خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,239
امتیاز واکنش
64,097
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
گُل در بر و می‌در کف و معشوق به کام است

گُل در بر و می‌در کف و معشوق به کام است

من مانده‌ام اینجا که حلال است!؟ حرام است!؟



با اینکه به فتوای دل اشکال ندارد

گر یار پسندید تو را؛ کار، تمام است



در مذهب ما باده حلال است ولی حیف

در مذهب اسلام همین باده حرام است



شُد قافیه تکرار، ولی مسئله‌ای نیست

چون شاعر این بیت طرفدار نظام است!



با مُحتسبم عیب مگویید که او نیز

لـ*ـب دارد و گاه، لـ*ـبش بر لـ*ـبِ جام است



بعضاً که شلوغ است سرش نیز ندانَد

از آن همه مَستیش، کُدامش زِ مُدام است



این ماه شب چاردهم در شب مهتاب

یا اینکه، نه! همسایه ما بر لـ*ـب بام است؟



ابیات به هم ریخت، مضامین همه گم شد

شعرم پس از این بیت، غزل نیست؛ دِرام است



در مجلس اگر جای خودت را نشناسی

تنها هنرت، وصل قعودی به قیام است



مخصوص خواص است اگر صدر مجالس

پُر واضح و پیداست؛ کجا سهم عوام است



از جنس مضامینِ نخستین، دو سه بیتی

مانده ست؛ بخوانم؛ بِرَوم؛ ختم کلام است



پرسید طبیبم که پس از رفتن یارَت

وضع تو اعم از بد و از خوب، کدام است



از اینکه چه آمد به سرم هیچ نگفتم

گفتم که دلم سوخت؛ نفهمید کُجام است



دیری ست که دلدار پیامی نفرستاد

چون شعر مرا دید که دارای پیام است


اشعار ناصر فیض

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,239
امتیاز واکنش
64,097
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
مَن اگر با مَن نباشم؛ می‌شَوَم تنهاترین

کیست با مَن گر شَوَم مَن؛ باشد از مَن، ما ترین



مَن نمی‌دانم کی ام مَن؛ لیک یک مَن در مَن است

آن که تکلیف مَنَش با مَن مَنِ مَن، روشن است



مَن اگر از مَن بپرسم ای مَن ای همزاد مَن!

ای مَن غمگین مَن در لحظه‌های شاد مَن!



هرچه از مَن یا مَنِ مَن، در مَنِ مَن دیده‌ای

مثل مَن وقتی که با مَن می‌شوی خندیده‌ای



هیچکس با مَن، چنان مَن، مردم آزاری نکرد

این مَنِ مَن هم نشست و مثل مَن کاری نکرد



ای مَنِ با مَن، که بی مَن، مَن تر از مَن می‌شوی

هرچه هم مَن مَن کنی؛ حاشا شوی چون مَن قوی



مَن مَنِ مَن، مَن مَنِ بی رنگ و بی تأثیر نیست

هیچکس با مَن مَنِ مَن، مثل مَن درگیر نیست



کیست این مَن؛ این مَنِ با مَن ز مَن بیگانه تر

این مَنِ مَن مَن کُنِ از مَن کمی دیوانه‌تر؟



زیر باران، مَن از مَن پُر شدن دشوار نیست

ورنه مَن مَن کردن مَن، از مَنِ مَن عار نیست



راستی! اینقدر مَن را از کجا آورده‌ام

بعد هر مَن بار دیگر مَن، چرا آورده‌ام؟



در دهان مَن نمی دانم چه شد افتاد مَن

مثنوی گفتم که آوردم در آن هفتاد مَن


اشعار ناصر فیض

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,239
امتیاز واکنش
64,097
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
باید که شیوه‌ی سخنم را عوض کنم

شد، شد، اگر نشد، دهنم را عوض کنم



گاهی برای خواندن یک شعر لازم است

روزی سه بار انجمنم را عوض کنم



از هر سه انجمن که در آن شعر خوانده‌ام

آنگه مسیر آمدنم را عوض کنم



در راه اگر به خانه‌ی یک دوست سر زدم

این‌بار شکل در زدنم را عوض کنم



وقتی چمن رسیده به اینجای شعر من

باید كه قیچی چمنم را عوض کنم



پیراهنی به غیر غزل نیست در برم

گفتی كه جامه ی كهنم را عوض كنم



دستی به جام باده و دستی به زلف یار

پس من چگونه پیرهنم را عوض كنم



شعرم اگر به ذوق تو باید عوض شود

باید تمام آن چه منم را عوض كنم



دیگر زمانه شاهد ابیات زیر نیست

وقتی كه شیوه ی سخنم را عوض كنم



مرگا به من كه با پر طاووس عالمی

یك موی گربه ی وطنم را عوض كنم


اشعار ناصر فیض

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,239
امتیاز واکنش
64,097
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
حالا چند ماه ديگه رفتى،مگه چطو ميشه؟!
يكى جات مياد اونم يه چيزى مثل تو ميشه

امّا نه،پاشو كه تو اتاق كارش مى ذاره
با يه دستور تو اتاق هر چيه فورى نو ميشه

حق داره،خسته ميشه!همين يه دستور مى دونى...
خيلى يه! پس مى ره روى صندليش ولو ميشه!

قوم خويشاش با يه خبر از توى يك كميسيون
هر چى كه ريال دارن فردا همه ش يورو ميشه

اولش دون ميكارن ، همينكه رفتن روى كار
هر چى باشه سر راهشون همه ش درو ميشه

توى اين مملكت از قديم همينجورى بوده
چيزى طورى نميشه ، وقتى ميشه يهو ميشه

مبتداش ، خيلى مهم نيست چى بوده شام شبش
تو خبر شام شبش يه لقمه نون جو ميشه

اين كه بد نيست كه به يمن قدمش هر كى مياد
حتى آبدارچى هاشم ماشيناشون موسو ميشه

بى دليل نيست كه تموم ميزاشون كشو داره
هر كسى چيزى ميشه از تو همين كشو ميشه

خداييش...خيلى كار سختى يه حتى اين كشو
وقتى كه ، روزى هزار دفعه عقب جلو ميشه!

آخه اين چه حقى يه تو دنيا چند نفر دارن؟!
هر چى ملت ها مى گن با رأى شون وتو ميشه

هر جا كه برو بيا باشه درش تخته ميشه
هر جا هم تخته بوده جاى بيا برو ميشه!

يه الو كافيه...هر چى دوست دارن عوض بشه
آدمم كه مى شنوه دلش پر از الو ميشه

مردم بيچاره هم گاهى خوشن به اين چيزا
اوباما جايى سخنرانى داره كه هو ميشه

اينجورى پيش بره برمى گرده آدم توى غار
پوشش پيش و پسش دوباره برگ مو ميشه

اگه مردم نخوانت ، بالا برى...پايين مياى
حواست باشه!بگم؟!بذار نگم چطو ميشه!


اشعار ناصر فیض

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,239
امتیاز واکنش
64,097
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
حالا که شده نوبت وام من ، از اين رو
اينقدر مشو جان رضا ضامن آهو

زُوّار تو هستند ز هر قوم و ز هر رنگ
سر گرم طواف تو به هر شکل و به هر بو

پرسيد کسي ، ميرسد آيا به جلو دست؟
گفتم که: من اينجا ، چه خبر دارم از آن تو !

چون قوّت چشمان مرا حدّ و حدودي ست
حتي اگر اقدام کنم با خم ابرو !

در صحن هم آقا ! به خدا بود نصيبم
گه دسته ي جارو و زماني خود جارو

پهلوي ضريح توام اما به چه وضعي!
خدّام تو نگذاشت برايم پک و پهلو

با فلسفه و منطق و طب کار ندارم
بيمار تو را نيست نيازي به ارسطو

صد بار براني اگرم از درت ، آقا !
اين زائر آواره مگر ميرود از رو ؟


اشعار ناصر فیض

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,239
امتیاز واکنش
64,097
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
فرصتی نیست تو را دیده ی بارانی من
دل به دریا بزن ای ابری توفانی من

خاطر جمع تو اند این همه آیینه و آه
تا نبارد شب و غربت به پریشانی من

آسمان فرصت پرواز بلندی ست هنوز
پشت چشمان فرو بسته ی زندانی من

تا در آیینه بخوانم پس از این جاده کجاست
خط یک عمر شکسته است به پیشانی من

گله از هیچکسی نیست در این آبادی
جز خودم کیست مگر باعث ویرانی من

خوب من! چشم بچرخان و بهاری بتکان
مثل خورشید، بر این خواب زمستانی من


اشعار ناصر فیض

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,239
امتیاز واکنش
64,097
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
بهار آمد و باز آمدند لک لک ها

نگاه پنجره پر شد، پر از چکاوک ها



صدای خنده ی گل ها در آسمان پیچید

زمین شکفت و جوان شد ز رقص پیچک ها



گشوده شد قفس چله ها به دست نسیم

گذشت از سر کاج، ابر بادبادک ها



نگاه گربه ی همسایه را به حوض حیاط

گره زد از سر دیوار برق پولک ها



برای آن که بخندند کودکان در شهر

هزار بار شکستند بغض قلک ها



بهار حادثه ای مثل روز روشن بود

چه چشم ها که ندیدند پشت عینک ها



دوباره مثل همیشه به خانه اش نرسید

کلاغ قصه که ترسید از مترسک ها


اشعار ناصر فیض

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,239
امتیاز واکنش
64,097
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
خانه ام روزی در این جا بود و نیست
آن طرف همسایه ی ما بود و نیست

بعضی از این کوچه ها بن بست بود
آن طرف یک خانه یادم هست، بود

می شناسم این در و دیوار را
این خراب آباد و این آوار را

یک شب این جا باغ پوپک هاش سوخت
کودک من با عروسک هاش سوخت

کودک من قصه ها را دوست داشت
"هیچ کس غیر از خدا" را دوست داشت

گفتگو از میش بود آن شب که گرگ
قصه را دزدید از مادر بزرگ

کودکم در هول جنگل مانده بود
گرگ دست قصه ها را خوانده بود

بید بود و باد و باران تبر
کوه می لرزید و جنگل شعله ور

شب همان شب کودکم را برد گرگ
برد مثل قصه ی مادر بزرگ

می شناسم این همان باغ من است
این مصیبت نامه ی داغ من است

پیش از این با دست های خسته ام
کوله بارم را همین جا بسته ام

وقتی از فریاد شب های جنوب
خون شتک می زد به دامان غروب

خاک در باران آتش آب شد
شهر من از تشنگی بی تاب شد

آب تا زانو... پلی با ما نبود
عید بود اما گلی با ما نبود

هر چه کردم غم فراموشم نشد
غربتم هم سنگ آ*غو*شم نشد

غربتم را سال ها بردم به دوش
غربت بی پوشش شهری زخم پوش

سـ*ـینه ی من کوره ی خورشید بود
سالها در من عطش تبعید بود

سوختم، آتش شدم، از یاد رفت
سالها خاکسترم بر باد رفت

زیر آتش باز می سوزد پرم
می دمد ققنوس از خاکسترم

سوز آواز من است این شعله ها
زخم ها، فریادهای بی صدا

آسمان جولانگه بال من است
من عقابم، آسمان مال من است

آمدم این جا که روزی شهر بود
آسمان با خاک خوبش قهر بود

آمدم با آسمان صحبت کنم
هرچه دارم با زمین قسمت کنم


اشعار ناصر فیض

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,239
امتیاز واکنش
64,097
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
آن شب صدایت را بریدند از گلویت
اما گذشت از باور شب، های و هویت

زیباترین آ*غو*ش بودی دیده بودم
شمشیرهایی را که می آمد به سویت

وقتی که رفتی آسمان خاکستری بود
وقتی که آتش می گرفتی در گلویت

رفتی تو اما بی تو ای زخمی ترین موج
گل کرده در آواز دریا رنگ و بویت

من دوستت دارم اگر باور نداری
آیینه را بگذار یک شب پیش رویت

دیگر تو را از خویش بهتر می شناسد
از بس که با آیینه کردم گفتگویت

چشمی بچرخان تا بگردانی شبم را
باشد که روزی بگذرد با آرزویت...


اشعار ناصر فیض

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,239
امتیاز واکنش
64,097
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
نویسنده این موضوع
وا میشود به عادت معمول با کلید
هر قفل و در، به دست شما هست تا کلید

درها بدون شک، همگی باز می شوند
در قفلشان فرو برود هر کجا، کلید

در را برای باز شدن آفریده اند
اما به شرط آن که بود با شما کلید

وقتی که قفل باز شود با فشار دست
یعنی که قفل وا شده اما نه با کلید!

"از اتفاق های درون اتاق ها"
"دارد هزار خاطره و ماجرا، کلید"

"در ها همیشه مسئله دارند "جالب است!
از راه قفل رابـ*ـطه دارند با کلید

هرگز گشودن در بسته گنـ*ـاه نیست
وقتی که آفریده برایش خدا کلید

تا بوده، بوده یک تنه مشکل تراش، قفل
تا بوده،بوده یک سره مشکل گشا٬ کلید

قفلی که فکر باز شدن نیست در سرش
حالا تو هی بساز براش از طلا، کلید

گاهی اگر نخورد به در، یا که سخت خورد
باید که اندکی بشود جا به جا، کلید

زیرا به هیچ درد پس از آن نمی خورد
قفلی که رفته داخل آن، را به را، کلید

گاهی که در به سعی خودش باز می شود
یعنی که احتیاج ندارد به ما، کلید

این یک سفارش است، که حتماً عمل کنید!
حالا که مثل بنده اسیر مشاکلید

آدم برای کار مهم، گاه لازم است
از روی هر کلید بسازد دو تا کلید

من خانه ام نمونه ی یک جای ساکت است
حتی درون قفلش، ندارد صدا، کلید

هرگز یکی به قفل در ما نمی خورد
بارد اگر به روی زمین از هوا، کلید

این راز خلقت است که جفت است هر چه هست
یعنی بدون قفل ندارد بقا٬ کلید

آری اگر نبود به قفل احتیاج خلق
کی می شدند این همه درگیر با کلید

از قفل کهنه می شود آموخت عشق را
آسان ز قفل کهنه نگردد جدا، کلید

هرگز جدا نمی کند آن قفل را ز خویش
وقتی چشیده مزه ی یک قفل را کلید

هر قفل با کلید خودش باز می شود
دارد بدون شک همه ی قفل ها کلید

مشکل گشودن است و گره باز کردن است
کارش همیشه هست در این راستا کلید

گاهی نگاه کن به سراپای قفل خویش
هرگز مکن به داخل آن بی هوا کلید

وقتی که قفل مسئله دارد، درست نیست
بردن درون مسئله تا انتها، کلید

یا، نه! کلید مسئله دارد، بدون شک
از جا تکان نمی دهد آن قفل را کلید

وقتی کلید می شکند در درون قفل
از در بلند می شود آواز واکلید!

با این شکستن است که یکباره می کند
در راه قفل جان خودش را فدا، کلید

غیر از درون قفل خودش من شنیده ام!
باور کنید، هیچ ندارد صفا کلید

دل می زند به ورطه ی دریای قفل ها
وقتی که یک کلید شود نا خدا کلید

یارب روا مدار که بیگانگان کنند،
هرگز به قفل مام وطن آشنا، کلید!

روزی گره ز کار دلش باز می شود
قفلی که می کند همه شب ذکر یا کلید!

بی شک کلید هست شریک گنـ*ـاه قفل
وقتی مسلم است برایش خطا، کلید

از قفل، با کلید، درست استفاده کن
کاری نکن به جان تو گردد بلا، کلید

یک عمر میتوان سخن از قفل یار گفت
پس در میان این همه مضمون چرا کلید!؟

گفتم خدا نکرده نیفتد تزلزلی
در ذهن آن کسی که نیفتاده جا، کلید

مفهوم پشت پرده ی آن را شکافتم
چون از کلید ذهن تو فرق است تا، کلید

تا وا کنم طلسم مضامین بکر را
کردم ردیف شعر خود از ابتدا، کلید

بادا همیشه باب فتوحش گشاده تر
صد مرحبا کلید و هزاران زها کلید!

صد قفل اگر به درگه او رو بیاورند
تا صبح می دهد همه شان را شفا، کلید

یک لحظه هم ندیدمت از قفل خود جدا
ای مظهر رفافت و مهر و وفا، کلید!

افسوس بسته ماند و نشد باز، گرچه من
کردم میان قفل مضامین بسا، کلید

یک دل به سـ*ـینه دارم و یک شهر دلستان
یارب عنایتی کن و بفرست، شاکلید!


اشعار ناصر فیض

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا