خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
دستگیره‌ی در را فشرد و آرام به سمت جلو هل داده و وارد اتاق شد. صدای بوق دستگاه‌ها و آن خط‌های شکسته‌ی روی مانیتور، خیالش را از بهتر بودن وضعیت برادرش نسبت به روز‌های دیگر راحت می‌کرد. بغضی که چند وقتی بود که راه نفسش را گرفته بود را پایین فرستاد و با قدم‌هایی آهسته، به سمتش رفت. نگاهش را با دلتنگی به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کین | حدیث امن زاده و زینب عشقه کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: mary19، MARIA₊✧، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 8 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
با شنیدن صدای پدرش، خشم وجودش بیشتر شد. به سمتش برگشت و سعی بر سرکوب خشمش کرد. او پدرش بود و نباید در مقابل جمع که هیچ، در خفا هم به او بی‌احترامی می‌کرد.
- من وقتی کاری می‌کنم، بدونید که برای انجامش دلیل دارم پدر.
این را با لحن کنترل شده‌ای گفت و بدون آن‌که پاسخی در برابر نگاه منتظر پدرش برای تعریف قضیه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کین | حدیث امن زاده و زینب عشقه کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
  • جذاب
Reactions: mary19، MARIA₊✧، M O B I N A و 8 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
دقایقی در چشمان آذین خیره بود و بعد لـ*ـبش به لبخند کم‌رنگی کش آمد. دخترک از دیدن لبخند او، احساس کرد که ضربان قلبش هر لحظه بیشتر و سریع‌تر می‌شود. چرا که آن لبخند مردانه، از نظر‌‌ش خیلی جذاب بود. به‌خصوص که چال گونه‌هایش را به نمایش می‌گذاشت.
با دیدن نگاه متعجب و خیره‌ی آذین، سریع تغییر چهره داد و دوباره...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کین | حدیث امن زاده و زینب عشقه کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
  • جذاب
Reactions: mary19، MARIA₊✧، M O B I N A و 8 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
با خودش قسم خورده بود که آن فرد را پیدا کرده و به شدت به سزای اعمالش برساند. طوری که تمامی جنبندگان آسمان و زمین به حالش گریه کنند. به سمت محافظ برگشته و نیشخندی زد:
- انگار خوب خوابیده... بیدارش کنید.
محافظ چشمی گفت و سطل آب سرد را روی جسم خونین دختر ریخت که چشمانش باز شد وصدای «هینی» از ته گلویش خارج شد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کین | حدیث امن زاده و زینب عشقه کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: mary19، MARIA₊✧، M O B I N A و 8 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
ابرو بالا انداخت و با سر حرف محافظ را تأیید کرد و با قدم‌هایی آهسته، به سمت اویی که در خود می‌لرزید، رفت:
- شنیدی که! من به آدمی که نامردی کنه، رحم نمی‌کنم. اون آدم برای من فرقی با حیوون نداره. اگه نگی از کی دستور گرفتی تا این کار رو بکنی، می‌تونم بدتر از اون جاسوس سرت بیارم... انتخاب با خودته.
دختر که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کین | حدیث امن زاده و زینب عشقه کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
  • جذاب
Reactions: mary19، MARIA₊✧، M O B I N A و 8 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
روی مبل نشسته بود که تقه‌ای به در خورد و آویر وارد اتاق شد. آذین سر تا پای او را از نظر گذراند و با دیدن آن چشمان بی‌خیال، مثل دفعات قبل عصبانی نشد‌. انگار که در همین دو‌‌ روز به این طرز برخورد عادت کرده بود. این حجم از خونسردی‌اش که با غرور و هم‌زمان آمیخته با خشم آتشینی بود، توجهش را جلب کرده بود و شاید...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کین | حدیث امن زاده و زینب عشقه کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
  • جذاب
Reactions: mary19، MARIA₊✧، M O B I N A و 8 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
حرف آذین را قطع کرده و نامش را گفته بود. بالاخره باید از جایی شروع می‌کرد یا نه؟ هر لحظه قدمی جدید برای ضربه به دشمن و انتقامش برمی‌داشت و حال یکی از این قدم‌ها، گفتن اسمش به آذین بود. دخترک بی‌گنـ*ـاه بالاخره باید می‌دانست که نام کسی که قاتل قلبش خواهد بود چیست؟ به نقشه‌اش فکر می‌‌کرد و در دل برای روزی شادی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کین | حدیث امن زاده و زینب عشقه کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
  • جذاب
Reactions: mary19، MARIA₊✧، M O B I N A و 8 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
با همان چهره‌ی خنثی به آذین خیره بود که صدای پُرتردید آذین، سکوت حاکم در اتاق را بلعید:
- سکوت علامت رضاست، درسته؟
آویر چهره درهم کشید. نگاه تند و پُرخشمی به او انداخت و کلافه‌تر از قبل پرسید:
- در مورد کی باید اطلاعات به‌دست بیارم؟
- بهت می‌گم. حالا نگفتی قبوله یا نه؟
ابروان آویر بالا پریده بود و از سمج...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کین | حدیث امن زاده و زینب عشقه کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
  • جذاب
Reactions: mary19، MARIA₊✧، M O B I N A و 8 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
با فکری که به ذهنش رسید، سرش را از روی میز برداشت و از جا برخاست و به سمت در رفت. به اتاقی که آرکا در آن‌جا بود، پا تند کرد و به محافظی که جلوی در اتاقش بود، سری تکان داد. در را باز کرد و وارد اتاق شد.
به آرکایی که کمتر از یک هفته بود که نیمه‌جان روی تـ*ـخت افتاده و هنوز قصد به‌هوش آمدن نداشت نگاه کرد. دلش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کین | حدیث امن زاده و زینب عشقه کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
  • جذاب
Reactions: mary19، MARIA₊✧، M O B I N A و 8 نفر دیگر

حدیث امن زاده

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
  
عضویت
16/5/23
ارسال ها
501
امتیاز واکنش
2,491
امتیاز
183
سن
16
زمان حضور
11 روز 17 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
از پنجره به بیرون نگاه می‌کرد. فکرش حسابی درگیر بود. درگیر دختری که به خاطر انتقام از پدرش، با نامی جعلی پا به این عمارت گذاشت و دو سال از عمرش را برایشان خدمت کرد تا اعتمادشان را بدست آورد؛ تا مورد اعتمادترین فرد فرزین افشار شود. از تمام زندگی آن‌ها خبر داشت. از خانه و شرکت، از تعداد خدمتکارها و افرادش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✺اختصاصی رمان کین | حدیث امن زاده و زینب عشقه کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
  • جذاب
Reactions: mary19، MARIA₊✧، ~ĤaŊaŊeĤ~ و 8 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا