کامل شده اعماق دل | Armîtå_M کاربر انجمن رمان ۹۸

Armita.M · 6/1/21

* به نام همتا او *
نام دلنوشته : اعماق دل

نویسنده: Armîtå_M
مقدمه: در اعماق دلم، کیلومتر‌ها دور‌تر از تو؛ دخترکی افسرده سر بر روی زانو‌ها خود می‌گذارد و به زندان کوچک خود خیره می‌شود.

#اعماق_دل

Armita.M · 6/1/21

آری، قلب من منجمد شده است؛ سرد، بی‌روح و بدون احساس!
تنها عضله‌ای است، که برای ادامه حیات زور می‌زند!
دردها بر‌رویش انباشته شده، و مهر سکوت بر لبانش زده شده!

***
ساعت ها در فکر فرو می‌روم و با خود می‌گویم:
چه شد که چنین بر سرم امده است؟!
مگر کجا راه را اشتباه رفته بودم؟!
بر سر لبان خندانم چه آمده؟!
در ذهن خود فریاد می‌زنم:
من کجا هستم؟!

#اعماق_دل

Armita.M · 6/1/21

نفس نفس زده ، از کابوس شبانه‌ام بلند می‌شوم.
کار هر شبم شده کابوس دیدن و یاداوری خاطرات زجر‌اور....
کارم شده قرص خواب‌ها پی‌درپی، که شاید اندک ارامشی مهمان خواب‌هایم شود؛ ولی دریغ از هیچ‌گونه ارامشی!

***
دستانم را بر روی قلبم می‌گذارم و زمزمه می‌کنم:
چه بر سرت امده است؟! ضربانت چرا انقدر کند شده ؟!
بخاطر خودت یک بار دیگر تپش پیدا کن ، تو را به خودم قسم!

#اعماق_دل

Armita.M · 6/1/21

در اعماق دلم، دخترکی بیچاره و افسرده زنجیر شده؛ به این زندان نفس گیر محکوم است.
دخترکی که خنده‌هایش شنیدنی، و لبخند‌هایش دیدنی بود!
و تو ، چه ساده من را به جرم سادگی محکوم کردی؛ ندیدی و نشنیدی چه بر سر روزگار این دخترک می‌اید و کاش این دخترک انقدر ساده نمی‌باخت.

***
دلبر جان...
کاش چشمانم کور و گوش‌هایم کر بود؛ تا نمی‌دید و نمی‌شنید!
نمی‌دید که تو چه ساده او را فروختی...
نمی‌شنید که همه حقیقت محض است...
کاش....!

#اعماق_دل

Armita.M · 6/1/21

دست به قلم بر‌میدارم و شروع به نوشتن می‌کنم:
میدانی دلبر جان....
دل من حرف‌ها زیادی برای گفتن داشت ، اما می‌ترسید!
می‌ترسید از چشمان سیاه...

Armita.M · 7/1/21

به امید دیدنت ؛ هر گرگ‌ومیش در ان کوچه خاطره انگیز چشم به انتظارت هستم، که شاید بار دیگری جمال روشنت را ببینم.
گوشه به گوشه کوچه خاطراتم، بوی عطر گل محمدی؛ به یادگار مانده است.
یادم می‌اید، با عشق گل‌ها محمدی را...

Armita.M · 7/1/21

میدانی دلبرم...
درد سختی است، کسی تو را باور نداشته باشد.
درد سختی است، کسی پشتت نباشد....

Armita.M · 8/1/21

ساعت‌ها می‌اندیشم..
گنـ*ـاه من در این زندگی چه بود؟!
یادم می‌افتد،
بیش از حد، خوب بوده‌ام!
بیش از حد، باورت داشته‌ام!...

Armita.M · 8/1/21

تصمیم را گرفته‌ام..
عوض می‌شوم!
هر‌چند، حضورت کماکان در جای‌جای قلبم وجود دارد..!
هرچند، فراموشی سخت است..!
هرچند، خاطرت در همه‌جا همراه من...

Armita.M · 8/1/21

برایت شعر‌ها بافتم..
گفتی: ان‌هارا کتاب کن، ارزش مالی دارد!
دلبرم...
شعرها از اعماق دل می‌اید! نه زبان!
ارزش معنوی دارد! نه...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

دستیار تالار هنر

دستیار تالار هنر

دستیار تالار هنر

دستیار تالار هنر

دستیار تالار هنر

دستیار تالار هنر

دستیار تالار هنر

دستیار تالار هنر

دستیار تالار هنر

دستیار تالار هنر

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین