خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,239
امتیاز واکنش
64,098
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
باید که شیوه ی سخنم را عوض کنم
شد شد، اگر نشد دهنم را عوض کنم

گاهی برای خواندنِ یک شعر لازم است
روزی سه بار انجمنم را عوض کنم

از هر سه انجمن که در آن شعر خوانده ام
آن گه مسیر آمدنم را عوض کنم

در راه اگر به خانه ی یک دوست سر زدم
این بار شکلِ در زدنم را عوض کنم

وقتی چمن رسیده به «اینجا»ی شعر من
باید که قیچیِ چمنم را عوض کنم

پیراهنی به غیر غزل نیست در برم
گفتی که جامه ی کهنم را عوض کنم

«دستی به جام باده و دستی به زلف یار»
پس من چگونه پیرهنم را عوض کنم؟

شعرم اگر به ذوق تو باید عوض شود
باید تمامِ «آنچه منم» را عوض کنم

دیگر زمانه شاهد ابیاتِ زیر نیست
وقتی که شیوه ی سخنم را عوض کنم:

مرگا به من که با پر طاووسِ عالمی
یک مویِ گربه ی وطنم را عوض کنم

وقتی چراغِ مِه شکنم را شکسته اند
باید چراغِ مه شکنم را عوض کنم

عمری به راه نوبت خودرو نشسته ام
امروز می روم لگنم را عوض کنم

تا شاید اتفاق نیفتد از این به بعد
روزی هزار بار فنم را عوض کنم

با من برادرانِ زنم خوب نیستند
باید برادرانِ زنم را عوض کنم

دارد قطار عمر کجا می برد مرا؟
یا رب! عنایتی، تِرَنم را عوض کنم

ور نه ز هول مرگ، زمانی هزار بار
مجبور می شوم کفنم را عوض کنم


اشعار ناصر فیض

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,239
امتیاز واکنش
64,098
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
چرا برای تو این حرف ساده روشن نیست؛
پُر است این چمدان از تو، چیزی از من نیست

سفر همیشه به نام تو می شود آغاز
که بی حضور تو تکلیف جاده روشن نیست

چگونه نشکنم ای عشق! ای عذاب بلیغ!
دل است این که به من داده اند، آهن نیست

فریب وسوسه خوردن گنـ*ـاه آدم بود
گنـ*ـاه آدم و حوّا که سیب خوردن نیست!

نگاه کن! همه چیز از نگاه من پیداست
چرا برای تو این حرف ساده روشن نیست؟


اشعار ناصر فیض

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,239
امتیاز واکنش
64,098
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
باشد ولی نگفتی این حرف آخرت بود
من با خبر نبودم از آنچه در سرت بود

باور نکردم اما گفتی مرا ندیدی!
یا من شکسته بودم یا عین باورت بود

یک شب رسیدی از راه دست مرا فشردی
چیزی شبیه خنجر در دست دیگرت بود

در دست های من بود یک عمر دست هایت
دستی که رنگ خون داشت، دستی که خنجرت بود

من مثل سایه ای از آیینه ات گذشتم
زخمم زدی نگفتی شاید برادرت بود

از پشت کوهم اما فهمیده ام همین قدر
یا از تو بد نگفتم یا در برابرت بود

من سوختم، تو ماندی در امتدادی از بُهت
خاموشی نگاهت فریاد آخرت بود


اشعار ناصر فیض

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,239
امتیاز واکنش
64,098
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
میان آن همه چشمی که داشت می چرخید
یکی، دو چشم سیاهش فقط مرا می دید

نگاه کردم، آتش...ولی چرا در من؟!
اگر چه سنگ نبودم هنوز بی تردید

نگاه کردم، چشمم شبیه او شده بود
دو تکّه سنگ که یخ بسته و نمی چرخید

دوباره خواندم از آن شعرها که او می خواست
ولی صدای من آشفته بود و می لرزید

نگاه کردم و دیدم، دو شب، دو دریا شب
شگفت گونه میان طلسمی از خورشید

دوباره خواندم از آنها که او...ولی دیگر
نه من، نه او، کسی آن لحظه را نمی فهمید

-صدای گرم شما، شعرتان چه زیبا بود!
-اگر نگاه شما این طرف نمی تابید!؟

تمام حرف من و او همین دو مصرع بود
زبان به واژه شدن بیش از این نمی چرخید

غروب می شد و یک زن به خانه بر می گشت
غروب می شد و یک بغض داشت می ترکید

غروب می شد و مردی شکسته تر می خواند
غروب می شد و باران هنوز می بارید...


اشعار ناصر فیض

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,239
امتیاز واکنش
64,098
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
نیامدم که بخواهم کنار من باشی
میان این همه بیگانه یار من باشی

دلم گرفته تر از بغض مهربان شماست
مباد آن که شما غمگسار من باشی

تو ای ستاره ی وحشی که کهکشان زادی
مخواه روی زمین بر مدار من باشی

من از اهالی عشقم، نه از حوالی جبر
خطاست این که تو در اختیار من باشی

ولی، نه! من که در اینجا دچار پاییزم
چگونه از تو نخواهم بهار من باشی

تو می توانی از آن چشم های خورشیدی
دریچه ای به شب سرد و تار من باشی

همیشه کوه بمان تا همیشه نام تو را
صدا کنم که مگر اعتبار من باشی


اشعار ناصر فیض

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,239
امتیاز واکنش
64,098
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
من بغض سنگینم، سکوتم، تو صدایم باش
حرفی بزن! هنگامه ی آوازهایم باش

آنجا تو، اینجا هر چه از من دور و بیگانه است
ای دور نزدیک! ای همین جا! آشنایم باش

یک سو خدا، یک سو پُر از اهریمن و طوفان
وقتی خدایی نیست با من، ناخدایم باش

دنبال خود می گردم و گم می شوم در خویش
در جاده های سمت پیدا پا به پایم باش

تا با جنون و عشق درگیرم صدایم کن!
تا بشکنم در خویش، فریاد رهایم باش

من آنکه می خواهی برایت می شوم اما
تو آنکه می خواهی خودت باشی برایم باش


اشعار ناصر فیض

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,239
امتیاز واکنش
64,098
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
عاشقی لایق هر آدم پیزوری نیست
پسرم! عشق که یک حس همین جوری نیست

عشق گنج است ولی رنج فراوان دارد
خودمانیم تو را طاقت رنجوری نیست

تا چهل سال دلی خون نخورد دل نشود
طعم انگور که چون باده ی انگوری نیست

بی تب عشق مبادا بنشینید به هم
چون که نزدیکی تان نیز کم از دوری نیست

در رگ عشق بِدم، عاطفه را عاشق باش
چون که بی مهر، صفا در گل شیپوری نیست

فرض کن، نیست هـ*ـوس آنچه هوا در سر توست
شور عشق است ولی عشق به این شوری نیست

عشق یک چیز لطیف است زمختش نکنید
عشق یک پرده ی زیباست ولی توری نیست

خانه بی دلبر و معشوق بهشت است ولی
چون بهشتی است که در داخل آن حوری نیست

عشق منظومه ی زیبای پریشانی هاست
پسرم! عشق که یک حس همین جوری نیست

دوست دارم غزلم چیز بلندی نشود
ورنه جون همگی دست من اینجوری نیست*


اشعار ناصر فیض

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,239
امتیاز واکنش
64,098
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
یاد باد آنکه سرکوی تواَم منزل بود
یعنی آن منزل خوبی که در آن ساحل بود

در دلم بود که با دوست نباشم هرگز
چه کنم دختر همسایه ی ما خوشگل بود

بعد یک عمر که می خواست به من سر بزند
از بد بخت من آن شب پدرم منزل بود

دوش با یاد حریفان به خرابات شدم
گرچه شب وارد آنجا شدنم مشکل بود

دیدم او را که نمی دیدم اگر، بهتر بود
با سر و روی بدی داخل مجلس ول بود

حافظا خانم فیروزه بواسحاقی*
که گل سر سبد شعر به هر محفل بود

گرچه اشعار پر از مسئله و ناقص داشت
لیک در آنچه که می خواست دلم کامل بود!


اشعار ناصر فیض

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,239
امتیاز واکنش
64,098
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
گذشت از شصت و هشتاد و نود شد
به سرعت از صد و هفتاد رد شد

چنان خورد از هر آن چیزی که می دید
قطور و گِرد چون سلطان فهد شد

شبی درگیر شد با کوچه ای تنگ
پس از یک هفته از آن کوچه رد شد

قدم با هر خیابان آشنا کرد
خیابان شد شلوغ و راه سد شد

نمی دانست غیر از شعر چیزی
گذشت و چیزهایی هم بلد شد

نمی دانم چه پیش آمد که ناگاه
صد و هفتاد پایین رفت و صد شد

همان چاقی که چون سلطان فهد بود
تنش لاغرتر از بشّار اَسد شد

غزل از عشق گفت و شد تنش آب
تمام شعرهایش مستند شد

برای بهترین شعر معاصر
غزل های دل انگیزش سند شد

در این شعر از کسی نامی نبردم
حسین منزوی فهمید، بد شد*


اشعار ناصر فیض

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,239
امتیاز واکنش
64,098
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
جواب می دهی اما جواب سر بالا
دوباره نرخ خودت را چنین مبر بالا

به جای بـ*ـو*سه ای از جان من چه می خواهی
کجاست قیمت یک بـ*ـو*سه این قدر بالا

مکن زبان مرا باز، این به نفع تو نیست
که هست قدرت طبعم ز هر نظر بالا

به سادگی که خودش را نمی کشد پایین
کسی که می رود از پله ی هنر بالا

در آن دقیقه که بار گنـ*ـاه سنگین است
دعا نمی رود از جاده اثر بالا

آسانسوری که فقط جای پنج، شش نفر است
نمی رود به خدا با چهل نفر بالا

رقیب کیست به جز عاشقی بلاتکلیف
که گاه می رود از هر چه بام و در بالا

بیا و ناز و ادا را گران مکن، ور نه
در این معامله باشد تو را ضرر بالا

بیا که نرخ تورم کمی شکسته شود
بگیر دست مرا با خودت ببر بالا

به شرط آن که دوباره بیاوری پایین


اشعار ناصر فیض

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH و moh@mad
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا