • غلیظ = پرمایه، چگال
  • غم = دلتنگی، اندوه، دل شکستگی، سوگ، دل آزردگی، افسردگی، دل مردگی، دردمندی
  • غم‌انگیز = دردناک، سوزناک، جانسوز، جگرسوز، جانگداز، جانکاه، دردآور، اندوهناک
  • غمبار = دلگیر، دردناک، اندوهناک، سوزناک، جانسوز، جگرسوز، جانگداز، جانکاه، دردآور، اندوهبار
  • غمگین = دلتنگ، سوگوار، دل شکسته، افسرده، دلسوخته، دردمند، اندوهگین، ناشاد، دل‌آزرده، دلگیر، گرفته، دلمرده، پژمرده، رنجیده


◇◆واژگان عربی در زبان فارسی◆◇

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و -FãTéMęH-

~Hasti~

مدیر آزمایشی تالار زبان
مدیر آزمایشی
مترجم انجمن
  
عضویت
1/6/23
ارسال ها
416
امتیاز واکنش
1,268
امتیاز
118
سن
23
محل سکونت
صفحات خونده نشده
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
  • غیابی = در نبود، با نبود، پشت سر
  • غیب کردن = پنهان کردن
  • غیبت = بدگویی؛ نبود
  • غیبگویی = پیشگویی، آینده بینی، آینه بینی
  • غیر اکتسابی = نیاموختنی؛ نهادین
  • غیرضروری = بیهوده، بیجا، نابایست، نانیازین، نابایسته
  • غیرعادی = نابهنجار، ناهنجار، بی‌رویه
  • غیرعملی = نشدنی، بی کاربرد
  • غیرقابل اجتناب = ناگزیر، ناچار، دوری ناپذیر، پرهیزناپذیر
  • غیرقابل اجرا = انجام ناپذیر، انجام نشدنی، پیش نرفتنی، ناپذیرفتنی
  • غیرقابل ادراک = نشناختنی، درنیافتنی، نگنجیدنی، دریافت ناپذیر، سردرنیاوردنی، پی نبردنی، پیچیده، گنگ؛ دشواریاب، دیریاب
  • غیرقابل استفاده = ناکارا، ناکارآمد، بی کاربرد، کاربردناپذیر، به کارنبردنی، به کارنگرفتنی، به کارنرفتنی، بیهوده، بی سود
  • غیرقابل اشتعال = نسوختنی، پادآتش
  • غیرقابل اعتماد = ناپایدار، نااستوار، نااستوان، سست
  • غیرقابل اطمینان = ناپایدار، نااستوار، نااستوان، سست
  • غیرقابل اندازه‌گیری = نسنجیدنی، سنجش ناپذیر، اندازه ناپذیر، ترازناپذیر، اندازه نگرفتنی، پیمانه ناپذیر، سنجه ناپذیر، بی‌اندازه، بی پیمانه، بی تراز، بی سنجه
  • غیرقابل انطباق = ناسازگار، سازگار نشدنی، سازگاری ناپذیر
  • غیرقابل انعطاف = نرمش ناپذیر، خمش ناپذیر
  • غیرقابل انکار = ردنکردنی
  • غیرقابل باور = باورنکردنی، باورناپذیر
  • غیرقابل باور/تصوّر/درک/ادراک/فهم/وصف/بیان/توجیه/پیش‌بینی = شگفت‌انگیز، خیره کننده، شگفت‌آور
  • غیرقابل بحث = گفتگوناپذیر، بی گفتگو
  • غیرقابل بخشش = نبخشیدنی، نابخشودنی
  • غیرقابل برگشت = برگشت‌ناپذیر، بی‌بازگشت
  • غیرقابل بیان = ناگفتنی، گفت ناپذیر
  • غیرقابل پیش‌بینی = پیش‌بینی ناپذیر، پیش‌بینی نشدنی، ازپیش ندیدنی، ناگهانی
  • غیرقابل تحمل = جانکاه، توانفرسا، جانفرسا، تاب نیاوردنی، برنتافتنی، نپذیرفتنی
  • غیرقابل تخمین = بی برآورد، برآوردناپذیر، گمانه ناپذیر، برآوردنکردنی، گمانه نزدنی
  • غیرقابل تشخیص = تیره و تار، ناشناختنی، شناسایی ناپذیر، شناسایی نشدنی، گنگ، ناآشنا، جدانکردنی، جدانشدنی، جدایی ناپذیر
  • غیرقابل تصور = نپنداشته، نپنداشتنی، نینگاشته، نینگاشتنی، نیندیشیدنی، نیندیشیده
  • غیرقابل تعویض = پس نگرفتنی، بی جایگزین، بی جانشین، جایگزین ناپذیر، جانشین ناپذیر، جایگزین نشدنی، جانشین نشدنی، بازپس نگرفتنی، بازنگرداندنی
  • غیرقابل توجیه = بی‌پایه، بی بهانه، بی دستاویز، بی ریشه، بی بنیاد
  • غیرقابل جبران = برگشت‌ناپذیر، بی‌بازگشت
  • غیرقابل درک = نشناختنی، درنیافتنی، نگنجیدنی، دریافت ناپذیر، سردرنیاوردنی، پی نبردنی، پیچیده، گنگ؛ دشواریاب، دیریاب
  • غیرقابل دفاع = پشتیبانی ناپذیر، پشتیبانی نشدنی
  • غیرقابل شناسایی = نشناختنی، شناسایی نشدنی، شناسایی ناپذیر، تیره و تار، گنگ
  • غیرقابل طبقه‌بندی = دسته‌بندی نشدنی، دسته‌بندی ناپذیر، رده‌بندی نشدنی
  • غیرقابل فهم = نشناختنی، درنیافتنی، نگنجیدنی، دریافت ناپذیر، سردرنیاوردنی، پی نبردنی، پیچیده، گنگ؛ دشواریاب، دیریاب
  • غیرقابل قبول = نپذیرفتنی، نپذیرفته
  • غیرقابل لمس = دست نیفتنی، دورازدسترس
  • غیرقابل مشاهده = ندیدنی
  • غیرقابل نفوذ = رخنه ناپذیر
  • غیرقابل وصف = برنشمردنی، بازگونکردنی، برشماری ناپذیر، بازگوناپذیر، بازنگفتنی، بازگونشدنی
  • غیرِمانعهُ الجمع = سازگار
  • غیرمتمرکز = پراکنده، ناهمگرا، واگرا، ناهمسو
  • غیرمستقیم = ناراسته، به میانجی (به میانگی)؛ میانبُر؛ از بیراهه
  • غیرمعمول = نابهنجار، ناآشنا، شگفت‌انگیز، نابه روال
  • غیرمنطقی = نادرست، ناسازگار، ناهماهنگ، نابخردانه
  • غیرواقعی = نادرست، ناراست، دروغی، پنداری، گمان انگیخته، گمان شده، گمانی، دروغین، پندارین
  • غیر از = به جز، جدا از، مگر
  • غیرت = رادمردی، میهن‌پرستی، خانواده پرستی
  • غیظ کردن = خشم گرفتن، خشمگین شدن، پرخاش کردن، تندخویی، پرخاشگری


◇◆واژگان عربی در زبان فارسی◆◇

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و -FãTéMęH-

~Hasti~

مدیر آزمایشی تالار زبان
مدیر آزمایشی
مترجم انجمن
  
عضویت
1/6/23
ارسال ها
416
امتیاز واکنش
1,268
امتیاز
118
سن
23
محل سکونت
صفحات خونده نشده
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
  • فائق آمدن = پیروز شدن، برتری یافتن، چیرگی یافتن
  • فاتح = پیروز، چیره
  • فاجعه = پیشامد ناگوار
  • فاحش = آشکار
  • فاحشه = روسپی، تن‌فروش
  • فاخر = ارزشمند، باشکوه، گرانبها
  • فارغ‌التحصیل = دانش‌آموخته
  • فارغ البال = آسوده
  • فاسد = گندیده؛ پوسیده؛ تبهکار؛ بد*کاره
  • فاش کردن = آشکار کردن، لو دادن
  • فاصله = جدایی، دوری، شکاف، گسست، گسل
  • فاصله گرفتن = دور شدن، جدا شدن، شکاف پدید آمدن
  • فاضل = دانشمند
  • فاضلاب = گنداب؛ پساب؛ زِهاب
  • فاعل = کننده، کنشگر، انجام دهنده، کنا، پوینده
  • فاقد = بی، نا
  • فاقد اعتبار = بی‌پایه، بی پشتوانه، سست، بی بنیاد، بی پشتیبان، ناپایدار، نااستوار
  • فاقد هویت = ناشناس، بی شناسه، ناآشنا، ناشناخته
  • فانوس = چراغ
  • فانی = میرا، ناپایدار، نابودشونده، زودگذر، پایان پذیر، پایان یافتنی، رو به پایان
  • فایده = سود، کارایی، بهره، بازدهِ دلخواه، بازدهی
  • فایده گرایی = سودگرایی
  • فتنه = شورش، آشوب، آشوبگری
  • فجیع = ناگوار، دلخراش، دردناک
  • فخرفروشی = به خود نازیدن، به خود بالیدن، خود ستایی، خود برتربینی، خود شیفتگی، گردن فرازی
  • فداکاری = از خود گذشتگی، از جان گذشتگی، جانبازی
  • فرار = گریز، دررفتن (گفتاری)
  • فرّار = (نکته) روبه فراموشی، آماده/دستخوش فراموشی؛ (ماده) ناپایدار
  • فراست = تیزبینی، زیرکی
  • فرّاش = دربان
  • فراغت = آسودگی، آسایش
  • فراق = دوری


◇◆واژگان عربی در زبان فارسی◆◇

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و -FãTéMęH-

~Hasti~

مدیر آزمایشی تالار زبان
مدیر آزمایشی
مترجم انجمن
  
عضویت
1/6/23
ارسال ها
416
امتیاز واکنش
1,268
امتیاز
118
سن
23
محل سکونت
صفحات خونده نشده
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
  • فُرجه = زمان، درنگ، بخت، زنهار (کهن)
  • فرد = تک (در برابر جفت)؛ یک تن، کسی
  • فرد اعلی = کالای دستچین، بهترین نمونه، نمونه برتر
  • فردی = کسی
  • فرش = زیرانداز، قالی، بسـ*ـتر
  • فرصت = بخت؛ گاه، زمان، پیشامد
  • فرصت داشتن = زمان داشتن
  • فرصت طلب = زرنگ، زیرک، سودجو، سوداگر
  • فرض کردن = گمان کردن، پنداشتن، انگاشتن
  • فرض محال = رویدادِ نشدنی
  • فرضیه = دیدگاه، نگرش، نگره، انگارش، انگاشته
  • فرع = شاخه؛ سود پول
  • فرق = جدایی، شکاف
  • فرق سر = میانه سر
  • فرق داشتن = یکی(/یکسان/یکجور/همسان/یکدست/همپایه/همگون/همانند/همراستا/همتا/همسنگ/همسو/هم رده/همتراز/همگام/همنوا/هماهنگ/سازگار/همگرا) نبودن، جدا بودن، جداگانه بودن، از هم دور بودن
  • فریضه = بایسته، خویشکاری
  • فساد = تباهی، ویرانی
  • فسخ = برهم زدن
  • فسق و فجور = هرزگی، تبهکاری
  • فسنجان = اسپندگان
  • فصد = خونگیری
  • فصل = موسم؛ (در کتاب:) گفتار، بخش
  • فصل الخطاب = سخن پایانی
  • فصیح = شیوا
  • فضا = گستره، پهنه، سپهر، کیهان؛ هوا؛ جا
  • فضای مجازی = سپهر رایانه ای، رایان گستره، رایان سپهر
  • فضاحت = رسوایی، بدنامی، بی آبرویی
  • فضولی = کنجکاوی بیجا
  • فضیلت = برتری، والامنشی، نیکمنشی، منش برین


◇◆واژگان عربی در زبان فارسی◆◇

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و -FãTéMęH-
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا