خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Jãs.I

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/20
ارسال ها
391
امتیاز واکنش
7,530
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
City of Smoke and Ash☁️
زمان حضور
60 روز 20 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
از تُپُق زدن‌هاتون بگید...:tearsofjoy:
( فقط یکم مراعات کنید. )



•| تُپُق زنی シ︎ |•

 
  • تشکر
  • قهقهه
  • خنده
Reactions: عروس شب، |Nikǟn|، Ghazaleh.A و 3 نفر دیگر

Jãs.I

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/20
ارسال ها
391
امتیاز واکنش
7,530
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
City of Smoke and Ash☁️
زمان حضور
60 روز 20 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
تو داروخونه گفتم " جِل ضد جوج ِِ جینره‌ " چند؟
" ژل ضد جوش سینره "


•| تُپُق زنی シ︎ |•

 
  • قهقهه
  • خنده
  • تشکر
Reactions: Matiᴎɐ✼، Deana، j.yasin و 12 نفر دیگر

Z.A.H.Ř.Ą༻

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
16/10/20
ارسال ها
1,830
امتیاز واکنش
43,289
امتیاز
418
محل سکونت
رمان ۹۸
زمان حضور
293 روز 10 ساعت 47 دقیقه
این ماجرا مربوط به زمانی هست که کلاس یازدهم بودم.توی مسابقه غژل نویسی مقام دوم‌ استانی رو کسب کرده بودم. اون روز مصادف شده بود با جشن ۲۲بهمن از اداره اومده بودن برای دادن جایزه ها.زمانی که اسمم رو گفتن برای گرفتن جایزم رفتم به جای اینکه بگم ممنونم گفتم شما خیلی ممنون هستید:boredb: آبرو برام نموند.


•| تُپُق زنی シ︎ |•

 
  • قهقهه
  • خنده
  • تشکر
Reactions: Matiᴎɐ✼، Deana، j.yasin و 11 نفر دیگر

Number one

کاربر انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
60
امتیاز واکنش
1,465
امتیاز
203
سن
25
زمان حضور
15 روز 4 ساعت 23 دقیقه
محمد، میخواست بگه:
-ممنون مامان، بزرگوارید.
گفت:
-ممنون مامان‌بزرگ:l3b:

***
همزمان تلفن و آیفون زنگ زدن تلفونو برداشم گفتم:
-بیا تو
آیفونو برداشتم گفتم:

-الو


•| تُپُق زنی シ︎ |•

 
  • قهقهه
  • خنده
  • تشکر
Reactions: Matiᴎɐ✼، Deana، j.yasin و 8 نفر دیگر

Armita.M

دستیار تالار هنر
دستیار مدیر
  
عضویت
5/10/20
ارسال ها
626
امتیاز واکنش
17,018
امتیاز
303
محل سکونت
!~شهر فراموشی~!
زمان حضور
70 روز 22 ساعت 25 دقیقه
شب مهمونی زنگ آیفون رو زدن و من گفتم:
الو؟:straight_face:
چرا الو؟:straight_face:
***
چرا وقتی من میرم دندونپزشکی و برام بی حسی میزنن بعدش میخندم؟
حالتی از سکته رد میشه:straight_face:
(ابرو برام نموند:straight_face:)



•| تُپُق زنی シ︎ |•

 
  • قهقهه
  • خنده
  • تشکر
Reactions: Deana، Saghár✿، Number one و 4 نفر دیگر

Jãs.I

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/20
ارسال ها
391
امتیاز واکنش
7,530
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
City of Smoke and Ash☁️
زمان حضور
60 روز 20 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
با دوستم تلفنی حرف می‌زدم گفتم:
«چطوری؟ مامانت سلام می‌رسونه؟»


•| تُپُق زنی シ︎ |•

 
  • قهقهه
  • خنده
Reactions: Matiᴎɐ✼، Deana، raha.j.m و 6 نفر دیگر

NARGESSSSSSSSSSS

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/12/20
ارسال ها
44
امتیاز واکنش
564
امتیاز
153
سن
21
زمان حضور
6 روز 1 ساعت 34 دقیقه
تلفن همراهم زنگ خورد.
شماره ناشناس بود هول شدم گفتم بلو سلو:smileb:


•| تُپُق زنی シ︎ |•

 
  • خنده
  • قهقهه
Reactions: Deana، سیده کوثر موسوی، Ghazaleh.A و 2 نفر دیگر

~حنانه حافظی~

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/12/20
ارسال ها
1,339
امتیاز واکنش
18,118
امتیاز
323
محل سکونت
دریای پیامدها
زمان حضور
40 روز 2 ساعت 2 دقیقه
من تا دلتون بخواد تپق زدم بچگی!!
"س"و"َش" بچگی میپرید! یعنی برعکس تلفظ می کرد(شتاره و...)
یه سری همه خونه امون جمع شده بودن، بعد یه مگس سمج تو خونه بود مامانم بهم گف برو مگس کش رو از بابات بگیر بیار من بکشمش!
آقا رفتم جلو بابام ایستادم و بلند گفتم "مگس کش و بده" دیگ خودتون حدس بزنید چی گفتم
خیلی بم خندیدن، خیلیییی!:sighb:
هنوزم که هنوزه تا منو بعضی از فامیلا میبینن میگن بگو مگس کش!:tobedb:


•| تُپُق زنی シ︎ |•

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • قهقهه
  • تشکر
  • خنده
Reactions: Matiᴎɐ✼، رز سیاه، سیده کوثر موسوی و 10 نفر دیگر

Ghazaleh.A

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
19/5/20
ارسال ها
1,782
امتیاز واکنش
34,189
امتیاز
368
زمان حضور
120 روز 12 ساعت 32 دقیقه
با یک پرستیژی وارد مغازه شدم و یه ساعت چ... کلاس اومدم واس فروشنده که یکدفعه اهنگ رفیق قدیمی رو یادم اومد، با عشوه گفتم:
-ببخشید، اهنگ رفیق
قِدیمی رو دارین:rose:
(خودم :good_luck:‌هام ریخت ‌که او
اِ زیرِ کلمه‌ی قدیمی ازکجا اومد:| چرا اونموقع؟؟؟ چرا در اون شرایط خاص؟؟؟ آح در اون لحظه چهره‌ی مغازه دار شبیه کلمه‌ی نگاه معنادار بود! =):rose:)


•| تُپُق زنی シ︎ |•

 
  • خنده
  • تشکر
  • قهقهه
Reactions: Matiᴎɐ✼، Deana، Number one و 7 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,793
امتیاز واکنش
25,286
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
یه بار می‌خواستم برم بیرون
دوستم همون‌موقع زنگ زد احوالمو بپرسه :/
شروع کرد به حرف زدن

ولم نمی‌کرد:shyb:
گفتم ساجده جان عجله دارم باید برم بیرون:aiwan_light_dash2:
گفت عه کِی برمی‌گردی؟
گفتم نمی‌دونم رفتنم با خداست برگشتنم با خودم
چیزی نگفت
یکم مکث کردم دیدم داره می‌خنده فهمیدم گند زدم...:expressionless::l2b:


•| تُپُق زنی シ︎ |•

 
  • خنده
  • قهقهه
  • تشکر
Reactions: Deana، raha.j.m، TiNAX007 و 6 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا