خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
با فکر این‌که فرزین باز چه بازی می‌خواست شروع کند و او را وادار به چه نقشی بکند، قدمی به سمت در برداشت و به سوی قتلگاهش رفت.
با نزدیک شدنش به در اتاق فرزین، صدای جیغ و داد آشنایی به گوشش رسید. طوری صدا بالا برده و فریاد می‌زد که همه خدمتکارها به در بسته اتاق زل زده بودند و با کنجکاوی به صدای دختری که معلوم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کین | حدیث امن زاده و زینب عشقه کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: mary19، MARIA₊✧، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 8 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
با خوشحالی قدم برمی‌داشت. اشکی که بی‌اختیار از چشمانش می‌چکید، از شوق بود. شوق دیدن دوباره‌ی چشمان باز و حمایت‌های برادرش. وقتی که برادرش را غرق در خون دیده بود، دنیا روی سرش آوار شده و حس می‌کرد یکی از پشتیبان‌هایش را از دست داده.
حس پوچی می‌کرد، اما حالا خبر به‌ هوش آمدن برادر عزیزش، چنان شادی و سروری در...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کین | حدیث امن زاده و زینب عشقه کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: mary19، MARIA₊✧، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 8 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
آذین با چشمانی که از فرط تعجب گرده شده بودند، نگاهش می‌کرد. با خود به این فکر کرد که آرکا هیچ‌گاه با پدرشان این‌گونه و با لحنی که سرشار از خشم و نفرت بود، سخن نمی‌گفت. خشم و نفرتی که جان‌سوز بود و دلیل این را فقط و فقط او درک می‌کرد. اویی که هم‌چون برادرش زخم خورده بود. هردو زخم خورده بودند از کمبود محبت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کین | حدیث امن زاده و زینب عشقه کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: mary19، MARIA₊✧، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 8 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
اسلحه‌ی برتا92 را از روی میز برداشت و داخل کیفش گذاشت. برای چندمین بار، به خودش در آینه نگاه کرد. همیشه در پوشیدن لباس حساسیت به خرج می‌داد و قبل از خروج چندین‌ و چند بار در آینه خود‌ را آنالیز می‌کرد. لباس دکلته‌ی آبی‌کاربنی رنگی که آستین‌هایش کمی پفی بود، با پوست سفیدش، هماهنگی شیک و جذابی داشت.
آرایش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کین | حدیث امن زاده و زینب عشقه کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: mary19، MARIA₊✧، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 8 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
در افکارش غرق بود و دست و پا می‌زد و هیچ توجهی به آویری نداشت که از گوشه‌ی چشم هرازگاهی به او نگاه می‌کند. تمام تمرکزش پی آن ون مشکی بود و یادآوری رفتار‌ها و کارهای پدرش، سوهان روحش شده و ذره‌ذره عذابش می‌دادند. هرازگاهی از داخل آینه‌ی جلو به ون مشکی رنگ با عصبانیت نگاه می‌کرد. توجهی به اطرافش نداشت و آویر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کین | حدیث امن زاده و زینب عشقه کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: mary19، MARIA₊✧، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 8 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
با اخم و صورت قرمز شده برگشت و نگاه خشمگینش را نثار اویی کرد که بی‌پروا و با لبخند موزیانه‌ای که روی لبانش داشت، شانه بالا انداخت و دست به سـ*ـینه، دوباره به صندلی ماشین تکیه داد.
آویر حواسش را متمرکز رانندگی‌اش کرد تا مبادا تصادف کند و خط‌ و خشی روی دختر فرزین بیوفتد. پوزخند صداداری زد که توجه آذین را به خود...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کین | حدیث امن زاده و زینب عشقه کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: mary19، ~ĤaŊaŊeĤ~، MĀŘÝM و 7 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
سرجایش صاف نشست. دنبال جواب دندان‌شکنی می‌گشت که به آویر دهد. همیشه همین بود. برخلاف انسان‌هایی که تا حرفی می‌زدی، جوابی در چنته داشتند، او این‌گونه نبود. باید روی حرف‌هایش اساسی فکر می‌کرد. با کمی تحلیل و درک حرف آویر، چشم غره‌ای به نیم‌رخ جدی او که خبر از قهقهه‌هایش نداشت، رفت.
- هه! ولی تو انگار اهلش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کین | حدیث امن زاده و زینب عشقه کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: mary19، ~ĤaŊaŊeĤ~، MĀŘÝM و 7 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
نیم‌نگاهی به آذین انداخت. با اخم‌هایی درهم، کلافه ایستاده بود و مشغول شکستن قلنج انگشتانش بود و لـ*ـب‌هایش مدام باز و بسته می‌شدند، اما هیچ آوایی برای درخواستش از آویر، از میانشان خارج نمی‌شد. آویر با دیدن تعلل و تردید او، قبل از این‌که چیزی بگوید، دستش را جلو برد و انگشتان ظریف او را که از شدت استرس و شاید...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کین | حدیث امن زاده و زینب عشقه کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: mary19، ~ĤaŊaŊeĤ~، MĀŘÝM و 7 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
بعد از گذشت دقایقی با قدم‌های محکم از آن‌جا دور شد. آویر اصلأ حس خوبی از آن مرد دریافت نکرد. نمی‌دانست چرا، اما نگاه مرد عجیب بود. نگاهش به آذین عجیب بود و شاید هم غمگین و شاید آویر به دلیل طرز نگاهش به آذین از او خوشش نیامد، اما نه! قضیه چیز دیگری بود. خودش هم نمی‌دانست چه بود، اما قطعاً دلیلش این نبود...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کین | حدیث امن زاده و زینب عشقه کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: mary19، ~ĤaŊaŊeĤ~، MĀŘÝM و 7 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
با بهت به چشمان بسته‌اش خیره بود و بی‌هیچ حرکتی مانده و فقط نظاره‌گر بود. حس عجیبی در قلبش ریشه انداخت. عشق، محبت و شاید هم ترس. زنگ خطری به صدا درآمد و به او هشدار داد. پدرش به او یاد داده بود که به هیچ مردی اعتماد نکند. که همه از یک تبارند. گفته بود که حتی به خودش و آرکا هم اعتماد نکند. طوری از کودکی این...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کین | حدیث امن زاده و زینب عشقه کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: mary19، ~ĤaŊaŊeĤ~، MĀŘÝM و 7 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا