خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Elaheh_A

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/10/20
ارسال ها
1,202
امتیاز واکنش
17,925
امتیاز
323
محل سکونت
رمان ۹۸
زمان حضور
59 روز 6 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
با سلام دوستان
فقط کافیه یه خاطره طنز از عجیب ترین کارایی که توی بچگی یا الان برامون بگید تا در رند ترین تاریخ سال باهم بخندیم.

Elaheh_A|انجمن رمان98

99.9.9


|○ کارای عجیب و خنده داری که توی کودکی/الان انجام میدادی/میدی ○|

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: |Nikǟn|، Jãs.I، Fatemeh14 و 7 نفر دیگر

Elaheh_A

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/10/20
ارسال ها
1,202
امتیاز واکنش
17,925
امتیاز
323
محل سکونت
رمان ۹۸
زمان حضور
59 روز 6 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
اول خودم شروع میکنم..:bubbleb:
با اینکه چیزای بامزه رو هم بی مزه تعریف میکنم:grin:
من بچه که بودم 5_6 سالم بود نشته بودم به مامانم نگاه میکردم بعد این مردمک چشمش که تکون میخورد من فکر میکردم که مال من تکون نمیخوره:sneezingb:
بعد هرجا میرفتم هی اینور اونورو نگا میکردم که مردم بفهمن مردمک چشم منم تکون میخوره:neutral:


|○ کارای عجیب و خنده داری که توی کودکی/الان انجام میدادی/میدی ○|

 
  • تشکر
  • قهقهه
  • خنده
Reactions: ~HELENA MSN~، |Nikǟn|، کوثر پورخضر و 10 نفر دیگر

Elaheh_A

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/10/20
ارسال ها
1,202
امتیاز واکنش
17,925
امتیاز
323
محل سکونت
رمان ۹۸
زمان حضور
59 روز 6 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
یه بار دیگه هم رفته بودیم عروسی
خییییلی کوچیک بودم
بعد اینا شب دوم کوبیده دادن
آقا همه نشسته بودن و فلان و این حرفا
سفره رو انداختن
منم که یه دختر کوچولوی مثلا مودب:loveb:
نشستم بـ*ـغل مامانم
بعد شام آوردن
چنگالو برداشتم زدم تو برنجه کبابه چسبید بهش
آورمش بالا
قشنگ مقابل صورتم
بالا اومدن اون همانا و گفتن این جمله از جانب من همانااا

ماآآماااان چههههه رونننن بزررررگییییی:l3b::openmouth:


|○ کارای عجیب و خنده داری که توی کودکی/الان انجام میدادی/میدی ○|

 
  • قهقهه
  • تشکر
  • خنده
Reactions: ~HELENA MSN~، کوثر پورخضر، n-arges- و 8 نفر دیگر

*~sarina~*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/11/20
ارسال ها
1,130
امتیاز واکنش
21,580
امتیاز
418
سن
19
محل سکونت
~شهر فراموشی~
زمان حضور
55 روز 20 ساعت 30 دقیقه
سلام دوستای گلم:aiwan_light_tender:

فکر کنم ۶ سالم بود که :lol:
رفتیم مهمونی اونوقت بچه خالم دوقلو بود :lol:تازه به دنیا اومده بودن خلاصه به شدتم زشت بودن منم که ماشالا ماشالا رک گفتم مامان چرا اینقدر بچه هاشون زشتن:aiwan_light_girl_haha:مامانم خیلی نامحسوس پنجیری از من گرفت منم جیغ زدم مامان خوب چرا پنجیرم میگیری زشتن مگه دروغ میگم:lol:


|○ کارای عجیب و خنده داری که توی کودکی/الان انجام میدادی/میدی ○|

 
  • خنده
  • تشکر
  • قهقهه
Reactions: ~HELENA MSN~، Fatemeh14، Leila_r و 8 نفر دیگر

Elaheh_A

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/10/20
ارسال ها
1,202
امتیاز واکنش
17,925
امتیاز
323
محل سکونت
رمان ۹۸
زمان حضور
59 روز 6 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
بازم من:neutral:
آقا کلا من تو بچگی فکر میکردم هیچیم مثل بقیه نیست
یادمه یه شب مامانم خوابیده بود نفس که میکشید هی نگاش میکردم
یهو بیدار شد گفت برای چی نمیخوابی
گفتم مامان میترسم وقتی خوابیدم یادم بره نفس بکشم
تو چجوری تو خواب نفس میکشی؟:neutral::sneezingb:
آقا مسخرم نکنیدا هنوزم ک هنوزه بعضی وقتا یهو یادم میره نفس بکشم:neutral::bubbleb:


***

کلا من بااین مسائل مشکل دارم .
وقتی کوچیک بودم
رفته بودیم خونه مامان بزرگم 6سالم بود دختره عموم یه سال از من بزرگتره
ولی الان تو یه کلاسیم (نیمه اولیم)

آقا خیلی شیک نشسته بودیم
بعد من داشتم پلک میزدم
یهو ملیکا گفت چرا تو هی تند تند مژه میزنی:openmouth:

منم گفتم به کسی نگیا میترسم یادم بره پلک بزنم کور بشم:angryb:


|○ کارای عجیب و خنده داری که توی کودکی/الان انجام میدادی/میدی ○|

 
  • قهقهه
  • تشکر
  • خنده
Reactions: ~HELENA MSN~، کوثر پورخضر، Fatemeh14 و 6 نفر دیگر

*~sarina~*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/11/20
ارسال ها
1,130
امتیاز واکنش
21,580
امتیاز
418
سن
19
محل سکونت
~شهر فراموشی~
زمان حضور
55 روز 20 ساعت 30 دقیقه
:aiwan_light_girl_cray:خوب فکر کنم۸ سالم بود

معاونمون هی میگفت پشت مدرسه نرید و ... ماهم که حرف گوش کن ماشالا:lol:
یه روز نقشه ریختیم با هم فرار کردیم رفتیم پشت مدرسه :aiwan_light_girl_cray:
شانس بدمون معلممون فهمید هیچی مظلوم گیر اوردن پشت در کلاس تنبیهمون کردن :lol:
اونم تو هوای بارونی خانوم خدایاری خدا خیرت نده فقط:lol:چطور دلت اومد بچه به این مظلومی رو بزاری پشت در


|○ کارای عجیب و خنده داری که توی کودکی/الان انجام میدادی/میدی ○|

 
  • خنده
  • تشکر
  • قهقهه
Reactions: ~HELENA MSN~، Fatemeh14، Leila_r و 5 نفر دیگر

Elaheh_A

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/10/20
ارسال ها
1,202
امتیاز واکنش
17,925
امتیاز
323
محل سکونت
رمان ۹۸
زمان حضور
59 روز 6 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
آقا کلاس اول بودم 6 سالم بود
بعد من موهام خیلیییی لخـــــ*ـــــته خیلیا
بعد من هروقت برمیگشتم خونه کش موهام نبود.
روز آخر مدرسه بود آقای رجبی معلممون گفت دخترم بیا
منم رفتم پیشش یه پلاستیک کش مو بهم داد
گفتم آقا واسم جایزه خریدی
گفت نه اینا مال خودته
منم گفتم پس کش موهامو ک گم میکردم تو میدزدیدی:angryb:


|○ کارای عجیب و خنده داری که توی کودکی/الان انجام میدادی/میدی ○|

 
  • خنده
  • تشکر
  • قهقهه
Reactions: Z.Ahdary، ~HELENA MSN~، |Nikǟn| و 9 نفر دیگر

*~sarina~*

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
17/11/20
ارسال ها
1,130
امتیاز واکنش
21,580
امتیاز
418
سن
19
محل سکونت
~شهر فراموشی~
زمان حضور
55 روز 20 ساعت 30 دقیقه
خووب خووب میرم یکم جلوتر:lol:
کلاس ششم بودم رفتیم تفریح یهو یه باغ پر انار دیدم:aiwan_light_girl_haha:
دختر خاله بلندم کرد انداختم اونور:aiwan_light_wacko2:
قرار شد اگه صاحب باغ اومد خبرم کنن
خلاصه صاحب باغ منو دید من بدو صاحب باغ بدو جاتون خالی:lol::aiwan_light_girl_cray:
منو گیر اورد پیش مامانم برد :aiwan_light_girl_haha:
هعی هیچی دیگه کتکای مامان خیلی خوشمزه بود:aiwan_light_girl_cray:


|○ کارای عجیب و خنده داری که توی کودکی/الان انجام میدادی/میدی ○|

 
  • خنده
  • قهقهه
  • تشکر
Reactions: Fatemeh14، Leila_r، Matiᴎɐ✼ و 6 نفر دیگر

LIDA_M

کاربر حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/4/20
ارسال ها
1,798
امتیاز واکنش
20,422
امتیاز
428
محل سکونت
Cemetery
زمان حضور
78 روز 19 ساعت 52 دقیقه
من وقتی بچه بود اعتقادات عجیب غریب خودمو داشتم :l1b:
( وای روم نمشه بگم :tobedb: )
فک میکردم دخترا رو مامانا میارن پسرا رو بابا ها :l1b:
خلاصه که یه فامیلی داشتیم خیلی دعا و نذر و نیاز میکردن پسر دار بشن :lollipop1b:
منم خیلی شیک برگشتم میگم :
_خاله دریا خو شما که پسر دوس داری به عمو آریا بگو برات بیاره دیگه :l3b: ( ترکیشو گفدم :shyb: )
خلاصه یه چن دیقه کل مجلس رفت تو سکوت وبعد ترکیدن از خنده :morningb:
ناگفته نماند اون موقع 6 سالم بودش :flirty8b:


|○ کارای عجیب و خنده داری که توی کودکی/الان انجام میدادی/میدی ○|

 
  • قهقهه
  • تشکر
Reactions: ~HELENA MSN~، |Nikǟn|، کوثر پورخضر و 7 نفر دیگر

Elaheh_A

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/10/20
ارسال ها
1,202
امتیاز واکنش
17,925
امتیاز
323
محل سکونت
رمان ۹۸
زمان حضور
59 روز 6 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
من با دختر عموم سال اول مدرسه خیلی بهتر از دختر داییم بودم:l3b:

یه بار تو مدرسه رفتم کلاس اونا
معلم بهم گفت برو تو کلاس خودت
گفتم نمیرم میخوام پیش آبجیم باشم
اونم میگفت چرا آبجیمو میخوای ببری
آقا نشستیم اشک تمساح ریختن
برامون خوراکی آوردن هرکی رفت سر جای خودش
فرداش مامانم اومد
بعد معلم اوناهم بود
مامان منم داشت با مدیره حرف میزد
معلمه به مامانم گفت عه شما مادر آذری مقدم هستید؟وا خانم مدیر چرا این خواهرارو از هم جدا گذاشتید اون روز منو کشتن تا پیش هم باشن
ماهم با قیافه خر شرک نگاشون میکردیم.

آقا کلا باور کرده بودن تو راهنماییم هروقت زن عموم میاد
میگه دخترتون خیلی اذیت میکنه
اونم میگه من مامان ملیکام
مدیره هم میگه ملیکاهم لنگه الهه‌اس چه فرقی داره:angryb:


|○ کارای عجیب و خنده داری که توی کودکی/الان انجام میدادی/میدی ○|

 
  • قهقهه
  • تشکر
  • خنده
Reactions: ~HELENA MSN~، Fatemeh14، Leila_r و 3 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا