خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

نوازش

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/12/20
ارسال ها
86
امتیاز واکنش
667
امتیاز
163
زمان حضور
12 روز 16 ساعت 48 دقیقه
شبا با دستمال کاغذی برای عروسکام پتو می‌ذاشتم سردشون نشه:l2b:
یبار هیشکس حواسش نبود یدونه دستمال کاغذی تموم شد:l2b:


|○ کارای عجیب و خنده داری که توی کودکی/الان انجام میدادی/میدی ○|

 
  • تشکر
  • قهقهه
  • خنده
Reactions: |Nikǟn|، کوثر پورخضر، عروس شب و 2 نفر دیگر

Fatemeh14

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
30/8/19
ارسال ها
311
امتیاز واکنش
7,679
امتیاز
263
سن
22
زمان حضور
6 روز 8 ساعت 37 دقیقه
راستش چندبار داستان تخیلی خوندم مثل بچگی‌هام که همه چیو زود باور می‌کردم، الانم فکر می‌کنم گربه‌ها انسان‌ هستند و تو زمان خاصی تبدیل به گربه می‌شن.:blinkb:


|○ کارای عجیب و خنده داری که توی کودکی/الان انجام میدادی/میدی ○|

 
  • قهقهه
  • تشکر
  • عجیب
Reactions: Elaheh_A، ~HELENA MSN~، |Nikǟn| و 2 نفر دیگر

Jãs.I

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/20
ارسال ها
391
امتیاز واکنش
7,530
امتیاز
263
سن
24
محل سکونت
City of Smoke and Ash☁️
زمان حضور
60 روز 20 ساعت 41 دقیقه
بچه بودم نون تلیت می‌کردم تو چای شیرین. :big_grin:
مادرم هم یه مجسمه عروس و داماد داشت، همیشه میزدم گردن داماد رو می‌شکوندم.


|○ کارای عجیب و خنده داری که توی کودکی/الان انجام میدادی/میدی ○|

 
  • تشکر
  • قهقهه
  • خنده
Reactions: |Nikǟn|، Fatemeh14، کوثر پورخضر و 3 نفر دیگر

دونه انار

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/8/20
ارسال ها
339
امتیاز واکنش
8,932
امتیاز
313
سن
17
زمان حضور
93 روز 4 ساعت 17 دقیقه
یه بار وقتی پنج سالم بود از پسر خاله ی مامانم خاستگاری کردم :cigarb: بخد ادر عالم بچگی بود ولی ایشون من و ول نمی‌کنه و هر بار من و میبینه میگه قصد ادامه ی تحصیل دارم


|○ کارای عجیب و خنده داری که توی کودکی/الان انجام میدادی/میدی ○|

 
  • خنده
  • تشکر
  • قهقهه
Reactions: |Nikǟn|، Fatemeh14، کوثر پورخضر و 4 نفر دیگر

n-arges-

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/2/21
ارسال ها
5
امتیاز واکنش
76
امتیاز
133
سن
15
زمان حضور
1 روز 2 ساعت 42 دقیقه
وال چی بگم از فضولی های بچگیم
شاید باورتون نشه ولی آوازه من و داداشم تو کل شهر پخش شد
منو داداشم دوقلو هستیم وقتی بچه بودیم البته فکر کنم 5 ساله بودیم
آخوند محله رو فراری دادیم
امامه اش رو من چادرش رو هم داداشم میخاست برداره
به مامان بابام گفت تموم نماز روزه های من مال شما ففط دیگه بچه هاتون رو مسجد نیارید:lollipop2b:
یادمه شلوار دوست بابام رو جلوی مامان و ابجیم و بابام در آوردیم
خعلب وضع خرابی بود
آخه فکر کنم لباس زیر هم نداشت:smileb:


|○ کارای عجیب و خنده داری که توی کودکی/الان انجام میدادی/میدی ○|

 
  • قهقهه
  • پوکر
  • خنده
Reactions: ~HELENA MSN~، |Nikǟn|، Fatemeh14 و یک کاربر دیگر

Awen

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
13/2/21
ارسال ها
6
امتیاز واکنش
276
امتیاز
118
سن
19
محل سکونت
قلمرو موجودات افسانه ای
زمان حضور
1 روز 18 ساعت 54 دقیقه
در کل من بچه ساکتی بودم نه اینکه شطون نبودم فقط حرف کم می زدم بیشتر عمل می کردم
وقتی 6-7 سالم بود من با پسر دایم که سه سال بزرگ تر بود در هر زمان که می تونستیم کرم دریایی می ریختیم یک بار بدجور اوج گرفت من داشتم می رفتم که غذا بخورم سر سفره که رفتم اون رو با یک لبخند خبیث دیدم تا قاشون اول رو که خوردم متوجه شدم شوره خیلی شوره خودم رو به بی خیال زدم بعد غذا دیدم داشت بازی می کرد از یخچال اب سرد ورداشتم رختم روش یک دفعه دایم امد من گفتم داریم حموم می کنیم دایم هم گفت ازه حتما نمک دونم توی بشقابت حصابی حموم کرده (بی مزه یعنی من حالا بخندید تا نا امید نشدم):l2b::boredb:


|○ کارای عجیب و خنده داری که توی کودکی/الان انجام میدادی/میدی ○|

 
  • تشکر
Reactions: Fatemeh14 و Melika Kakou

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,206
امتیاز واکنش
64,080
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
کوچیکی که نه ولی ۱۴اینا سالم بود یادمه از سرو کل پسر عمو ها بالا میرفتم موهاشو نو که با ارایشگاه درست میکردن میکشیدم
مردم آزارم عمتونه:boredb::smileb:


|○ کارای عجیب و خنده داری که توی کودکی/الان انجام میدادی/میدی ○|

 
  • تشکر
  • خنده
Reactions: Fatemeh14، کوثر پورخضر و Melika Kakou

sarina.k

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/4/21
ارسال ها
40
امتیاز واکنش
2,545
امتیاز
153
محل سکونت
قبرستون قلب:)
زمان حضور
13 روز 57 دقیقه
ب بار داشتم از جلو یک عروسک فروشی با دوستم رد میشدم ... چند تا پسره جلو درش وایساده بودن .. یهو ی عروشک گوگل ناز و بامزه دیدم (عروسکش گاو بود... ینی مث گاو بود)یهویی بلند داد زدم :عههههههههههههه گاو ...سوگند برام بخر موقع خواب بـ*ـغلش کنم بخوابم ..
اقا همه پسرا زدن زیر خنده منم جلو دهنمو گرفتم دِ برو که دریم!:l3b::l3b::hearteyes::sigb:


|○ کارای عجیب و خنده داری که توی کودکی/الان انجام میدادی/میدی ○|

 
  • خنده
  • قهقهه
Reactions: Fatemeh14 و کوثر پورخضر

Leila_r

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/10/20
ارسال ها
19
امتیاز واکنش
3,253
امتیاز
203
سن
18
زمان حضور
25 روز 23 ساعت 38 دقیقه
منو پسرخالم میرفتیم خونه مامان بزرگم پشت خونه مامان بزرگم کلی درخت چمن اینا بود خلاصه عجب جای باحالی بود و هست
کلی سنگ پیدا میکردیم گونه های مختلف :l2b:
میشد لوازم آشپز خونه
و چندتا لوازم به درد نخور بود که به درد ما میخورد:l2b:
علی هم( همون پس خالم)
میرفت سر کار با دوچرخش
اونجا گل لاله بود میشد به عنوان گوجه سالاد من
و برگ های درخت پرتقال میکردیم پولمون
و داداش علی و دختر خالم نگین میشدن بچهای ما
خیلی ما تباه بودیم :tobedb:


|○ کارای عجیب و خنده داری که توی کودکی/الان انجام میدادی/میدی ○|

 
  • خنده
  • قهقهه
Reactions: Fatemeh14 و کوثر پورخضر

Leila_r

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/10/20
ارسال ها
19
امتیاز واکنش
3,253
امتیاز
203
سن
18
زمان حضور
25 روز 23 ساعت 38 دقیقه
یه روز خالم اینا اومدن خونمون
(البته همه اینا مال زمانیه که من 9 سالم بود )
منو پسر خالم رفتیم بازی کنیم
بساط خاله بازی من پهن کردم
من داشتم غذا میپختم
علی بهم گفت میخایم بریم مسافرت
منم تعجب کردم
گفتم چجوری
گوشیش رو روشن کرد
رفت یه. بازی که ماشین بازی بود
گفت بشین خانم که بریم:tobedb:
واقعا الان که بهش فکر میکنم واقعا یه تخته ما کم بود خودمون خبر نداشتیم


|○ کارای عجیب و خنده داری که توی کودکی/الان انجام میدادی/میدی ○|

 
  • خنده
  • تشکر
  • قهقهه
Reactions: |Nikǟn|، Fatemeh14، کوثر پورخضر و یک کاربر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا