خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

~PARLA~

مدیر ارشد بازنشسته
طراح انجمن
  
عضویت
7/7/20
ارسال ها
1,362
امتیاز واکنش
18,213
امتیاز
373
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
34 روز 20 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
اگوست کنت

اگوست کنت
شناسنامه
نام کامل ایسیدور اگوست ماری
فرانسیس خاویر کنت
زادروز ۱۹ ژانویهٔ ۱۷۹۸
زادگاه مون پلیه، فرانسه
تاریخ مرگ ۵ سپتامبر ۱۸۵۷ (۵۹ سال)
محل مرگ پاریس، فرانسه

تاریخ فلسفه
بر پایهٔ تمدن و مکان
  • فلسفه شرقی
  • فلسفه غربی
  • فلسفه مصری
  • فلسفه هندی
  • فلسفه چینی
  • فلسفه ایرانی
  • فلسفه یونانی
بر پایه دین
  • فلسفه اسلامی
  • فلسفه مسیحی
  • فلسفه یهودی
  • فلسفه هندو
  • فلسفه بودایی
بر پایه دوره و زمان
  • فلسفه دوران باستان
    • فلسفه پیشاسقراطی
  • فلسفه هلنیستی
  • فلسفه قرون وسطی
  • فلسفه جدید
    • رنسانس
    • عصر خرد
    • عصر روشنگری
      • ایدئالیسم
      • ماده‌باوری
  • فلسفه معاصر
بر پایه افراد شاخص
  • تالس
  • هراکلیتوس
  • پارمنیدس
  • دموکریت
  • پروتاگوراس
  • سقراط
  • افلاطون
  • ارسطو
  • فارابی
  • ابن سینا
  • سهروردی
  • ملاصدرا
  • توماس آکویناس
  • انسلم
  • دکارت
  • هیوم
  • کانت
  • هگل
  • مارکس
  • اسپینوزا
  • راسل
  • ویتگنشتاین
بر پایه مکتب
  • ملطی
  • فیثاغوری
  • افسوسی
  • الئایی
  • مکتب اتم‌گرایی
  • مکتب سوفسطایی
  • مکتب ایونی
  • مکتب کورنایی
  • مکتب مگارایی
  • نوفیثاغوری
  • مکتب کلبیون
  • مکتب چندگانه‌گرایی
  • مکتب رواقی
  • مکتب کنفوسیوس
  • فلسفه نوافلاطونی
بر پایه روش فلسفی
  • برهان و استدلال(بحث برهانی)
  • کشف وشهود(بحث ذوقی)
درگاه فلسفه
  • ن
  • ب
  • و
ایزادُر آگوست ماری فرانسوا گزاویه کُنت[۱] (به فرانسوی: Auguste Comte) (زاده ۱۹ ژانویه ۱۷۹۸ - درگذشته ۵ سپتامبر ۱۸۵۷) معروف به اگوست کنت فیلسوف فرانسوی است که به عنوان واضعِ نامِ جامعه‌شناسی (Sociology) و بنیانگذارِ جامعه‌شناسیِ نوین و دکترین پوزیتیویسم شناخته شده‌است. تابلویِ علوم، سیرِ تکاملِ ذهنیِ بشر و توجه به جنبه‌هایِ پویا و ایستایِ جامعه از اندیشه‌هایِ برجستهٔ اوست.

کنت با اعتقادِ راسخ به فلسفهٔ اثبات‌گرایی (پوزیتیویسم - positivism) معتقد بود باید برایِ علومِ انسانی نیز حیثیتی مشابهِ علومِ تجربی قایل شد، به این معنی که علومِ انسانی نیز باید از ابزارِ پژوهشِ تجربی استفاده کنند. کنت بر این باور بود که جوامعِ انسانی از سه مرحلهٔ الهی، فلسفی، و علمی عبور کرده‌اند (بعضاً مرحلهٔ اساطیری را نیز می‌افزایند). در جوامعِ اساطیری، کاهنان رهبرانِ جامعه به‌شمار می‌روند، در جوامع الهی که تبلورِ تاریخیِ آن قرونِ وسطی است، پیامبران، و در عصرِ رنسانس و پس از آن فیلسوفان. اما در دورهٔ کنونی (عصرِ علمی) دانشمندان و جامعه‌شناسان رهبرانِ جامعه خواهند بود. البته ممکن است در هر جامعه‌ای بازمانده‌هایِ فکریِ اعصارِ گذشته رسوب کرده باشد.



محتویات
  • ۱ دین انسانیت
  • ۲ اثرگذاری و اثرپذیری
  • ۳ نظریات و کارهای علمی کنت
  • ۴ جامعه‌شناسی اثباتی کنت
    • ۴.۱ تقسیم‌بندی علوم
  • ۵ مراحل تحول ذهنی
  • ۶ تقسیمات جامعه‌شناسی
  • ۷ کنت جامعه‌شناسی را به دو شاخه ایستا و پویا تقسیم می‌کند
  • ۸ مدل ارگانیکی
  • ۹ آیین رهنمودی
  • ۱۰ منابع
دین انسانیت
کنت در سال‌های آخر عمرش همان اصول فلسفی خود را بنیاد عرفان مآبی ساخت و بر همان بنیاد، دیانتی جدید بنام دین انسانیت را بنا کرد و معبدی بنا نمود و عباداتی را نیز مقرر داشت که از نظر اهل علم، عجیب بود. بنابراین او دین را به‌طور کلی طرد نمی‌کند ولی به نظر او دین عصر اثباتی هم باید متناسب با عصر خود باشد، نتیجه‌ای که کنت به آن می‌رسد این است که بنابر نظریه قانون حالات سه‌گانه عصر دینی پایان یافته‌است، اما بنا به نظریه هم ارزی، کارکردی چیزی معادل دین باید در هر جامعه‌ای وجود داشته باشد زیرا حیات جامعه به پذیرش دین وابسته است اما دین جامعه اثباتی باید متناسب با آن باشد و اینست که مذهب انسانیت را پایه گذاری می‌کند و می‌گوید که مذهب دوره ما باید پوزیتیویسم مبهم باشد، مذهب ما دیگر نمی تواند همان مذهب قبلی باشد زیرا آن مذهب گذشته، متعلق به عصر و تفکری بوده‌است که نسخ شده‌است، هر دوره را نیاز به مذهب خاص خودش است و این مذهب که ما بنا می کنیم مذهب انسانیت است. بنابر مذهب انسانیت، باید انسانیت اساسی را که مردان بزرگ، مظهر و نماد آن هستند دوست داشته باشیم زیرا چنان زندگی کردند که اثری با سرمشقی از خود بجای گذاشته‌اند. بنابراین وجود بزرگ، وجود مردان بزرگ است که به ملت و قبیله خاص تعلق ندارد. دین انسانیت، بعدها با تعابیر مختلفی در میان عوام رواج یافت و انتقاداتی را نیز در پی داشت.[۲][۳][۴][۵]

اثرگذاری و اثرپذیری
کنت بر اولین نظریه پردازان جامعه‌شناسی (به ویژه اسپنسر و دورکیم) بسیار نفوذ داشت. بخشی از افکار او را باید به‌عنوان واکنشی در برابر انقلاب کبیر فرانسه و روشن اندیشی به‌شمار آورد که او آن را علت عمده این انقلاب می‌انگاشت. او از هرج و مرجی که در جامعه رواج یافته بود بسیار رمیده بود و به آن دسته از اندیشمندانی که بانی روشن‌اندیشی و انقلاب بودند، انتقاد داشت. او با کاتولیک‌های ضدانقلابی فرانسه (به ویژه دوبونالد و دومیستر) هم‌آواز و تحت تأثیرشان بود.[۶] وی همچنین از فرانسیس بیکن، فیلسوف انگلیسی که به آزمایش‌های استقرایی پایبند بود؛ توماس هابز، بارون دو منتسکیو، کانت، و بیش از همه کلودهانری سن سیمون متأثر بود. کنت در جوانی، عمیقاً متأثر از آدام اسمیت و ژان-باتیست سه، اقتصاددانان سیـاس*ـی لیبرال بود.[۷]

نظریات و کارهای علمی کنت
عمده‌ترین نظریات، مفاهیم و کارهای علمی کنت عبارت‌اند از: اثبات گرایی (Positivism): مفهوم اثبات گرایی به روش تحقیقی کنت اطلاق می‌شود. او اثبات‌گرایی را عامل اساسی پیشرفت انسان دانسته و مدعی بود که از طریق مشاهده و آزمایش و مقایسه می‌توان موفق به کشف پدیدارهای اجتماعی شد. او اصرار داشت که جامعه را می‌توان از طریق علمی مورد تجزیه و تحلیل قرار داده و همانند تحقیقات علمی در سایر علوم، موفق به کشف پدیدارهای عینی شد. او از این جهت به روش اثبات گرایی توجه خاص کرد و معتقد بود، بررسی شرایط اجتماعی و حل مشکلات اجتماعی فقط از طریق روش علمی امکان‌پذیر است. به بیان دیگر اصرار او به اثبات گرایی ناشی از بحران‌های اجتماعی بعد از انقلاب فرانسه بود که وجود تحقیق علمی را برای تبیین مشکلات اجتماعی ضروری می‌دانست.[۸]

جامعه‌شناسی اثباتی کنت
بر سه اصل مبتنی است که روشن‌گر مجموع نظریات اوست

اصل اول:طبق نظر وی ممکن نیست که پدیده اجتماعی خاص جز در متن اجتماعی کلی‌تری که به آن تعلق دارد، درک و تبیین شود. این اصل که اولویت کل نسبت به اجزا خوانده می‌شود بر تجزیه و تحلیل آنچه کنت نظم خودبه‌خود جوامع انسانی نامیده‌است اعمال می‌شود.

اصل دوم: پیشرفت علوم هادی و راهنمای اصلی تاریخ بشری است؛ بشر آن‌طور عمل می‌کند که شناخت‌هایش به او اجازه می‌دهد روابط انسان با جهان و با سایر افراد منوط به چیزهایی است که از طبیعت و از جامعه می‌شناسد.

اصل سوم: انسان همه‌جا و همه‌وقت یکی است، و این هویت ثابت نتیجه ترکیب زیستی به‌ویژه نظام عصبی اوست. پس باید انتظار داشت که جامعه همه‌جا یکسان و در یک جهت تحول پیدا کند، و بشر در کل به طرف نوعی جامعه پیشرفتهتر در حرکت باشد.[۹]

تقسیم‌بندی علوم
کنت دانش زمان خود را طبقه‌بندی کرده و معتقد بود که روند دانش به‌تدریج از حالت کلی و ساده به مرحله مشخص و پیچیده درآمده است. وی سلسله‌مراتب علوم را براساس سه ملاک زیر استخراج می‌کند:

  1. درجه پیچیدگی پدیده‌هایی که موضوع مطالعه هستند.
  2. بیرونی بودن آن‌ها نسبت به انسان.
۳. زمانی که به مرحله اثباتی می‌رسند.[۱۰]

برمبنای این اصول علوم را چنین طبقه‌بندی می‌کند:

  1. ریاضی
  2. ستاره‌شناسی
  3. فیزیک
  4. شیمی
  5. زیست‌شناسی
  6. جامعه‌شناسی
کنت جامعه‌شناسی را به‌عنوان ملکه علوم معرفی می‌کند، زیرا موجودیت آن ناشی از تکامل سایر علوم بوده و به همین جهت در مرتبه اعلی قرار دارد. در این سلسله مراتب به نظر کنت هر علمی به علم قبلی متکی است و علاوه برداشتن مشخصات خود ویژگی‌های علم، بیشتر از آن را نیز دارد. در این طبقه‌بندی هر قدر پایین‌تر می آئیم موضوع علم عینی تر و پیچیده‌تر، و از نظر پیش‌بینی دشوارتر می‌شود.[۱۱]

مراحل تحول ذهنی
مرحله ربانی خود از دو مرحله گذار تشکیل شده که عبارت اند از:

بت‌پرستی (فتیشیسم)؛ در این مرحله، بشر در هماهنگی کامل با محیط پیرامونش به‌سر می‌برد. منظور کنت این است که در این مرحله، بشر هرآنچه را در اطرافش رخ می‌داد بدون فکر می‌پذیرفت.

چندخدایی (چندخدایی)؛ در این مرحله بشر توضیح می‌خواست و شروع به تفکر کرد و پدیده‌ها را به موجودات فراطبیعی گوناگون نسبت داد. تک‌خدایی (یکتاپرستی)؛ انتقال به این مرحله زمانی رخ داد که بشر تحت سیطره خدایان متعددی قرار گرفته بود که ظاهراً همواره با یکدیگر در تعارض بودند. یکتاپرستی، آخرین مرحله در مرحله ربانی است.[۱۲]

مرحله متافیزیکی (Metaphysical or Abstract Stage)؛ این مرحله بین سال‌های ۱۳۰۰ تا ۱۸۰۰ میلادی روی داد که هنوز دنباله دوره ربانی است و تنها با آن اختلاف کمی دارد. در این دوره نیروی دیگری به‌نام دولت در کنار خانواده قرار می‌گیرد که روابط حاکم بین مردم را از حالت عاطفی به‌صورت حقوقی و قانونی درمی‌آورد. این مرحله، شرایط را برای تبدیل جامعه به دوره اثباتی فراهم می‌آورد.

مرحله اثباتی (Positive Stage)؛ مرحله سوم را کنت دوره اثباتی می‌خواند که از سده ۱۸۰۰میلادی آغاز شد. در این مرحله انسان‌ها به شناخت نایل می‌آیند و در توجیه پدیده‌ها علل را در خود طبیعت جستجو می‌کنند. در این دوره انسان بعد جهانی پیدا می‌کند و با پیشرفتهای اجتماعی می‌تواند نوع رابـ ـطه تعاونی را در اجتماعات انسانی جانشین روابط عاطفی و حقوقی حاکم در دوره‌های پیشین کند. در تحقیق به مشاهده و تجربه توجه کافی می‌شود و علتیابی پدیده‌ها بر مبنای رابـ ـطه علت و معلول پیجوئی می‌شوند.[۱۳]

او هر یک از مراحل تحول ذهنی نوع بشر را با یک نوع سازمان اجتماعی و سلطه سیـاس*ـی خاص آن مرحله مرتبط ساخته بود. مرحله ربانی تحت سلطه کاهنان است و مردان نظامی در آن فرمانروایی می‌کنند. مرحله مابعدالطبیعی به قرون وسطی و عصر رنسانس راجع است، تحت تسلط مردان کلیسا و حقوقدانان می‌باشد. مرحلهٔ اثباتی که تازه آغاز شده، تحت تسلط مدیران صنعتی و هدایت اخلاقی دانشمندان خواهد بود.[۱۴]

تقسیمات جامعه‌شناسی
کنت جامعه‌شناسی را به دو شاخه ایستا و پویا تقسیم می‌کند
جامعه‌شناسی ایستا (Static Sociology)؛ عبارت است از مطالعه موضوعی که کنت آن را اجماع اجتماعی می‌نامد. ایستایی اجتماعی از یک‌سو، تجزیه و تحلیل ساخت جامعه را در لحظهای معین دربر می‌گیرد، و از سوی دیگر تحلیل عنصر یا عناصری را که تعیین‌کننده اجماع اجتماعی اند، یعنی عنصر یا عناصری که از مجموعه افراد یا خانواده‌ها، اجتماع، و از تعدد نهادها، وحدت را به وجود می‌آورند.[۱۵]

بنابراین، جامعه‌شناسی ایستا جامعه را در حال سکون مطالعه می‌کند و مهم‌ترین پدیده مورد مطالعه اش نظم اجتماعی است که از طریق ساخت اجتماعی برقرار می‌شود. در این بخش مطالعات جامعه‌شناسی در زمینه سازمان‌ها و نهادهای اجتماعی متمرکز شده و چگونگی ایجاد تعادل و ثبات در جامعه مورد توجه قرار می‌گیرد.

جامعه‌شناسی پویا (Dynamic Sociology)؛ این بخش، جامعه را در حالت پویا و حرکت مطالعه می‌کند. در این بخش توجه اساسی به شناسائی جریان تطور و دگرگونیهای اجتماعی معطوف است. در این بخش از جامعه‌شناسی است که کنت قوانین سه‌گانه تکامل جامعه‌ها را ارائه می‌دهد. بنا به نظر کنت پویایی تابع ایستایی است.[۱۳]

مدل ارگانیکی
هر چند کنت تحقیق تجربی خاصی در باب جامعه ارائه نکرد ولی مدل یا انگاره‌ای را پیشنهاد کرد که بعدها به مدل ارگانیکی معروف شد. این نظریه که جامعه با موجود زنده شباهت دارد، نخستین‌بار توسط کنت به آن پرداخته شد. کنت در مقایسه بین موجود زنده و جامعه معتقد به شباهتهای زیر بود:

اولاً جامعه از اعضا و موسسات مختلف تشکیل شده و همانند ارگان‌های موجود زنده، کل واحدی را تشکیل می‌دهد.

ثانیاً نهادهای اجتماعی همانند اعضا و انـ*ـدام موجود زنده دارای ساخت و کارکرد خاصی می‌باشند.

ثالثاً اجزاء جامعه همانند اعضاء موجود زنده با یکدیگر مرتبط بوده و به‌طور کلی در دوام و بقاء ساخت اصلی خود مؤثر و دخیل می‌باشند نکته دیگر اینکه جامعه هم مانند موجود زنده براساس قانون تکامل از مرحله ابتدایی و ساده به مرحله کاملتر و پیچیده‌تر رسیده‌است.[۱۶]

آیین رهنمودی
آگوست کنت یک جامعه اثباتی و خوب را برای آینده طرح‌ریزی کرده بود که تحت هدایت قدرت روحانی کاهنان یک دین اثباتی نوین و بانکداران بزرگ و صاحبان صنایع اداره گردد. این کاهنان که همان جامعه شناسان علمی اند، همانند اسلاف کاتولیکشان، باید راهنمایان اخلاقی و ممیزان اجتماع باشند و قدرت و دانش برترشان را به‌کار اندازند تا وظایف و الزامهای اجتماعی افراد را به آن‌ها یادآوری کنند.


دانشمندان و فیلسوفان متافیزیک

 
  • تشکر
Reactions: * ELINA *، ~ROYA~ و *KhatKhati*

~PARLA~

مدیر ارشد بازنشسته
طراح انجمن
  
عضویت
7/7/20
ارسال ها
1,362
امتیاز واکنش
18,213
امتیاز
373
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
34 روز 20 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
پیر سیمون لاپلاس

پیر سیمون لاپلاس


نام اصلی Pierre-Simon, marquis de Laplace
متولد ۲۳ مارس ۱۷۹۴
نرماندی، پادشاهی فرانسه
درگذشت ۵ مارس ۱۸۲۷ (۷۷ سالگی)
پاریس، فرانسهٔ بوربون
شهروندی فرانسوی
رشته‌ها اخترشناسی و ریاضی
راهنمایان دانشگاهی ژان لو رون دالامبر
دانشجویان دکترا سیمون دنی پواسون
شناخته‌شده برای
[نمایش]
دین بی خدا[۲][۳][۴]


پیر سیمون لاپلاس(۱۷۴۹–۱۸۲۷


پیر سیمون لاپلاس، نقاشی از قرن نوزدهم.
پیر سیمون لاپلاس (به فرانسوی: Pierre-Simon de Laplaca) (متولد ۲۳ مارس، ۱۷۴۹ (میلادی) در نورماندی؛ درگذشت ۵ مارس ۱۸۲۷ (میلادی) در پاریس)، ریاضی‌دان، فیزیک‌دان، اخترشناس و فیلسوف فرانسوی بود، که برای تکمیل مکانیک سماوی بسیار همّت گذاشت.

زندگی
او فرزند زمین‌داری ثروتمند بود. پدرش می‌خواست که او علوم دینی تحصیل کند و در روحانیت به موفقّیت برسد؛ ولی به پیشنهاد دالامبر که مشهورترین ریاضیدان فرانسوی در آن زمان بود، به تحصیل ریاضیات در کنار خود او پرداخت.

لاپلاس پدیدآورنده معادله لاپلاس است که به نام خود او نامیده شده‌است؛ ولی تبدیل لاپلاس که فقط به افتخارش نامیده شده، در اصل توسط لئونارد اویلر پدیدار شد و لاپلاس این انتقال را در آثارش در مورد نظریه احتمالات به کار بـرده‌است.

گذشته از معادله لاپلاس که در تمام شاخه‌های ریاضی فیزیک استفاده می‌شود، نگاشت خطی دیفرانسیلی لاپلاس نیز به نام او نامیده شده‌است. او سال ۱۸۰۶، لقب اشرافی کنت گرفت و در سال ۱۸۱۷ پس از بازگشت بوربون‌ها به لقب مارک دست یافت.

پیر سیمون لاپلاس در بیست و سوم مارس ۱۷۴۹ در حوالی «پون لوک» فرانسه متولد شد. پدرش فردی ثروتمند بود و از کودکی خودش اطلاعی در دست نیست. لاپلاس از جمله مؤثرترین دانشوران در طول تاریخ می‌باشد. او به محض اینکه ریاضیدان مشهوری شد و افتخاراتی کسب نمود اصل و نسب خود را مخفی نگاه می‌داشت. مشهور است که لاپلاس برای ملاقات دالامبر ریاضی‌دان با ارزش در یکی از روزهای سال ۱۷۷۰ به خانه او می‌رود و با وجود توصیه‌هایی که ارائه می‌دهد کمک قابل توجهی از طرف ریاضیدان بزرگ نسبت به او نمی‌شود. لاپلاس مأیوس نمی‌شود و نامه‌ای برای دالامبر می‌فرستد و در آن افکار خویش را دربارهٔ اصل مکانیک شرح می‌دهد. دالامبر به محض خواندن نامه نویسنده را احضار می‌کند و به او می‌گوید چنانچه ملاحظه می‌کنید من به توصیه و سفارش ترتیب اثر نمی‌دهم ولی شما برای شناساندن خود وسیله خوبی به دست آوردید. دالامبر فوراً لاپلاس را به سمت استاد مدرسه نظامی پاریس انتخاب می‌کند. در مرحله اول لاپلاس نوشته‌هایی دربارهٔ مسائل حساب انتگرال، اخترشناسی، ریاضی کیهان‌شناسی نظریه بازیهای بخت آزمایی و علیت تألیف کرد. در این دوره سازنده وی سبک و شهرت و موضع فلسفی و برخی شیوه‌های ریاضی خود را ساخته و پرداخته کرد و برنامه‌ای برای پژوهش در دو زمینه- احتمالات و مکانیک آسمانی- تنظیم نمود که بقیه عمر را به کار ریاضی دربارهٔ آنها پرداخت. در مرحله دوم در هر دو زمینه به بسیاری از نتایج عمده رسید که به سبب آنها مشهور است و بعدها آنها را در رساله‌های بزرگ خود مکانیک سماوی (۱۷۹۹–۱۸۲۵) و نظریه تحلیلی احتمالات (۱۸۱۲) گنجانید. اطلاع از بخش اعظم این مسائل به وسیله شیوه‌های ریاضی ای صورت گرفت که او در آن زمان یا قبل از آن، به وجود آورد و ابداع کرده بود. مهم‌ترین آنها عبارت‌اند از توابع مولد، که از آن پس به نام وی خوانده شدند. بسط، که آن نیز در نظریه دترمینانها به نام وی گردید، تغییر مقادیر ثابت به منظور رسیدن به راه حل‌های تقریبی در انتگرال‌گیری عبارتهای اخترشناسی و تابع گرانشی تعمیم یافته ک بعدها با دخالت پواسون به صورت تابع پتانسیل برق و مغناطیس قرن نوزدهم درآمد. همچنین در طی همین دوره بود که لاپلاس به سومین حوزه علایقش- یعنی فیزیک که با همکاری لاووازیه در زمینه نظریه گرما بود، وارد گردید و تا حدودی در نتیجه آن همکاری بود که وی تبدیل به یکی از اعضای مؤثر حلقه درونی مجمع علمی شد.

اولین مسئله مورد توجه لاپلاس دنبال نمودن کار نیوتن بود زیرا نیوتن قانون اصلی مکانیک آسمانی را یافته بود و لاپلاس می‌خواست این قانون را در مورد تمام اجسام منظومه شمسی به کار برد. لاپلاس شروع به تعیین قوانین مکانیک سیارات کرد تا نشان دهد که این اجسام مانند سایر اجسام تابع قوانین فیزیکی هستند. اولین موضوعی که لاپلاس نزد خود مطرح می‌کند موضوع ثبات دستگاه شمسی است که آیا به وضعی که داراست می‌ماند یا بالاخره ماه روی زمین سقوط می‌کند و سیارات بر جرم خورشید پرتاب شده و معدوم می‌گردند. نیوتن هم این سؤال را مطرح کرده بود و به این نتیجه رسیده بود که باید گاهگاهی دست خداوند در کار بیاید و حرکات آنها را به جریان عادی برگرداند ولی لاپلاس گفت اگرچه وضع سیارات نسبت به خورشید تغییر می‌کند ولی این تغییرات تناوبی است. لاپلاس تمام این اکتشافات را تحت عنوان «مکانیک آسمانی» منتشر ساخت ولی چون فهم مطالبش برای همه کس مقدور نبود لذا تصمیم گرفت کتابی دیگر بنویسد که مردم عادی هم از آن بهره‌مند گردند. این کتاب تحت عنوان «شرح دستگاه‌های جهانی» منتشر شد. لاپلاس علاوه بر نجوم و ریاضیات استادی عالیقدر در علم فیزیک بود و دربارهٔ لوله‌های موئین و انتشار امواج صوتی مطالعه فراوانی داشت. از مهم‌ترین آثار لاپلاس «تئوری تحلیلی احتمالات» را که در سال ۱۸۱۲ نوشته‌است می‌توان نام برد.

لاپلاس را که دانشمندی بی همتا می‌توان گفت متأسفانه نسبت به تمام حکومتهایی که پی در پی عوض می‌شدند تملق می‌گفت و از آنها استفاده می‌کرد در مقابل ناپلئون تا زانو تعظیم می‌کرد و به همین علتها بود که از طرف امپراتور به مقامهای کنت- سناتور- ریاست مجلس سنا انتخاب شد با وجود اینها وقتی ناپلئون اسیر شد به او پشت کرد و به عزلش رأی داد و خود را در دامان لوئی هجدهم انداخت و از طرف او به سمت رئیس کمیته تجدید تشکیلات مدرسه پلی تکنیک و عضو مجلس اعیان انتخاب شد. لاپلاس با تمام این اوصاف جوانان را تشویق و کمک می‌کرد به طوری که روزی یکی از اکتشافات جوان ناشناسی به نام «بیو» از طرف آکادمی مورد تمجید قرار گرفت او را نزد خود خواند و معلوم گردید لاپلاس قبلاً این اکتشاف را مورد مطالعه قرار داده‌است. لاپلاس اواخر عمر را در «آرکوی» نزدیک پاریس در عمارت ییلاقی خود که نزدیک برتوله بود گذرانید. او روز پنجم مارس ۱۸۲۷ در هفتاد و هشت سالگی درگذشت در حالیکه آخرین حرف او این بود: «آنچه می‌دانیم ناچیز و آنچه نمی‌دانیم عظیم و وسیع است.»


دانشمندان و فیلسوفان متافیزیک

 
  • تشکر
Reactions: * ELINA *، ~ROYA~ و *KhatKhati*

~PARLA~

مدیر ارشد بازنشسته
طراح انجمن
  
عضویت
7/7/20
ارسال ها
1,362
امتیاز واکنش
18,213
امتیاز
373
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
34 روز 20 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
نوآم چامسکی

نوآم چامسکی
شناسنامه
حیطه فلسفه غربی
مکتب فلسفه تحلیلی، زبان‌شناسی زایشی
ایده‌های چشمگیر دستور زبان زایشی،
زادروز ۷ دسامبر ۱۹۲۸
زادگاه فیلادلفیا، پنسیلوانیا، آمریکا
متأثر از[نمایش]

آورام نوآم چامسکی (به انگلیسی: Noam Chomsky) در ۷ دسامبر ۱۹۲۸ در فیلادلفیا، پنسیلوانیا در خانوادهٔ یهودی و روس تبار به دنیا آمد.[۱] چامسکی زبان‌شناس، فیلسوف آنارشیست و نظریه‌پرداز آمریکایی است. از او به عنوان پدر زبان‌شناسی مدرن یاد می‌شود.[۲][۳][۴] نظریهٔ معروف وی دستور زایشی-گشتاری است که در دههٔ ۶۰ میلادی انقلابی در زبان‌شناسی معاصر ایجاد کرد. مقالات و کتاب‌های نوام چامسکی آغازگر پژوهش‌های نوینی در عرصه‌ی روان‌شناسی زبان شد.

همچنین وی مقالات متعددی در نقد سـ*ـیاست‌های خارجی دولت ایالات متحده آمریکا دارد.

وی استاد بازنشسته‌ی دپارتمان فلسفه و زبان‌شناسی مؤسسه تکنولوژی ماساچوست آمریکا است.

محتویات
  • ۱ زندگی و تحصیلات
  • ۲ زبان‌شناسی
  • ۳ ایده‌های سیـاس*ـی
  • ۴ ایران
  • ۵ زندگی شخصی
  • ۶ کتاب‌شناسی
    • ۶.۱ آثار سیـاس*ـی
    • ۶.۲ آثار زبان‌شناسی
  • ۷ فیلم‌شناخت
  • ۸ جستارهای وابسته
  • ۹ پانویس
  • ۱۰ منابع
  • ۱۱ پیوند به بیرون
زندگی و تحصیلات
نوام چامسکی در ۷ دسامبر ۱۹۲۸ از پدر و مادری یهودی در فیلادلفیای آمریکا متولد شد. پدرش، ویلیام چامسکی یک روس یهودی‌تبار بود که از روسیه به آمریکا مهاجرت کرده بود. او آموزگار زبان عبری بود و کتابی درسی در زمینه دستور زبان یهودی دوران میانه به چاپ رسانده بود. در دسامبر ۱۹۴۹ با کارول چامسکی که خود استاد دانشگاه هاروارد بود، ازدواج کرد و از او سه فرزند دارد. او در دوران کارشناسی، سخت تحت تأثیر زلیگ هریس، استاد زبان‌شناسی دانشگاه پنسیلوانیا بود. چامسکی در خلال تحصیل در دانشگاه پنسیلوانیا، کتاب روش‌هایی در زبان‌شناسی ساختاری، اثر استادش زلیگ هریس، را بازخوانی و تحشیه کرد و در عین حال به دیدگاه‌های سیـاس*ـی هریس گرایش یافت. گرایش چامسکی به دیدگاه‌های سیـاس*ـی هریس، خود انگیزه‌ای شد که او رشتهٔ زبان‌شناسی را برای ادامهٔ تحصیلات خود برگزیند. از سال ۱۹۵۵ در مؤسسه تکنولوژی ماساچوست (MIT) به عنوان استاد زبان‌شناسی مشغول به تدریس شد. چامسکی در سال ۱۹۷۶ در مؤسسهٔ تکنولوژی ماساچوست به مقام استادی رسید.

زبان‌شناسی
نوآم چامسکی
نظریهٔ معروف وی دستور زایشی است که در دههٔ ۶۰ میلادی انقلابی در زبان‌شناسی معاصر ایجاد کرد. وی همچنین کتاب‌های متعددی دربارهٔ ذهن و زبان و مغز و زبان نوشته‌است. در واقع چامسکی در بررسی‌های خود نشان داد که با بررسی نظام زبانی افراد می‌توان نتایج روان‌شناختی به دست آورد.

وی نوشته‌های متعددی نیز در زمینه علوم رایانه دارد؛ که در زمینهٔ کامپایلرها نظریات او مورد توجه است.

نظریات چامسکی انقلابی در رشته زبان‌شناسی به وجود آوردند. او معتقد است اصول و خصوصیات زبان در انسان ذاتی و «به‌طور ارثی برنامه‌ریزی شده» است و محیط پیرامون کودک تنها نقش محرک را برای یادگیری زبان مادری ایفا می‌کند. کودک مجموعهٔ محدودی از اطلاعات را از محیط زبانی خویش می‌گیرد و خود قادر است ترکیبات جدیدی بسازد. نظریه‌پردازان پیش‌تر معتقد بودند زبان مادری تنها از راه شنیدن گفتار اطرافیان و به صورت اکتسابی وارد مغز کودک می‌شود.[۵] از گفته‌های اوست که: «زبان آیینهٔ فکر است». در اصل این ایده که زبان می‌تواند بازتاب دهندهٔ تمام نمایی از شخصیت و حالات درونی شخص باشد، ایدهٔ چامسکی است. نظریه معروف چامسکی در زبان‌شناسی نظریه «گرامر جهانی» است که طبق آن افراد بشر از بدو تولد آن را دارا می‌باشند.[۶] چامسکی در مهرماه ۱۳۹۱(اکتبر ۲۰۱۲) برای شرکت در کنفرانس بین‌المللی زبانشناسی به غزه سفر کرد که دکتری افتخاری دانشگاه الاسلامیه غزه به منظور قدردانی از مواضع انسانی نوام چامسکی در پشتیبانی از مردم فلسطین و اعلام همبستگی با فلسطینی‌ها به وی اهدا شد.[۷][۸]

ایده‌های سیـاس*ـی
نوام چامسکی روشنفکری شناخته‌شده و منتقد سـ*ـیاست خارجی ایالات متحده و دولت‌های دیگر است. وی خود را سوسیالیستی آزادی‌خواه و هم‌چنین هوادار آنارکو-سندیکالیسم می‌داند.

چامسکی اگرچه از برچیدن دیوار برلین استقبال کرد، اما ترس او از این‌که با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، مجموعهٔ درهم‌پیچیدهٔ نظامی-صنعتی آمریکا به دنبال دشمنانی جدید خواهد گشت تا وجود خود را موجه جلوه دهد، با اتفاقاتی که بعداً در جهان رخ داد تأیید شد. به نظر چامسکی اجرای موفقیت‌آمیز این برنامه وام‌دار «اتحادی نامقدس» میان دولت آمریکا و شرکت‌های رسانه‎ای است.

چامسکی در زمان جنگ ویتنام به عنوان منتقد اجتماعی سـ*ـیاست خارجی آمریکا به شهرت رسید. نخستین اثر سیـاس*ـی مهم او کتاب قدرت آمریکا و ماندارین‌های نوین (۱۹۶۹) بود که در انتقاد به طبقه روشنفکران لیبرال نوشته شده بود.

درک چامسکی از سازوکار امپریالیسم آمریکا و توانایی همیشگی او برای فهم دورنمای کلی سـ*ـیاست‌های آمریکا به مخالفت او با دخالت نظامی آمریکا در کوزوو، افغانستان و عراق و هم‌چنین جنگ بوش بر ضد تروریسم منجر شد.

او در سال ۱۹۸۰ بر کتاب روبر فوریسون که در حقیقت داشتن هولوکاست تردید کرده بود، مقدمه‎یی نوشت. اگرچه این مقدمه تنها به دفاع از آزادی بیان می‌پرداخت، با واکنش‌های سختی مواجه شد. وی بعدها آشکار ساخت که از وی مطلبی در دفاع از آزادی بیان خواسته شده بود و او از استفاده از آن به عنوان مقدمهٔ کتاب مذکور اطلاع نداشت.

در دهه‌های ۷۰ و ۸۰ میلادی چامسکی به همراهی جان پیلجر (John Pilger) از معدود کسانی بودند که از نسل‌کشی «پنهان» در تیمور شرقی سخن گفتند. وی به تمامی رؤسای جمهور آمریکا، حتی جان اف کندی که محبوبیتی باور نکردنی دارد، با دیدی انتقادی می‌نگرد. او درین باب کتاب «تفکری دوباره به کاملوت: جان اف کندی، جنگ ویتنام و فرهنگ سیـاس*ـی آمریکا»[۹] را نوشته‌است. چامسکی در بیانیه‌ای مشترک با برخی اندیشمندان آمریکایی، انگلیسی و کانادایی دربارهٔ نقش رسانه‌ها در نبرد اسرائیل و غزه ۲۰۱۲ از رسانه‌های غربی به خاطر پوشش یکجانبه جنگ انتقاد کرد و این مسئله را غیرقابل قبول و ظالمانه خواند و از خبرنگاران خواست در اعتراض به استفادهٔ ابزاری خبرگزاری‌های غربی از آنها، اعتصاب و از همکاری با این خبرگزاری خودداری کنند. وی همچنین در این بیانیه از مردم غزه درخواست کرد با استفاده از امکانات موجود با همه مراکز خبری تماس بگیرند و واقعیت‌ها را به‌طور منصفانه منعکس کنند.[۱۰][نیازمند منبع] وی معتقد است: «در پس ظاهر بی‌طرفانه شرح مسائل اجتماعی (از طریق گزارش‌های تلویزیونی، تحلیل‌های سیـاس*ـی یا اخبار رادیو) پیش فرض‌ها و اصول ایدئولوژیکی‌ای نهفته‌است که وقتی آن‌ها را افشا می‌کنیم، فرو می‌ریزند.»[۱۱]

در ویکی‌پدیای انگلیسی مواضع و دیدگاه‌های سیـاس*ـی چامسکی (Political positions of Noam Chomsky) به صورت کاملتری دسته‌بندی و تشریح شده‌است.[۱۲]

ایران
چامسکی در مصاحبه‌ای که با Paul Jay در تاریخ ۱۹ نوامبر ۲۰۰۷ داشت، از سـ*ـیاست‌های هسته‌ای ایران دفاع و عکس‌العمل ایران را در برابر عدم پایبندی کشورهای غربی به تعهداتشان، طبیعی تلقی کرد.[۱۳]

وی از تظاهرات معترضین به انتخابات ریاست جمهوری در ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ استقبال کرد و «شجاعت و پایداری تظاهرکنندگان را تحسین‌برانگیز و دارای اهمیت تاریخی تام و تمام» توصیف می‌کند. البته وی می‌گوید: «هرگونه استفاده از زور باطل است و نتایج انتخابات با زور حتی ذره‌ای معتبر به‌نظر نمی‌رسد».[۱۴]

چامسکی در مصاحبه‌ای که با روزنامهٔ تهران تایمز مورخ ۱۵ آوریل ۲۰۰۹ داشت، به صراحت سـ*ـیاست‌های یک بام و دو هوای ایالات متحده در مورد حق ایران برای استفادهٔ صلح‌آمیز از انرژی اتمی را نقد کرد. او در این مصاحبه با استناد به یکی از مصاحبه‌های زیبیگنیو برژینسکی این‌گونه نتیجه‌گیری کرد که مشکل اصلی آمریکا با ایران، برنامهٔ اتمی صلح‌آمیز تهران نیست، بلکه آنست که ایران دیگر در سلک مجموعهٔ کشورهای تابع سـ*ـیاست‌های آمریکا به‌شمار نمی‌رود.[۱۵]

وی پس از اعتصاب غذای اکبر گنجی روبروی سازمان ملل از او حمایت کرده و گفت که سعی می‌کند به او و همراهانش بپیوندد.[۱۶]

نوآم چامسکی در تاریخ ۲۳ ژوئیه ۲۰۰۹، از محل سکونتش در ماساچوست به نیویورک رفت تا در جمع اعتصاب کنندگان غذا که همه ایرانی بودند، حاضر شود. تجمع سه روزه‌ای که در اعتراض به رفتار جمهوری اسلامی ایران با معترضان به نتیجه انتخابات برگزار شده بود. او معتقد است که آمریکا و هم‌پیمانانش هرگز برقراری دموکراسی و آزادی برای کشورهای خاورمیانه و عربی را خواستار نیستند.[۱۷][نیازمند منبع]

در مصاحبهٔ دیگری وی به شبکهٔ خبری یورونیوز به صراحت گفته‌است که مشکل تروریسم در منطقهٔ خاورمیانه ناشی از ایران نیست، بلکه آمریکا و اسرائیل ریشهٔ این مشکل هستند.[۱۸]

زندگی شخصی
چامسکی با کارول دوریس شتس (چامسکی) در سال ۱۹۴۹ ازدواج کرد و این ازدواج تا زمان مرگ همسرش در سال ۲۰۰۸ ادامه یافت. آن‌ها با یکدیگر سه فرزند دارند: آویوا (زادهٔ ۱۹۵۷)، دایان (زادهٔ ۱۹۶۰) و هری (زادهٔ ۱۹۶۷). وی در سال ۲۰۱۴ با والریا واسرمن ازدواج کرد.

کتاب‌شناسی
فهرست کاملتری از آثار نوآم چامسکی را می‌توان در صفحهٔ کتابشناسی و فیلمشناسی نوآم چامسکی (Noam Chomsky bibliography and filmography) در ویکی‌پدیا مشاهده کرد.[۱۹]

آثار سیـاس*ـی
  • آمریکای بزرگ و حقوق بشر. ترجمهٔ بهزاد باشی. تهران: انتشارات آگاه.
  • دهه جنگ سرد: روند جنگ سرد در دههٔ ۱۹۸۰ - ترجمهٔ شاهرخ وزیری (۱۳۶۴)
  • مثلث سرنوشت ساز، فلسطین، آمریکا و اسرائیل - ترجمهٔ عزت‌الله شهیدا (۱۳۶۹)
  • دمکراسی بازدارنده - ترجمهٔ غلامرضا تاجیک ۱۳۷۲ (چاپ دیگری از این کتاب: ترجمهٔ مهوش غلامی - انتشارات اطلاعات - ۱۳۸۸)
  • نظم‌های کهنه و نوین جهانی - ترجمهٔ مهبد ایرانی طلب - انتشارات اطلاعات (۱۳۷۵)
  • بهره‌کشی از مردم: نئولیبرالیسم و نظم‌جهانی. ترجمهٔ مرتضوی، حسن. تهران: نشر دیگر، (۱۳۷۹).
  • دیدگاه های متعارض در مورد نظام جهانی - ترجمهٔ ناصر بلیغ - انتشارات ادارهٔ کل تحقیق و توسعهٔ رادیو (صدا) - (۱۳۷۹)
  • دولت‌های سرکش: حکومت زور در امور جهان - ترجمهٔ مهرداد وح‍دت‍ی دان‍ش‍م‍ن‍د - وزارت ف‍ره‍ن‍گ و ارش‍اد اس‍لام‍ی، س‍ازم‍ان چ‍اپ و ان‍ت‍ش‍ارات (۱۳۸۰)
  • فهمِ قدرت: دغدغهٔ دائمی چامسکی - ترجمهٔ دکتر احمد عظیمی بلوریان - مؤسسه خدمات فرهنگی رسا (۱۳۸۲)
  • ۱۱ سپتامبر - ترجمهٔ خلیل دباش (۱۳۸۲)
  • سلطه یا بقا: طرح سلطهٔ آمریکایی - ترجمهٔ علیرضا ثقفی ۱۳۸۵ (چاپ دیگری با نام: هژمونی یا بقا: تلاش آمریکا برای سیطرهٔ جهانی - ترجمهٔ آسوده نوین - انتشارات اطلاعات - ۱۳۸۷)
  • کنترل رسانه - ترجمهٔ ضیا خسروشاهی- انتشارات درسا ۱۳۸۶ (چاپ دیگری با نام: حاکمیت بر رسانه‌ها - ترجمهٔ سعید ساری اصلانی - نشر اینترنتی ۲۰۰۶)
  • تلاش آمریکا برای حاکمیت جهانی- ترجمهٔ ضیا خسروشاهی- انتشارات درسا (۱۳۸۷)
  • جاه طلبی‌های امپراتوری - ترجمهٔ ضیا خسروشاهی- انتشارات درسا (۱۳۸۷)
  • دولت‌های فرومانده - ترجمهٔ اکرم پدرام نیا - انتشارات افق (۱۳۸۷)
  • چتر قدرت آمریکا: اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر و تناقض با سـ*ـیاست آمریکا - ترجمهٔ سعید ساری اصلانی - موسسهٔ فرهنگی و اطلاع رسانی تبیان (۱۳۸۷)
  • ایالات شکست خورده: سوء استفاده از قدرت و حمله به دموکراسی - ترجمهٔ یعقوب نعمتی وروجنی - انتشارات جام جم (۱۳۸۷)[۲۰]
  • اشغال -(۱۳۹۰) (Occupy)[۲۱]
  • قدرت بسیار خطرناک: خاورمیانه و سـ*ـیاست خارجی آمریکا - ترجمهٔ رضا اسپیلی - نشر الکترونیک روزگار (۱۳۹۱)[۲۲]
  • نظام‌های سلطه، ترجمهٔ امیرحسین مدبرنیا، نشر دنیای نو،[۲۳] ۱۳۹۵
  • در باب آنارشیسم - ترجمهٔ رضا اسکندری - نشر افکار (۱۳۹۵)[۲۴]
آثار زبان‌شناسی
  • ساختارهای نحوی، (ترجمهٔ احمد سمیعی گیلانی)
  • جنبه‌هایی از نظریه نحو
  • زبان‌شناسی دکارتی: فصلی از تاریخ تفکر عقلگرا - ترجمهٔ احمد طاهریان، انتشارات هرمس (۱۳۷۷)
  • زبان و مسائل دانش، ترجمهٔ علی درزی، نشر آگه (۱۳۷۸)
  • زبان و اندیشه - ترجمهٔ کوروش صفوی انتشارات هرمس (۱۳۷۹)
  • دانش زبان: ماهیت، منشأ و کاربرد آن - ترجمهٔ علی درزی - نشر نی (۱۳۸۰)
  • کنترل رسانه‌ها، عبدالرضا شاه محمدی - انتشارات فکرت (۱۳۸۱)
  • معماری زبان - ترجمهٔ محمد فرخی یکتا - انتشارات روزبهان (۱۳۸۹)
  • زبان و ذهن - ترجمهٔ کوروش صفوی - انتشارات هرمس (۱۳۹۳)
فیلم‌شناخت
  • (Manufacturing consent) جعل رضایت: نوآم چامسکی و رسانه‌ها -(۱۹۹۲)[۲۵]
نوآم چامسکی خودش این فیلم را در آن زمان ندید، چرا که معتقد بود که رسانه‌ها نمی‌توانند آنطور که باید و شاید پیام فیلم را به مخاطب انتقال دهند: «اگر رسانه‌ها بتوانند کسی را بیاورند که سخن بگوید، عالی است، ولی به این معنی نیست که کسی که سخنرانی کرده‌است رهبر است؛ ولی این نکته در فیلم جا نمی‌افتد – چیزی که جا می‌افتد این است که مردم با تصور اینکه سخنران همه‌کاره است، می‌پرسند «چگونه می‌توانم به جنبش شما بپیوندم؟» […] در واقع، کسانی که در مسند قدرت هستند […] می‌خواهند که مردم فکر کنند که رهبران بزرگ این چیزها را راه میندازند، و بعد کاری که هرکس باید بکند اینست که از آن‌ها پیروی کند. این یکی از راه‌های تحقیر کردن مردم است […].»[۲۶]
  • (The Corporation) ابرشرکت-(۲۰۰۳)[۲۷]
  • (Noam Chomsky - Rebel Without A Pause) نوآم چامسکی: شورشیِ خستگی ناپذیر-(۲۰۰۳)[۲۸]
  • (Peace Propaganda & the Promised Land) صلح، تبلیغات و سرزمین موعود: رسانه‌های آمریکا و منازعه فلسطین-اسرائیل-(۲۰۰۴)[۲۹]
  • (Lake of Fire) دریاچه آتش-(۲۰۰۶)[۳۰]
  • (Four Horsemen) چهار سوار (آخرالزمان)-(۲۰۱۲) دارندهٔ بیش از بیست عنوان و جایزهٔ بین‌المللی ازآن میان ایران[۳۱]
  • (Is The Man Who Is Tall Happy?) آیا مردی که قدش بلنده،خوشحاله؟-(۲۰۱۳)[۳۲]
  • (Requiem for the American Dream) مرثیه‌ای بر رؤیای آمریکایی -(۲۰۱۵)[۳۳]
  • (We Are Many) ما عده‌مان زیاد است-(۲۰۱۴)[۳۴]
  • (The Brainwashing of My Dad) چگونه پدرم را شستشوی مغزی دادند-(۲۰۱۶)


دانشمندان و فیلسوفان متافیزیک

 
  • تشکر
Reactions: * ELINA *، ~ROYA~ و *KhatKhati*

~PARLA~

مدیر ارشد بازنشسته
طراح انجمن
  
عضویت
7/7/20
ارسال ها
1,362
امتیاز واکنش
18,213
امتیاز
373
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
34 روز 20 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
ادموند هوسرل

ادموند هوسرل
تصویر هوسرل بر روی جلد کتاب: مجموعه مقالات کمبریج دربارهٔ هوسرل
شناسنامه
حیطه فلسفه غربی
دوره معاصر
مکتب پدیدارشناسی
علایق اصلی معرفت‌شناسی، هستی‌شناسی، ریاضیات
ملیت آلمانی، اتریشی
زادروز ۸ آوریل ۱۸۵۹
زادگاه پروسنیتس، موراویا ، اتریش (جمهوری چک فعلی)
تاریخ مرگ ۲۷ آوریل ۱۹۳۸ (۷۹ سال)
محل مرگ فرایبورگ، آلمان نازی
دین یهودی
محل کار دانشگاه‌های گوتینگن و فرایبورگ

ادموند هـ*ـوسِرْل (به آلمانی: Edmund Husserl) از فیلسوفان مهم و تأثیرگذار قرن بیستم و بنیانگذار پدیدارشناسی است.

محتویات
  • ۱ زندگی
  • ۲ آثار هوسرل
    • ۲.۱ فلسفه حساب
    • ۲.۲ پژوهش‌های منطقی
    • ۲.۳ تأملات دکارتی
  • ۳ مرگ
  • ۴ منابع
زندگی
هوسرل در ۸ آوریل ۱۸۵۹ در پروسنیتس در موراویا که جزء اتریش بود و اکنون در جمهوری چک قرار دارد در خانواده ای یهودی تبار متولد شد. او در دانشگاه‌های گوتینگن و فرایبورگ در سمت استاد فلسفه تدریس می‌کرد. هوسرل سعی داشت مانند راسل برای فلسفه یک مبنای ریاضی پیدا کند. برای این منظور وی از منطق فرانتس برانتانو کمک گرفت.

هوسرل در سال ۱۸۷۸ به برلین رفت و در سخنرانی‌های کارل وایراشتراس و لئوپولد کرونکر شرکت نمود. در سال ۱۸۸۲ رسالهٔ دکتری خود را در ریاضیات محض تحت عنوان مقدمه‌ای بر نظریه محاسبه متغیرها زیر نظر لئوپولد کرونکر به پایان رساند. در طول سال‌های ۱۸۸۴ تا ۱۸۸۶ در وین در کلاس‌های درس فرانتس برنتانو شرکت کرد. وی در سال ۱۸۸۶ در هاله اقامت گزید و در درس‌های روانشناسی کارل اشتومپف شرکت کرد. در سال ۱۸۹۱ نخستین کتاب خود به نام فلسفه حساب: پژوهش‌های روانشناختی و منطقی را که به برنتانو تقدیم کرده بود به چاپ رساند. در طول سال‌های ۱۸۹۰ تا ۱۹۰۰ با گوتلوب فرگه آشنا شد که انتقادات او از دیدگاه‌های هوسرل در فلسفه حساب در تغییر توجه هوسرل، منجر به چاپ پژوهش‌های منطقی در سال ۱۹۰۰ تا ۱۹۰۱ گردید.[۱]

هوسرل در سال ۱۹۱۶ به دانشگاه فرایبورگ رفت، و در آنجا صاحب کرسی فلسفه و جایگزین هانریش ریکرت شد. ادیت اشتاین و مارتین هایدگر در خلال این سال‌ها به عنوان دستیار با او کار می‌کردند.[۲]

آثار هوسرل
فلسفه حساب
نخستین فلسفی هوسرل رساله دکتری وی به عنوان تصور عدد تحلیل‌های روانشناختی[۳] به شکل کتابچه‌ای درآمد(۱۹۱۶) که ۴ سال بعد مبنای انتشار اولین جلد فلسفه حساب[۴] قرار گرفت. هوسرل جلد دوم اثر را کامل نکرد. وی در ۱۸۹۵ بدین باور رسید که طرحش امکان‌پذیر نیست و باید رهایش کرد.[۵]

پژوهش‌های منطقی
نوشتار اصلی: پژوهش‌های منطقی
یکی از مهم‌ترین کتاب‌های هوسرل، پژوهش‌های منطقی (به آلمانی: Logische Untersuchungen) است. پژوهش‌های منطقی از نظر هوسرل، نظریهٔ شناخت (به آلمانی: Theorie der Erkenntnis) یا شناخت‌شناسی است. پرسش از ذات منطق، به صورت بنیادی مطابق با پرسش مهم شناخت‌شناسی، یعنی معنای ابژکتیویته است. این نظریه برای هوسرل همان منطق محض است، که از آن‌جا که باید به بررسی صورت شناخت به خودی خود بپردازد، می‌توان آن را «نظریهٔ نظریه‌ها» دانست.

منطق محض از این نظر، در مقابل علوم دیگری قرار می‌گیرد که از نظر هوسرل تکنولوژی یا آموزهٔ هنر (به آلمانی: Kunstlehre) هستند، چراکه هر علمی تنها به حوزهٔ ابژکتیو خود علاقه دارد و به بررسی آن حوزه می‌پردازد. علم از این دیدگاه، تنها به بررسی «محصولات آگاهانهٔ خود» می‌پردازد و درگیر فهمی تک‌ساحتی است. حتی ریاضیات نیز در شکل خام و در جهت طبیعی-عینی خود، هیچ وجه مشترکی با شناخت‌شناسی و نظریه‌پردازی ندارد و همچون علوم دیگر تکنولوژی اندیشه است: «ریاضی‌دان در حقیقت یک تئوری‌پرداز نیست، او یک تکنیسین نابغه است». نظریه‌پرداز واقعی کسی است که به علمِ کلیِ علم بپردازد. منطق یک دیسیپلین نظری- صوری، اثبات‌کننده (به انگلیسی: demonstrative) و مستقل از روانشناسی است، در غیر این‌صورت یک تکنولوژی مبنتی بر روانشناسی است. از نظر هوسرل، روشن‌سازی پدیدارشناسانه و ساختارهای بنیادین آن در هم‌پیوندی میان آگاهی و ابژه می‌تواند ریاضیات خام را به صورت منطق محض درآورد. بدین ترتیب، پرسش از منطق، همچون شناخت‌شناسی، به پرسش از «معنا و ابژهٔ شناخت» (به آلمانی: Sinn und Gegenstand der Erkenntnis) بازمی‌گردد. از این نظر، منطق علمی در کنار علوم دیگر نیست، بلکه در واقع باید به مطالعهٔ پیشینی و صوری تمام علوم به خودی خود بپردازد. یک علم تا آن‌جا علم است که صورت منطقی به خود گیرد. منطق اساساً یک تکنیک نیست که مبتنی بر زندگانی و جریان سیال ذهنی باشد، بلکه شامل منطق محض، به عنوان یک دانش نظری از صورت‌های منطقی ایده‌آلی است که خود جزئی از زندگانی آگاهی نیستند. دانش بنیادینی که هوسرل در جستجوی آن بود، پیرو اصطلاح‌شناسی ارسطو و دکارت، همانا فلسفهٔ نخستین (به آلمانی: erste Philosophie) است؛ یعنی علمی که به «موجود چونان موجود» می‌پردازد. از نظر هوسرل «فلسفهٔ نخستین»، همچون یک دانش (به یونانی: ἐπιστήμη)، در معنای ارسطویی آن که به موجود به معنای عام نظر دارد (به یونانی: θεωρεῖ)، «علم سرآغازهای بنیادین» است، که در جستجوی روشن ساختن این موضوع است که چگونه سوبژکتیویته به شناختِ ابژکتیو از جهان، و نیز از خود به عنوان سوژهٔ استعلایی (فرارونده) دست می‌یابد. فلسفهٔ نخستین «فلسفه‌ای از سرآغازها است که خود را در ریشه‌ای‌ترین خودآگاهی فلسفی بنیاد می‌نهد» تا به «نظریهٔ کلی علم» دست یابد.[۶]

تأملات دکارتی
نوشتار اصلی: تأملات دکارتی
کتاب تأملات دکارتی: درآمدی بر پدیدارشناسی استعلایی (به آلمانی: Cartesianische Meditationen: eine Einleitung in die Phänomenologie) بر اساس سخنرانی هوسرل در دانشگاه سوربن پاریس و در تالار دکارت، با عنوان درآمدی بر پدیدارشناسی استعلایی در ۲۳ و ۲۵ فوریه در سال ۱۹۲۹ نوشته شده‌است. در طول دو سال هوسرل با همکاری دستیار خود اویگن فینک به گسترش این سخنرانی‌ها پرداخت، که متن آن توسط امانوئل لویناس و گابریل پایفرر در ۱۹۳۱ به فرانسوی ترجمه گردید. این کتاب شامل پنج تأمل به شرح زیر است:

تأمل اول: راهی به سوی اگوی استعلایی
تأمل دوم: آشکارسازی میدان تجربه استعلایی و ساخت‌های کلی آن
تأمل سوم: مسائل تقویم (برساخت)، حقیقت و واقعیت
تأمل چهارم: شرخ مسائل تقویم خود اگوی استعلایی
تأمل پنجم: تعیین حیطه وجودی استعلایی به مثابه بین‌الاذهان مونادولوژیکی[۷]

مرگ
هوسرل در سال ۱۹۳۸ درگذشت. وی پیش از مرگ و در جریان به قدرت رسیدن نازی‌ها در سال ۱۹۳۳ به شدت از سوی حکومت و شاگردان سابقش، از جمله مارتین هایدگر تحت فشار قرار گرفته بود.


دانشمندان و فیلسوفان متافیزیک

 
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، * ELINA *، ~ROYA~ و یک کاربر دیگر

~PARLA~

مدیر ارشد بازنشسته
طراح انجمن
  
عضویت
7/7/20
ارسال ها
1,362
امتیاز واکنش
18,213
امتیاز
373
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
34 روز 20 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
لودویگ ویتگنشتاین

لودویگ ویتگنشتاین
لودویگ ویتگنشتاین در ۱۹۳۰
شناسنامه
نام کامل لودویگ یوزف یوهان ویتگنشتاین
مکتب فلسفهٔ تحلیلی، چرخش زبانی، اتمیسم منطقی
علایق اصلی منطق، متافیزیک، فلسفهٔ زبان، فلسفهٔ ریاضیات، فلسفهٔ ذهن، معرفت‌شناسی
ایده‌های چشمگیر نظریهٔ تصویریِ زبان، کارکرد حقیقت، وضعیت امور، ضرورت منطقی، معنا در عمل، بازی‌های زبانی، مسئلهٔ زبان خصوصی، شباهت خانوادگی، فرم‌های زندگی، ضد واقع‌گرایی، فلسفهٔ ریاضیات ویتگنشتاین، فلسفهٔ زبان روزمره، تحلیل زبان ایدئال، شک‌گرایی معنایی، شک‌گرایی حافظه‌ای، برون‌گرایی معنایی، سکوت‌گرایی، نظریهٔ مجموعه‌ها
زادروز ۲۶ آوریل ۱۸۸۹
زادگاه وین، اتریش
تاریخ مرگ ۲۹ آوریل ۱۹۵۱ (۶۲ سال)
محل مرگ کمبریج، انگلستان
متأثر از[نمایش]
اثرگذار بر[نمایش]

لودویگ یوزف یوهان ویتگنشتاین (به آلمانی: Ludwig Josef Johann Wittgenstein)‏ (آلمانی: [ˈvɪtgənˌʃtaɪn]) (زادهٔ ۲۶ آوریل ۱۸۸۹ در وین، اتریش – درگذشتهٔ ۲۹ آوریل ۱۹۵۱ در کمبریج، انگلستان) فیلسوف نامدار اتریشی قرن بیستم بود که باب‌های زیادی را در فلسفهٔ ریاضی، فلسفهٔ زبان، و فلسفهٔ ذهن گشود. از سال ۱۹۲۹ تا ۱۹۴۷، ویتگنشتاین در دانشگاه کمبریج تدریس کرد.[۱] بسیاری او را بزرگ‌ترین فیلسوف قرن بیستم می‌دانند.[۲]

محتویات
  • ۱ ویتگنشتاین و زبان
  • ۲ زندگی
    • ۲.۱ دوران اولیه زندگی
    • ۲.۲ دانشجویی
    • ۲.۳ مرگ پدر و جنگ جهانی اول
    • ۲.۴ چاپ رساله و بازگشت به کمبریج
    • ۲.۵ پیوستن اتریش به آلمان
    • ۲.۶ دوران پایانی عمر
  • ۳ کتاب‌شناسی
    • ۳.۱ آثار ترجمه شده به فارسی
  • ۴ جستارهای وابسته
  • ۵ پانویس
  • ۶ منابع
  • ۷ پیوند به بیرون
ویتگنشتاین و زبان
فلسفه ویتگنشتاین، پژواکی از تحولات زبانی است که از اواخر سده نوزدهم، پدیدار گشت. زبان در این دوره، نخست، تبدیل به موضوعی فلسفی شد و سپس با رویکرد تألیفی، ظهور کرد که امروزه از آن، به فلسفه زبان، تعبیر می‌کنیم. در فلسفه ویتگنشتاین هر دو کارکرد زبان شکل می‌گیرد. او در رساله منطقی- فلسفی که به سال ۱۹۲۱ انتشار داد، از «نظریه تصویری زبان» سخن می‌گوید اما در دوره فترت که فلسفه را رها کرد، به نظریه دوم می‌اندیشید و با بازگشت به فلسفه، پژوهش‌های فلسفی را تدوین کرد که دو سال پس از درگذشت وی به سال ۱۹۵۳ منتشر گردید.[۳]

ویتگنشتاین تنها فیلسوفی است که تمامی آرا و آثار وی بر محور زبان استوار است. او معتقد است که تمام فلسفه نقادی زبان است. در هر دو دوره مقصد و غرض وی فهم ساختار و حدود زبان استوار است وی در دوره نخست معتقد است که ساختار واقعیت، ساختار زبان را تعیین می‌کند و زبان نمی‌تواند جهان و واقعیت را برتاباند. این نظریه آن چنان ژرف صورت‌بندی و معماری شده بود که برتراند راسل را نیز به وجد آورده بود. ویتگنشتاین در مرحله دوم تأمل فلسفی خود، رهیافت نخست را مورد انتقاد، طرد قرار داده و نظریه «زبان، بنیاد جهان» را طرح کرد و از زبان به مثابه دانش و ابزار فاهمه و نه صرف ابزار و میانجی سخن گفت.[۳]

ویتگنشتاین معتقد بود که زبان ذاتاً دارای سرشت تصویری است و ساختار عالم، ساختار آن را تعیین می‌کند. فلسفه را نیز فعالیتی نقادی می‌داند که وظیفه آن روشن ساختن اندیشه‌هاست. اما در دوره متاخر از این عقیده صرف نظر کرد و اعتقاد داشت که زبان همچون ابزار است و برای فهم معنای زبان بایستی به کاربرد آن در زندگی مردم توجه کنیم. در این دوره او قایل بود که ساختار زبان ما بیانگر نحوه اندیشه ما در خصوص عالم واقعی است و فلسفه در نظر او نوعی درمانگری است و فیلسوف کسی است که بیماری‌های فهم انسان را علاج می‌کند.[۴]

زندگی
لودویگ ویتگنشتاین متولد ۲۶ آوریل ۱۸۸۹ و هشتمین فرزند خانواده‌ای متمول بود، پدرش کارل از صاحبان صنعت فولاد اتریش و مادرش لئوپولدینه عضو خانوادهٔ کالموس بود. او در کلیسای کاتولیک غسل تعمید داده شد ولی بسیاری از اجدادش یهودی بودند که بعضیشان پروتستان شده بودند با این‌حال مادرش کاتولیک بود ولی خانوادهٔ یهودی باعث دردسر او در دوران حکومت حزب نازی در اتریش بود.[۵] ویتگنشتاین مبتلا به اختلال آسپرگر بوده‌است.[۶]

دوران اولیه زندگی
او دوران کودکی را تا سال ۱۹۰۳ در خانه درس خواند و چون یونانی بلد نبود در دبیرستان Gymnasium پذیرفته نشد و به دبیرستان رئال‌اسکول در لینتس فرستاده شد، یعنی جایی که آدولف هیتلر تحصیل می‌کرد و در ۱۹۰۵–۱۹۰۴ یعنی زمانی که هر دو ۱۴–۱۵ ساله بودند با او هم مدرسه شد. با این حال هیچ گونه مدرکی مبنی بر اینکه این دو با هم همکلاسی بوده‌اند یا ارتباطی داشته‌اند وجود ندارد. حضور ویتگنشتاین در عکسی که از دوران دانش آموزی هیتلر وجود دارد بدون سند و مدرک است.[۷] او در این دوران علاقهٔ زیادی به فیزیک داشت و دوست داشت فیزیک را نزد بولتزمان ادامه دهد ولی بولتزمان در سال ۱۹۰۶ فوت کرد. در دورهٔ دبیرستان به غیر از کتاب‌های بولتزمان کتاب اصول مکانیک نوشتهٔ هرتس. در خانوادهٔ او تجربهٔ خودکشی زیاد به‌چشم می‌خورد و او نیز دوران افسردگی را می‌گذراند، در سال ۱۹۰۴ بزرگ‌ترین برادرش در هاوانا خودکشی می‌کند و در پی آن خبر خودکشی برادر دیگرش در برلین می‌آید، بعدها در سال ۱۹۱۸ در پایان جنگ جهانی اول یک برادر دیگرش هم می‌میرد.[نیازمند منبع]

دانشجویی
ویتگنشتاین در سال ۱۹۰۶ در رشتهٔ مکانیک وارد دانشگاه فنی برلین می‌شود و در سال ۱۹۰۸ برای ادامه تحصیل در رشتهٔ هواپیماسازی به منچستر می‌رود در دوران تحصیلش در این دانشگاه به علت علاقه به ریاضیات کتاب‌های اصول ریاضیات اثر راسل و قوانین اساسی اثر فرگه را می‌خواند و برای نشان دادن نوشته‌های فلسفی خود -در زمینه‌های ریاضیات و منطق- به فرگه، به دیدن او در ینا می‌رود. فرگه او را به دانشگاه کمبریج برای تحصیل زیر نظر راسل سفارش می‌کند.

در سال ۱۹۱۱، با ارائه دست‌نوشته‌ها -و بحث طولانی که روی آن با راسل انجام می‌دهد- در رشته مبانی منطق و منطق ریاضی کالج ترینیتی قبول می‌شود و در کلاس‌های جرج ادوارد مور شرکت می‌کند. او همچنین به عضویت فعال انجمن علوم اخلاقی درآمده و دعوت به عضویت در انجمن «حواریون» می‌شود. در این دوران با دیوید پینزنت آشنا شده و او به بهترین دوست او تبدیل می‌شود. در سال ۱۹۱۳ احساس می‌کند محیط آکادمیک که او را احاطه کرده مانعی برای پرداختن به نظریاتش است بنابراین با دوستش به نروژ می‌رود و در آنجا با کار روی مبانی منطق، «یادداشت‌های منطق» را، که طرح اولیه از کتاب تراکتاتوس یا رساله منطقی-فلسفی است، به راسل ارائه می‌دهد.

مرگ پدر و جنگ جهانی اول
با مرگ پدرش در اکتبر سال ۱۹۱۳ او ثروت زیادی به ارث می‌برد و در اسکولدن نروژ شروع به ساخت خانه‌ای ییلاقی برای خود می‌کند، همچنین به‌طور ناشناس ۱۰۰٬۰۰۰ کرون به شاعران و نویسندگان نیازمند از جمله ریلکه، کوکوشکا و تراکل اهدا می‌کند، همچنین در سال ۱۹۱۴ با آغاز جنگ جهانی اول به‌طور داوطلب به ارتش اتریش-مجارستان می‌پیوندد با انفجار در کارخانه اسلحه سازی محل خدمتش زخمی می‌شود و در سال ۱۹۱۵ به درخواست خودش در توپخانه فعالیت می‌کند و در سال ۱۹۱۶ به خط مقدم جنگ با روسیه اعزام می‌گردد و افتخارات زیادی کسب می‌کند، در این دوران همواره در دفترچه یادداشت‌اش نظریات فلسفی و مذهبی خود را انعکاس می‌دهد و کتاب‌هایی از تولستوی، امرسن و نیچه را مطالعه می‌کند، اعتقادات مذهبی که در اواخر عمر داشت (با وجود نفی روش مسیحیت)، را نشان تأثیر تولستوی بر افکار و فلسفه او می‌دانند. در سال ۱۹۱۸ در نبرد نزدیکی آزیاگو ایتالیا نشان افتخار نظامی با شمشیر به او اهدا می‌شود و در ماه ژوئیه همان سال رساله را به زبان آلمانی به پایان می‌رساند ولی در ماه نوامبر به اسارت ایتالیایی‌ها در می‌آید و تا اوت ۱۹۱۹ دوران اسارت را می‌گذراند و متن رساله را برای راسل ارسال می‌کند و در سال ۱۹۲۰ اولین دورهٔ آموزگاریش را در تراترباخ اتریش جنوبی آغاز می‌کند و در سالهای بعد در هسباخ، پوشبرگ و اوت رتال مشغول می‌شود.[نیازمند منبع]

چاپ رساله و بازگشت به کمبریج
در سال ۱۹۲۱ رساله منطقی-فلسفی او به زبان آلمانی با پیشگفتار راسل در مجله Annalen der Naturphilosophie به چاپ می‌رسد و در سال ۱۹۲۲ ناشر انگلیسی کنگ پائول موافقت می‌کند رساله را به دو زبان آلمانی و انگلیسی چاپ کند و به پیشنهاد مور برای نسخه انگلیسی نام Tractatus Logico-Philosophicus را برمی‌گزیند. او که معتقد بود در رساله منطقی-فلسفی همه مسائل فلسفی را حل کرده، پس از نوشتن رساله کار فلسفی را کنار گذاشت و دوباره سراغ معلمی مدرسه ابتدایی رفت.

او در سال ۱۹۲۶ در پی رفتارش با یکی از شاگردان به دادگاه می‌رود و از آن پس دیگر آموزگاری را کنار می‌گذارد و به باغبانی می‌پردازد، در سال ۱۹۲۷ برنامه منظمی روزهای دوشنبه برای دیدار با اعضای حلقهٔ وین برپا می‌کند و با شنیدن سخنرانی براور در باب مبانی ریاضیات انگیزهٔ کارهای جدید را پیدا می‌کند و در سال ۱۹۲۹ به کمبریج بازمی‌گردد. در جلسه‌ای که راسل و مور ترتیب داده بودند رساله را به عنوان تز دکتری او می‌پذیرند. او سپس بورس تحقیقاتی از کمبریج دریافت می‌کند در این دوران فعالیت‌های دانشگاهی را ادامه می‌دهد و دفتر یادداشت‌های آبی و قهوه‌ای با محتوای درس‌هایش و خطاب‌هایی به شاگردان شکل می‌گیرد. تأثیر و فعالیت او در انجمن علوم اخلاقی در این دوران به اندازه‌ای ست که به او می‌گویند انجمن را به انحصار خود درآورده! و او داوطلبانه برای مدتی شرکت در جلسات را قطع می‌کند.[نیازمند منبع]

پیوستن اتریش به آلمان
یادداشت‌های ویتگنشتاین در سال‌های ۱۹۱۴
وی در سال ۱۹۳۵–۱۹۳۶ با تمام شدن بورس تحقیقاتی‌اش به اتریش بازمی‌گردد و اثر مهم دیگر خود پژوهش‌های فلسفی را شروع می‌کند. در سال ۱۹۳۸ که اتریش به آلمان می‌پیوندد از انگلستان درخواست تابعیت می‌کند. در این دوران ریشه‌های یهودی وی برایش در آلمان مشکل ساز می‌شود. وی از اتریش می‌رود و در کمبریج دوباره مشغول به تدریس می‌شود. درس‌هایش در این دوره را با نام گفتگوها و درس‌گفتارها در باب زیبایی‌شناسی، روانشناسی و ایمان دینی پس از مرگش منتشر می‌شود.

در ۱۹۳۹ جنگ جهانی دوم آغاز می‌شود و ویتگنشتاین در سالهای بین ۱۹۴۱–۱۹۴۴ در سمت دستیار در بیمارستانی در لندن و معاونت آزمایشگاهی در نیوکاسل کار می‌کند تا دوباره در ماه مارس ۱۹۴۴ به کمبریج بازمی‌گردد و به جای مور ریاست انجمن علوم اخلاقی را به دست می‌گیرد.

دوران پایانی عمر
آرامگاه ویتگنشتاین در کمبریج
در سال ۱۹۴۷ از استادی استعفا می‌دهد و به ایرلند می‌رود و به نوشتن اشارات به فلسفه روانشناسی می‌پردازد در سال ۱۹۴۸ مدت کوتاهی دوباره به انگلستان بازمی‌گردد و به نوشتن در باب قطعیت می‌پردازد، در سال ۱۹۵۰ اشاراتی به رنگ را می‌نویسد و برای آخرین بار به نروژ سفر می‌کند و سپس به علت دچار شدن به سرطان به خانه دکتر ادوارد بوان در کمبریج نقل مکان می‌کند و در سال ۱۹۵۱ کار بیشتری روی درباب قطعیت آغاز می‌کند ولی در ۲۹ آوریل در خانه دکتر بوان از دنیا می‌رود، در حالی که به او می‌گوید: «به آنها بگو زندگی فوق‌العاده‌ای داشتم».

کتاب‌شناسی
در واقع ویتگنشتاین در طول زندگی‌اش فقط یک کتاب «رساله منطقی-فلسفی» را منتشر کرد. او از کارهای بعدی‌اش، تا آن حد که به چاپ آنها تن دهد، رضایت حاصل نکرد.

  • رساله منطقی-فلسفی؛ چاپ اول ۱۹۲۱ میلادی (Tractatus Logico-Philosophicus)
او پس از آن به نقد و رد نظریات اولین اثر خود «رساله» می‌پردازد. به همین دلیل بسیاری با عناوین «ویتگنشتاین متقدم» و «ویتگنشتاین متاخر» یا ویتگنشتاین جوان و میانسال از او یاد می‌کنند. آثار متعلق به سالهای ۱۹۳۶ تا ۱۹۴۸ عمدتاً بر یادداشت‌هایی مبتنی است که «پژوهش‌های فلسفی» حاصل آن‌هاست.

  • پژوهش‌های فلسفی؛ دو سال پس از مرگ وی در سال ۱۹۵۳ منتشر شد.
به عقیدهٔ صاحب‌نظران، به رغم تفاوت اساسی نظرات او در رساله و پژوهش‌ها و گسستی که میان دو فلسفه‌اش وجود دارد اما نباید پاره‌ای پیوستگی‌ها در اندیشه او را نادیده گرفت. او در حدود دوازده هزار صفحه دستنوشته و هشت هزار صفحه ماشین [تایپ] شده از خود باقی گذاشت که از آنها به «میراث[۸]» یاد می‌شود. طبق وصیت او، انتشار آنها به آنسکوم، ریز و فون رایت واگذار شد.

بیشتر نوشته‌های او در دو سال آخر عمرش بر اساس موضوع تفکیک شده و در سه کتاب زیر منتشر شده‌است:

  • در باب یقین؛ آکسفورد ۱۹۶۹
  • درباره رنگ‌ها؛ آکسفورد ۱۹۷۷
  • جلد دوم آخرین یادداشت‌ها دربارهٔ فلسفهٔ روانشناسی؛ آکسفورد ۱۹۹۲
آثار دیگر او نیز عموماً به صورت یادداشت‌هایی جداگانه است که برخی از آنها دستنوشته‌ها یا تایپ شده‌ای بود که توسط خودش ترتیب بندی نیز شده بود[۹]

  • کتاب‌های آبی و قهوه‌ای؛ آکسفورد ۱۹۵۸
  • برگه‌ها؛ Zettel مجموعه‌ای است از یادداشتهای ماشین شده از ۱۹۳۱ تا ۱۹۴۸ که عمدتاً مربوط به ۳ سال آخر این دوره است و ویتگنشتاین خود آنها را مرتب نموده بود.
  • یادداشت‌ها (۱۹۱۶–۱۹۱۴)
آثار ترجمه شده به فارسی
  • دربارهٔ رنگ‌ها، لودویگ ویتگنشتاین، لیلی گلستان (مترجم)، بابک احمدی (مقدمه)، ناشر: نشر مرکز
  • پژوهشهای فلسفی، لودویگ ویتگنشتاین، فریدون فاطمی (مترجم)، ناشر: نشر مرکز
  • رساله منطقی - فلسفی، لودویگ ویتگنشتاین، شمس الدین ادیب سلطانی (مترجم)، ناشر: امیرکبیر
  • رساله منطقی - فلسفی، لودویگ ویتگنشتاین، سروش دباغ (مترجم)، ناشر: هرمس
  • در باب یقین، لودویگ ویتگنشتاین، مالک حسینی (مترجم)، ناشر: هرمس
  • فرهنگ و ارزش، لودویگ ویتگنشتاین، امید مهرگان (مترجم)، هایکی نیمان (گردآورنده)، گئورگ هنریک فون رایت (گردآورنده)، ناشر: گام نو
  • برگه‌ها، لودویگ ویتگنشتاین، مالک حسینی (مترجم)، ناشر: هرمس
  • درس گفتارهای زیبایی‌شناسی ویتگنشتاین، لودویگ ویتگنشتاین، امید مهرگان (مترجم)، ناشر: مؤسسه فرهنگی گسترش هنر - ۱۳۸۱
  • لودویگ ویتگنشتاین، نامه‌هایی به پائول انگلمان و لودویش فون فیکر، لودویش ویتگنشتاین، امید مهرگان (مترجم)، ناشر: فرهنگ کاوش - ۱۳۸۱
  • یادداشت‌ها ۱۹۱۶–۱۹۱۴، لودویش ویتگنشتاین، موسی دیباج (مترجم)، مریم حیات شاهی (مترجم)، ناشر: سعاد
  • کتاب‌های آبی و قهوه‌ای: تمهیدات «پژوهش‌های فلسفی»، لودویش ویتگنشتاین، ایرج قانونی (مترجم)، ناشر: نشر نی
  • کتاب آبی، لودویگ ویتگنشتاین، مالک حسینی (مترجم)، ناشر: هرمس


دانشمندان و فیلسوفان متافیزیک

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، * ELINA *، ~ROYA~ و یک کاربر دیگر

~PARLA~

مدیر ارشد بازنشسته
طراح انجمن
  
عضویت
7/7/20
ارسال ها
1,362
امتیاز واکنش
18,213
امتیاز
373
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
34 روز 20 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
ویلیام جیمز

ویلیام جیمز (۱۹۰۶)
ویلیام جیمز (William James، ۱۸۴۲–۱۹۱۰) فیلسوف آمریکایی و بنیانگذار مکتب پراگماتیسم بود. وی در زمینه روانشناسی و فلسفه مطالعات عمیقی داشت و به عنوان پزشک نیز به فعالیت مشغول بوده‌است. فلسفه پراگماتیسم وی را «عملگرایی» یا «اصالت دادن به عمل» در زبان فارسی ترجمه کرده‌اند؛ ولی در یک نگاه اجمالی لیام جیمز منشأ حقیقت را در «سودمند بودن» یک امر یا قضیه می‌دانست. حقیقت به چیزی اطلاق می‌شود که «سودمند» یا «عملی» باشد. چیزی که «سودمند» نیست نمی‌تواند «حقیقت» باشد. به همین منظور طرفداران این مسلک را امروزه «عملگرا»‌ها می‌نامند. در زبان روزمره به چیز یا کسی که به منافع قابل دسترسی کوشش می‌کند عادتاً «پراگماتیست» می‌گویند.

محتویات
  • ۱ اوان زندگی و خانواده
  • ۲ تحصیلات
  • ۳ کانون تفکر
  • ۴ آثار
  • ۵ درگذشت
  • ۶ پی‌نوشت
  • ۷ منابع
اوان زندگی و خانواده
ویلیام جیمز در نیویورک سیتی به دنیا آمد. پدرش هنری جیمز (بزرگ) عالم روحانی و پیرو فلسفه سوئدنبرگ[۱] بود. ویلیام، بزرگترین فرزند از پنج فرزند خانواده به‌شمار می‌آمد. یک خواهر و سه برادر داشت. یکی از برادرانش موسوم به جیمز (کوچک) رمان نویس مشهوری شد. خانواده او خانواده‌ای بااستعداد، استثنائی و فعال بودند. ویلیام جیمز به همراه برادر کوچکتر خود هنری جیمز موفقیت‌های بسیاری را کسب کردند.

تحصیلات
تحصیلات رسمی ویلیام جیمز به‌طور منظم صورت نگرفت. دانش‌اندوزی واقعی او در محیط خانواده آغاز شد زیرا دوستان هوشمند و فاضل پدرش غالباً به خانه آنان می‌آمدند و دربارهٔ موضوع‌های گوناگونی بحث و گفتگو می‌کردند. ویلیام جیمز در مدارس سوئیس، آلمان، فرانسه و انگلستان تحصیل کرد و علاقه خاصی به علوم طبیعی و نقاشی در او بیدار شد. در سال ۱۸۶۰ آموزش رسمی را برای نقاش شدن آغاز کرد ولی دشواری کار به او فهماند که نقاش شدن کار او نیست؛ لذا پس از یک سال وارد دانشکده «علوم لارنس» در هاروارد شد؛ اما در سال ۱۸۶۴ تغییر رشته داد و به دانشکده پزشکی رفت.

در مأموریتی به برزیل، دچار بیماری آبله شد و از آن زمان تا اواخر عمرش این بیماری بارها عود کرد. درجه دکترای پزشکی‌اش را در سال ۱۸۶۹ دریافت کرد و پس از گذراندن یک دوره عود بیماری آبله، کار تدریس در دانشگاه هاروارد را آغاز کرد؛ ابتدا آناتومی و فیزیولوژی، سپس روانشناسی و بالاخره در سال ۱۸۷۹ فلسفه تدریس کرد.

کانون تفکر
هنگامی که در سال ۱۸۷۸ ازدواج کرد، به نظر می‌رسید که تندرستی و روحیه فعال خود را نه تنها حفظ کرده، بلکه سالم‌تر و فعال‌تر شده‌است. او تدریس کرد، به شاگردانش دانش آموخت، سفرها کرد، به شهرت و آوازه رسید، و انگیزش فکری عظیمی را در محفلی از دوستان و همکاران برجسته و فاضل خود پدید آورد و نیز از محضر آنان نیز بهره‌ها برد. فیلسوف بزرگ عصر و زمانه‌اش بود. وی فلسفه پراگماتیسم را که از سوی همشهری آمریکایی‌اش چارلز ساندرز پیرس باب شده بود، پذیرا شد و آن را بسط و توسعه داد. در واقع ویلیام جیمز بنیانگذار مکتب پراگماتیسم می‌باشد.

پذیرش کثرت، سیلان و صیرورت و نامتعین بودن همه چیزها و یک دیدگاه واقع‌بینانه و مبتنی بر عقل موجود - نسبت به همه جنبه‌های تجربه بشری - در کانون تفکر او قرار دارد. اما این هرگز موجب نمی‌شود که فلسفه وی یکنواخت و دنیوی شود. او معتقد بود که اگر فکر و اندیشه‌ای مؤثر واقع شود، از نوع فکر و اندیشه واقعی است؛ و مادامی که سبب ساز دگرگونی در زندگی شود، پرمعنا و ارزشمند خواهد بود. از نگاه او، حقیقت یک امر مطلق ثابت و تغییر ناپذیر نیست بلکه در اثر فعالیت انسان ابداع یا ایجاد می‌شود. علاوه بر آن، بین حقیقت و خیر پیوندی تنگاتنگ وجود دارد: آنچه حقیقت است تبدیل به خیر می‌شود.

دغدغه نهایی او یک امر اخلاقی است. او می‌خواهد روشی فلسفی را برای زندگی و نیز انسان‌ها ارائه دهد. شیوه زنده و با روح کلام و نوشتارش، وی را در نزد همگان محبوب کرد.

آثار
  • پراگماتیسم
پراگماتیسم (مذهب اصالت عمل)، اصالت عمل نامی تازه برای برخی طرق اندیشیدن، مطالعات همگانی در فلسفه [Prognatism، a New Name for some Old Ways of Thinking: Popular Lectures on Philosphy] این کتاب، که در ۱۹۰۷ انتشار یافت، مجموعه‌ای از سخنرانی‌هایی است که ویلیام جیمز، در ۱۹۰۶–۱۹۰۷ ایراد کرده‌است. (پراگماتیسم از کلمه یونانی «پراگما»[۲] به معنای عمل است، و کلمه‌ای است که نخستین بار چارلز پیرس[۳] انگلیسی در مقاله معروفش با عنوان چگونه می‌توان افکار خود را روشن ساخت، به کار بـرده است. پیرس در این مقاله ثابت می‌کند که برای شکافتن یک فکر کافی است که به تعیین رفتاری که این فکر برمی‌انگیزد، بپردازیم). این اصل که بیست سال بعد ویلیام جیمز بحث دربارهٔ آن را از سر می‌گیرد در اندک زمان به نحو گسترده‌ای رواج می‌یابد. دقیق‌تر بگوییم، اصطلاح «پراگماتیسم» فقط به این جریان که در دهه‌های آخر قرن نوزدهم مخصوصاً به همت جیمز و دیویی[۴] اروپا را فرا گرفت اطلاق می‌شود. جیمز از این اصل آغاز می‌کند که هیچ‌یک از نظام‌های فلسفی که تا این زمان پیشنهاد شده است، قانع‌کننده نیست، زیرا مذهب اصالت تجربه غیرانسانی و غیردینی است و مذهب اصالت عقل از صفت عینی عالم واقع غافل است. «هیچ نظریه‌ای نسخه مطلق واقعیت نیست»؛ همه نظریه‌ها جنبه سودمندی دارند و بیشتر صورت‌های ذهنی سازگاری با واقعیت‌اند تا جلوه‌ها و پاسخ به معمایی که از سوی الوهیت طرح شده‌است. مذهب اصالت عمل تنها فلسفه‌ای است که در دسترس آدمی است، زیرا سعی ما در راه شناخت در هر قدم بر اثر ترجیحات و منافع و نیازهای ما تحریض و هدایت می‌شود. به همین جهت، جیمز به جای این‌که اصل فکری و عقلی کاملاً غیرشخصی را ملاک حقیقت انگارد، فلسفه‌ای را می‌پذیرد که با احتیاجات و تمنیات ما مطابقت دارد. برطبق اصول مذهب اصالت عمل، هرگاه نتایج فرضیه‌ای در زندگی سودمند باشد نمی‌توان آن را طرد کرد. بدین ترتیب در شیوه تفکر ما، امر حقیقی و درست تنها آن چیزی است که در شیوه عمل مناسب باشد. حقیقت یک تصور صفتی از این تصور نیست، بلکه حقیقت بر تصور ما «فرود می‌آید»، و آن‌گاه تصور حقیقی می‌شود و حقیقت خود را از حوادث می‌گیرد؛ بنابراین، فلسفه امر حقیقی را مشاهده نمی‌کند، بلکه آن را خلق می‌کند: «ما قطعه‌ای از سنگ مرمر را دریافت می‌کنیم، اما مجسمه را ما خود می‌تراشیم.» ملاحظه می‌کنیم که در این شرایط، جیمز در تاریخ فلسفه تنها میان مزاجهای فردی تعارضی می‌بیند که از ظریف (مذهب اصالت عقل) به وحشی (مذهب اصالت تجربه) ادامه دارد؛ بنابراین، مذهب اصالت عمل به جای جستن انسجام مطلقی سعی دارد که برخوردهای میان مکاتب مختلف را تعدیل کند. این فلسفه توانسته است نوعی عرفان ملموس باشد که معرفت را صورت ساده‌ای از سازگاری حیاتی می‌بیند؛ با این همه، هدف آن عالی‌تر است و می‌خواهد ضابطه عمل را به مقام ضابطه عینی ارتقاء دهد. به همین جهت، فلسفه عملی به نوعی فلسفه انسانی (اومانیسم) تعبیر می‌شود که فرق دقیق آن برحسب آرمان زندگی فلاسفه مختلف که مبلغ آن‌اند، متغیر است. در نظر جیمز، این مکتب رنگ فلسفه روحی (اسپیریتوئالیسم)[۵] به خود گرفته‌است.

درگذشت
منزل ویلیام جیمز
در سال ۱۸۹۹ که ویلیام جیمز سرگرم بالا رفتن از کوهی در نزدیکی خانه‌اش در نیوهمپشایر بود، راه بازگشت خود را گم کرد. تلاش شدید او برای یافتن راه بازگشت از کوه مزبور، موجب تشدید ناراحتی قلبی‌اش شد. در طول دو سال آینده، تقریباً زمین‌گیر بود. اما به ناگهان و در کمال حیرت، بهبود یافت و توانست به هاروارد برگردد و شغل پرمشغله تدریس را از سر گیرد.

در سال ۱۹۰۷ بازنشسته شد و در ۱۹۰۹ کتاب یک جهان کثرت‌گرا[۶] را انتشار داد؛ وی در این اثر به طرز درخشانی به آثار هگل، فخنر[۷] و برگسون پرداخته است. پس از چند ماه، ناراحتی قلبی او دوباره بروز کرد و در ۲۶ اوت ۱۹۱۰ در خانه‌اش، واقع در نیوهمپشایر، درگذشت.


دانشمندان و فیلسوفان متافیزیک

 
  • تشکر
Reactions: * ELINA *، ~ROYA~ و *KhatKhati*

~PARLA~

مدیر ارشد بازنشسته
طراح انجمن
  
عضویت
7/7/20
ارسال ها
1,362
امتیاز واکنش
18,213
امتیاز
373
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
34 روز 20 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع

رمان 98

رمان 98| دانلود رمان



توماس کوهن
زاده توماس ساموئل کوهن
۱۸ ژوئیهٔ ۱۹۲۲
سینسیناتی، اوهایو، اوهایو، ایالات متحده آمریکا
درگذشته ۱۷ ژوئن ۱۹۹۶ (۷۳ سال)
کمبریج، ماساچوست، آمریکا
دوره فلسفهٔ سده ۲۰ (میلادی)
منطقه فلسفه غرب
مکتب تحلیلی
ساختار انقلاب‌های علمی[۱]
مهمترین علایق فلسفه علم
ایده‌های اصلی
  • تحول انگاره
  • قیاس‌پذیری
  • علم طبیعی
  • Kuhn loss[۲]
متأثر از[نمایش]
اثرگذار بر[نمایش]
دانشگاه دانشگاه هاروارد
توماس ساموئل کوهن (به انگلیسی: Thomas Samuel Kuhn) (زاده ۱۸ ژوئیه ۱۹۲۲ - درگذشته ۱۷ ژوئن ۱۹۹۶) فیلسوف و فیزیک‌دان آمریکایی بود.

تلفظ صحیح نام او «توماس انـ*ـدام بدن» است اما به دلیل ابهام استفاده از این نام در پارسی با نام «کوهن» شهرت یافته‌است.[نیازمند منبع]

او بیشتر به تاریخ علم، فلسفه علم و جامعه‌شناسی علم می‌پرداخت. شناخته‌شده‌ترین کتاب او ساختار انقلاب‌های علمی است که در آن به ارائه معیارهایی برای تشخیص انقلاب علمی می‌پردازد.

محتویات
  • ۱ زندگی و آثار
  • ۲ اندیشه
    • ۲.۱ سیر و دگرگونی علم
    • ۲.۲ انگاره
    • ۲.۳ مفهوم قیاس ناپذیری
  • ۳ جستارهای وابسته
  • ۴ منابع
  • ۵ پیوند به بیرون
زندگی و آثار
توماس کوهن در هجدهم ژوئیه ۱۹۲۲ در ایالت اوهایوی آمریکا به دنیا آمد. زندگی دانشگاهی اش را در فیزیک آغاز کرد. سپس به مطالعه در تاریخ علم پرداخت و رفته رفته به فلسفه علم روی آورد گرچه در این میان علاقه اش را به تاریخ فیزیک حفظ کرد. در ۱۹۴۳ از هاروارد فارغ‌التحصیل شد. در ۱۹۴۶ در رشته فیزیک فوق لیسانس و در ۱۹۴۹ دکترا گرفت. کوهن از آن سال تا ۱۹۵۶ برای دانشجویان لیسانس علوم انسانی به تدریس علوم پایه اشتغال داشت. در اوایل این دوره کار کوهن معطوف به نظریه ماده و تاریخ اولیه ترمودینامیک در قرن هجدهم بود. او سپس به تاریخ نجوم روی آورد و در ۱۹۵۷ نخستین کتابش را با عنوان انقلاب کپرنیکی منتشر ساخت. کوهن در ۱۹۵۶ وارد دانشگاه کالیفرنیا در برکلی شد و به تدریس در تاریخ علم پرداخت البته در گروه فلسفه آن دانشگاه.

کوهن در ۱۹۶۱ به بالاترین مرتبه استادی رسمی در آمریکا رسید. در ۱۹۶۲ کتاب ساختار انقلاب‌های علمی را در مجموعه «دائرةالمعارف بین‌المللی علوم» که سرپرستی آن را اوتونویرات و رودلف کارناپ بر عهده داشتند منتشر کرد. مفهوم محوری این کتاب پرتأثیر و بحث‌انگیز آن است که بسط و گسترش علم - در دوره‌های متعارف علم - متأثر از یا مبتنی بر آن چیزی است که کوهن از آن به انگاره(Paradigm) تعبیر می‌کند.

مجموعه‌ای از مقالات کوهن در فلسفه و تاریخ علم در سال ۱۹۷۷ با عنوان The Essential Tension منتشرشد. سال بعد دومین تک نگاری تاریخی او تحت عنوان نظریه جسم سیاه و گسست کوانتومی به چاپ رسید. در ۱۹۸۳ به سمت استادی در MIT (مؤسسه تکنولوژی ماساچوست) منصوب شد. کوهن در سراسر دهه‌های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ راجع به مباحث گوناگونی در تاریخ و فلسفه علم کار کرد. از جمله به بسط و شرح مفهوم قیاس ناپذیری پرداخت. او در اواخر عمر روی دومین تک نگاری فلسفی اش کارمی‌کرد که مربوط می‌شد به نگرشی انقلابی راجع به دگرگونی‌ها و تحولات علمی. کوهن در هفدهم ژوئن ۱۹۹۶ در اثر بیماری سرطان درگذشت.[۱۱]

اندیشه
سیر و دگرگونی علم
برطبق نظر کوهن سیر و دگرگونی و پیشرفت یک علم به صورت یکسان و یک شکل نیست، بلکه دوره‌های هنجارین یا متعارف و انقلابی (یا فوق‌العاده) را از سر می‌گذراند. دوره‌های انقلابی صرفاً دوره‌های پیشرفت سریع و شتابان نیستند بلکه به صورت کیفی با علوم هنجارین و متعارف یا عادی - دست کم در سطح - فرق دارند. کوهن علم هنجارین را با اصطلاح حل مسئله و معما (puzzle - solving) توصیف می‌کند.

این اصطلاح به این معناست که علم هنجارین و عادی هدف اصلی اش انتقال این اندیشه است که حل‌کننده معما یا مسئله - مانند کسی که شطرنج بازی می‌کند یا مشغول حل جدول کلمات متقاطع است - انتظار دارد که به شکل معقول و دست یافتنی معما را حل کند و اینکه انجام این کار عمدتاً به توانایی خودش بستگی دارد و دیگر اینکه خود معما و روش‌های حل آن تا حد زیادی آشنا و معلوم هستند. یک حل‌کننده معما به حوزه‌ای کاملاً ناشناخته پا نمی‌گذارد. چون معماها و راه حل‌های آن آشنا و مأنوس و نسبتاً سرراست هستند. می‌توان انتظار داشت که علم هنجارین و متعارف، ذخیره‌ای رو به رشد از حل معماها گرد آورد. اما علم انقلابی و خلاف هنجار برطبق نظر کوهن خصلت گردآوری و ذخیره‌سازی و افزودن ندارد.

به عقیده او انقلاب‌های علمی مستلزم تجدیدنظر در باورها و فعالیت‌های علمی موجود است. به دید او چنین نیست که همهٔ دستاوردهای علم هنجارین در یک انقلاب علمی حفظ شود. در واقع دوره علم بعدی ممکن است تبیینی برای پدیده‌ای که در دوره پیشین عقیده بر آن بود که با موفقیت تبیین شده‌است، نداشته باشد. این وجه از انقلاب‌های علمی به (Kuhn- loss) معروف است که بیانگر نوعی فقدان و به اصطلاح کسری است اما اگر - چنان‌که در دیدگاه متعارف چنین تصوری هست - انقلاب‌های علمی مانند علم هنجارین و عادی هستند اما بهتر، پس علم انقلابی همواره امری مثبت و مطلوب محسوب خواهدشد که باید به آن خوشامد گفت و ترویجش کرد. در دیدگاه پوپر نیز مسئله انقلاب علمی مطرح است اما نه به این دلیل که انقلاب‌های علمی بر دانش مثبت و ایجابی می‌افزایند و حقایق نظریه‌های پیشین را گسترش می‌دهند. بل به این دلیل که بر دانش منفی یا سلبی که نشاندهنده نادرستی نظریه‌های رقیب اند می‌افزایند.

کوهن هم دیدگاه سنتی و هم دیدگاه پوپری در زمینه انقلاب‌های علمی را رد می‌کند و این نظر را پیش می‌نهد که علم هنجارین و متعارف می‌تواند کامیاب باشد و پیشرفت کند. اما فقط درصورتی که در میان یک جمع علمی (یعنی مجموعه دانشمندان و فعالان عرصه یک علم) در مورد ارزش‌ها، ابزارها، تکنیک‌ها و باورهای نظری و حتی دیدگاه‌های متافیزیکی شان اجماع و اتفاق نظر وجود داشته باشد. این اجماع و اتفاق نظر یا زمینه مشترک را (که پیچیدگی‌های خاص خودش را دارد) کوهن با اصطلاح disciplinary matrix معرفی می‌کند. matrix معانی مختلفی دارد از جمله چارچوب، بافت، زمینه، قالب و خاستگاه. در ریاضیات matrix به معنای جدول ارقام و اعداد است. همه این معانی و معادل‌ها به نوعی مقصود موردنظر کوهن را تاحدودی بیان می‌کنند. باری اصطلاح یادشده به معنای زمینه، بسـ*ـتر و چارچوب یک رشته علمی است که در جمع دانشمندان و فعالان یک علم در مورد آن‌ها کم و بیش اتفاق نظر وجوددارد.

انگاره
انگاره یا پارادایم paradigm از واژه یونانی paradeigma ریشه می‌گیرد که به معنای الگو، مدل، طرح و نظایر اینهاست و استفاده از آن را می‌توان در آثار افلاطون هم پی گرفت. دیدگاه کوهن دربارهٔ تحولات علمی، بدیلی در برابر دو دیدگاه سنتی و پوپری ارائه می‌دهد، که در یکی بر روال عادی و اثباتی تأکید است و در دیگری بر روند ابطال. از آنجا که بنا بر نظر کوهن پایبندی به چارچوب و زمینه رشته‌ای یا انگاره‌ای، پیش شرط و بسـ*ـتر لازم برای علم هنجارین موفق است پایبندی به آن یک عنصر کلیدی در کاوش علمی است و در شکل‌گیری ذهنیت و فضای فکری (mind-set) یک دانشمند موفق نقش اساسی دارد.

این کشمکش میان تمایل به نوآوری و ابداع و محافظه کاری ضروری اکثر دانشمندان موضوع یکی از نخستین مقالات کوهن در باب تئوری‌های علمی بود که «کشمکش اساسی» (۱۹۵۹) نام داشت و از همان آغاز، دیدگاه او را از دیدگاه قهرمان محورانه متداول راجع به تحول علمی و نیز از دیدگاه پوپر - که بر طبق آن، یک دانشمند پیوسته در تلاش است که مهم‌ترین نظریه‌های خود را رد و ابطال کند - متمایز می‌ساخت. این مقاومت محافظه کارانه در برابر رد و ابطال نظریه‌های کلیدی و مهم، بدین معناست که انقلاب‌های علمی جز تحت شرایط بسیار حاد مورد جستجو قرار نمی‌گیرد. دیدگاه پوپر دلالت بر آن دارد که یک پدیدهٔ خلاف هنجار، برای رسیدن به رد و نقض یک تئوری کفایت می‌کند. نظر کوهن این است که در علم هنجارین و متعارف، دانشمندان، پدیده‌های خلاف هنجار را منجر به ابطال تئوری‌ها محسوب نمی‌کنند. بلکه موارد خلاف هنجار نادیده گرفته می‌شود یا در صورت امکان، تبیینی از آن‌ها صورت می‌گیرد. تنها در صورت فزونی گرفتن و تراکم موارد خلاف هنجار نگران‌کننده است که برای چارچوب رشته‌ای یا پارادایم موجود مشکل ایجاد می‌شود و تردیدهای جدی به میان می‌آید. یک خلاف هنجار خاص این است که روند عملی علم هنجارین مورد تردید قرار گیرد. مثلاً یک مورد خلاف هنجار ممکن است نارسایی‌هایی را در برخی تجهیزات متداول آشکار کند و این کار را با ایجاد تردید در مورد نظریه زیرساختی و اساسی مربوط به آن انجام دهد. اگر بخش بیشتر علم هنجارین متکی بر این تجهیزات باشد، علم هنجارین این را دشوار می‌یابد که آن مورد خلاف هنجار را نادیده بگیرد و با اطمینان به کار خود ادامه دهد. در واقع علم هنجارین در چنین مواردی ناچار است که به آن امور خلاف هنجار، توجه کند. اگر در این راه، کامیاب نباشد و این موارد به صورت عمده و اساسی درآید، علم هنجارین به نقطه‌ای می‌رسد که کوهن آن را «بحران» می‌خواند.

جالب توجه‌ترین پاسخ به این بحران جستجو برای رسیدن به یک چارچوب رشته‌ای یا انگارهٔ بازنگری شده‌است. بازنگری و تجدیدنظری که امکان حذف دست کم بخش اعظم موارد خلاف هنجار و نیز حل بسیاری از مهم‌ترین معماهای حل ناشده را فراهم می‌سازد. چنین بازنگری ای، یک انقلاب علمی (scientific revolution) است. بر طبق نظر کوهن هیچ قاعده‌ای برای تصمیم‌گیری راجع به اهمیت یک معما و نیز برای سنجش معماها و راه حل‌هایشان با یکدیگر وجود ندارد. تصمیم‌گیری در مورد اتخاذ یک بازنگری و تجدیدنظر راجع به چارچوب رشته‌ای یا انگاره چیزی نیست که به صورت عقلی انجام شود. انتخاب یک انگاره نیز بنا بر دلایل و عوامل صرفاً عقلی انجام نمی‌شود. به عقیده کوهن عوامل غیرعلمی نیز بر ظهور یک انقلاب علمی اثر می‌گذارد. مثل وضعیت سیـاس*ـی و شرایط اجتماعی و جز اینها.

مفهوم قیاس ناپذیری
نوشتار اصلی: قیاس‌پذیری (فلسفه علم)
نگرش تجربی متداول راجع به ارزیابی تئوری‌ها، داوری راجع به کیفیت معرفتی یک نظریه را مبتنی بر اعمال قواعدی خاص در مورد تئوری و شواهد مربوط به آن می‌داند، دیدگاه کوهن که در مقابل این دیدگاه قرار دارد آن است که ما کیفیت یک تئوری (و شواهد مربوط به آن) را با مقایسه آن با یک تئوری پارادایمی ارزیابی می‌کنیم؛ بنابراین معیارهای ارزیابی داوری، قواعد ثابت و پایدار و مستقل از تئوری نیستند. آن‌ها مستقل از تئوری نیستند چون مستلزم مقایسه با یک تئوری و پارادایم مربوط به آن هستند. آن‌ها پایدار هم نیستند چون پارادایم طی یک انقلاب علمی دچار تغییر و دگرگونی می‌شود. از باب مثال، در سده هفدهم شرح نیوتن از گرانش و جاذبه در نظر خیلی‌ها در قیاس با مثلاً تبیین بطلمیوس از حرکت سیارات بر حسب آسمان‌های هم‌کانون، یا با تبیین دکارت بر پایه حرکت گردابی (Vortices, vortex) شرحی ناتوان به حساب می‌آمد!

اما بعدها که تئوری نیوتن پذیرفته شد و پارادایم مربوط به آن قبول عام یافت آنچه پیشتر نوعی کاستی به‌شمار می‌رفت با دیدی دیگر دیده می‌شد و دیگر کاستی به حساب نمی‌آمد. در نتیجه، مقایسه میان تئوری‌ها آنطور که دیدگاه تجربه گرای متداول گمان می‌کرد سر راست و سهل نبود زیرا معیارهای ارزیابی، خود دستخوش تغییر و دگرگونی بود. این نوع دشواری در مقایسه میان تئوری‌ها نمونه‌ای از آن چیزی است که کوهن و فایرابند آن را «قیاس ناپذیری» (incommensurability) می‌نامند. بر طبق این نظر، تئوری‌ها با یکدیگر قیاس ناپذیرند چون مقیاس مشترکی میان آن‌ها وجود ندارد. اگر پارادایم‌ها، سنجه‌های حل معماها باشند پس حل معماها یا حل مسئله‌های بسط یافته در دوره‌های مختلف علم هنجارین بر پایهٔ پارادایم‌های مختلفی مورد مقایسه قرارمی‌گیرند و فاقد یک مقیاس مشترک خواهند بود. البته کوهن تصریح می‌کند مفهوم قیاس ناپذیری به این معنا نیست که تئوری‌ها از هیچ جهت با یکدیگر قابل مقایسه نیستند(non comparability). با این حال روشن است که نظر کوهن در مورد قیاس ناپذیری، مقایسه میان تئوری‌ها را از آنچه عموماً فرض می‌شود بسیار دشوارتر و حتی در پاره‌ای موارد غیرممکن می‌سازد. می‌توان سه نوع قیاس ناپذیری در نظرات کوهن دید: ۱- روش شناختی - یعنی اینکه هیچ مقیاس مشترکی وجود ندارد. چون روش‌های مقایسه و ارزیابی، تغییر می‌کند. ۲- ادراکی یا مشاهده‌ای - به این معنا که شواهد مبتنی بر مشاهده نمی‌تواند مبنای مشترکی برای مقایسه تئوری‌ها فراهم کند زیرا تجربه ادراکی، وابسته به تئوری است.

۳- سومین قیاس ناپذیری از نوع زبانی و معناشناختی (semantic) است: این واقعیت که زبان تئوری‌ها در دوره‌های مختلف علم با یکدیگر متفاوت است، مانعی بر سر راه مقایسه میان آن تئوری هاست.


دانشمندان و فیلسوفان متافیزیک

 
  • تشکر
Reactions: * ELINA *، ~ROYA~ و *KhatKhati*

~PARLA~

مدیر ارشد بازنشسته
طراح انجمن
  
عضویت
7/7/20
ارسال ها
1,362
امتیاز واکنش
18,213
امتیاز
373
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
34 روز 20 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
ماری کوری

ماری کوری
[[پرونده:


Portrait of Marie Curie (1867 - 1934), Polish chemist Wellcome M0002559
|225px]]
ماری کوری در سال ۱۹۲۰
متولد ۷ نوامبر ۱۸۶۷
ورشو، پادشاهی لهستان، سپس بخشی از امپراتوری روسیه[۱]
مرگ ۵ ژوئیهٔ ۱۹۳۴ (۶۶ سال)
پاسی ‏(en)‏، اوت سووآ، فرانسه
کم‌خونی آپلاستیک سرطان خون
محل زندگی لهستان فرانسه
شهروند
  • لهستان (با تولد)
  • فرانسه (با ازدواج)
ملیت لهستانی-فرانسوی
تبار لهستانی
رشته فعالیت فیزیک، شیمی
محل کار
  • دانشگاه پاریس
  • اکول نرمال سوپریور
  • موسسه کوری (پاریس) ‏(en)‏ (مؤسسه رادیوم بنیادین)
  • آکادمی فرانسوی پزشکی ‏(en)‏
  • کمیته بین‌المللی همکاری خردگرایان ‏(en)‏
دانش‌آموختهٔ
  • دانشگاه پاریس
  • موسسه آموزش عالی فیزیک و شیمی صنعتی شهر پاریس (ESPCI) ‏(en)‏
استادان راهنمای آکادمیک گابریل لیپمن (راهنمای تز دکتری)
دانشجویان دکتری وی
  • آندره-لویس دبیرن
  • اسکار مورنو ‏(en)‏
  • مارگریت پری
  • امیل هنریوت ‏(en)‏
تأثیر گرفته از هانری بکرل
جوایز
  • جایزه نوبل فیزیک (۱۹۰۳)
  • مدال دیوی (۱۹۰۳)
  • مدال ماتئوچی ‏(en)‏ (۱۹۰۴)
  • مدال الیوت کرسون (۱۹۰۹)
  • مدال آلبرت ‏(en)‏ (جامعه سلطنتی ‏(en)‏ فعالیت‌های هنری) (۱۹۱۰)
  • جایزه نوبل شیمی (۱۹۱۱)
  • مدال ویلارد گیبز ‏(en)‏ (۱۹۲۱)
همسر پیر کوری (۱۸۵۹ – ۱۹۰۶) ازدواج ۱۸۹۵
امضا


پانویس
  • عنوان تز دکتری: Recherches sur les substances radioacitves (Research on Radioactive Substances)
  • فرزندان:
    • ایرن ژولیو-کوری (۱۸۹۷–۱۹۵۶)
    • ایو کوری (۱۹۰۴–۲۰۰۷)
  • او تنها زنی است که در دو رشته متفاوت علمی برنده جایزه نوبل شده‌است.




ماریا اسکلودوسکا کوری (به لهستانی: Marie Skłodowska-Curie) شناخته شده با نام ماری کوری (زاده ۷ نوامبر ۱۸۶۷ - درگذشته ۵ ژوئیه ۱۹۳۴) فیزیکدان و شیمی‌دان لهستانی-فرانسوی بود.

وی در ۷ نوامبر ۱۸۶۷ در ورشو پایتخت لهستان متولد شد. در ۱۸۹۳ لیسانس خود را در رشته فیزیک دریافت کرد و تنها یک سال بعد در رشته ریاضیات نیز موفق به اخذ لیسانس گردید. ماری کوری نخستین زنی است که برنده جایزه نوبل شد. او همچنین اولین دانشمند و تنها زنی است که دو بار جایزهٔ علمی نوبل دریافت کرده‌است و تنها فردی است که دو جایزه نوبل را در دو رشته مختلف کسب کرده‌است. او ابتدا این جایزه را در رشتهٔ فیزیک در ۱۹۰۳ و سپس در رشته شیمی در ۱۹۱۱ دریافت کرد.[۲]

موفقیت‌های وی شامل نظریه رادیواکتیویته (اصطلاحی که خودش ابداع و باب کرد[۳])، روش‌هایی برای جداسازی ایزوتوپ و کشف دو عنصر، پولونیم و رادیوم است. به تاسی از کارهای وی اولین مطالعات پرتوزایی روی از بین بردن تومورها از طریق ایزوتوپ‌های رادیواکتیو صورت گرفت. وی دو مرکز کوری یکی در پاریس و دیگری در ورشو راه‌اندازی کرد که امروز از مراکز بزرگ پزشکی هستند ولی همچنین در جنگ جهانی اول اولین مرکز درمانی نظامی رادیو پزشکی را ایجاد کرد.

وی اگرچه شهروند فرانسه بود ولی از امضای ماریا اسکلودوسکا کوری استفاده می‌کرد.[۴][۵] و هیچگاه هویت ملی خویش را فراموش نکرد. وی به دخترانش زبان لهستانی یاد داد و آن‌ها را برای بازدید به لهستان می‌برد.[۶] همچنین اولین عنصری که کشف کرد را به افتخار لهستان، پولونیوم نامید.

کوری در ۱۹۳۴ به خاطر کم‌خونی آپلاستیک که ناشی از پرتوزایی پرتو ایکس بود درگذشت. وی این پرتوها را به خاطر تحقیقاتش در مراکز پزشکی نظامی در جنگ جهانی اول دریافت کرده بود.[۷]
او دربارهٔ مذهب خود و همسرش می‌گوید «پیر به هیچ دین و مذهبی تعلق نداشت و من نیز هیچ دین و مذهبی را تجربه نکردم».[۸]

محتویات
  • ۱ زندگی‌نامه
    • ۱.۱ کودکی و نوجوانی
    • ۱.۲ سفر به پاریس
    • ۱.۳ آشنایی با پیر کوری
  • ۲ شروع فعالیت آزمایشگاهی ماری کوری
  • ۳ کشف هانری بکرل
  • ۴ ارائه نظریه
  • ۵ تولد رادیوم
  • ۶ اولین جایزه نوبل
  • ۷ دومین جایزه نوبل
  • ۸ درگذشت
  • ۹ دستاورد کشف کوری
  • ۱۰ جستارهای وابسته
  • ۱۱ پانویس
  • ۱۲ منابع
  • ۱۳ پیوند به بیرون
زندگی‌نامه
پدر او یک آزاداندیش و مادرش کاتولیک بود. او پیش از ۲۰ سالگی با درگذشت مادر و خواهرش کلیسا را ترک کرد و بی‌دین ندانم‌گرا شد.[۹][۱۰] ازدواج او با همسرش یک مراسم کاملاً شهروندی و مدنی بود.[۸][۱۰]

کودکی و نوجوانی
ماری کوری کوچکترین فرزند از پنج فرزند خانواده بود. مادرش مدیر بهترین مدرسه دخترانه در ورشو و پدرش معلم فیزیک و ریاضی بود. پس از تولد او مادرش دچار بیماری سل شد و پدرش نیز از مقام خود سقوط کرد زیرا اعتقادات ملی‌گرایی خود را با دانش‌آموزانش درمیان می‌گذاشت. آن‌ها وضعیت مالی خوبی نداشتند. زمانی که ماریا ده ساله (۱۸۷۸ میلادی) بود مادر ماریا به علت بیماری سل فوت کرد. طی همین شرایط بد پدرش نیز از کار اخراج شد آن‌ها به اجبار خانه را به مسافرخانه تبدیل کردند تا از این راه درآمد داشته باشند. ماریا دوران تحصیلی فوق‌العاده‌ای را پشت سر گذاشت او در پانزده سالگی یک سال زودتر از شرایط قانونی مدرسه‌اش را تمام کرد.

سفر به پاریس
ماری کوری به علت شرایط مالی بدی که خانواده او داشت معلم سرخانه شده بود و همراه با خرج زندگی خود خرج تحصیل خواهر بزرگش برونیا را در فرانسه و پاریس تأمین می‌کرد تا زمانی که خود در آنجا مشغول به تحصیل شود بالاخره آن زمان فرارسید و قرار شد خواهرش برونیا با یکی از همکلاسی‌های پزشکی‌اش ازدواج کند این بدین معنی بود که زمان آن فرارسیده تا ماریا در پاریس مشغول به تحصیل شود او در ۱۸۹۱ به پاریس سفر کرد و خیلی مؤدبانه درخواست خواهرش را برای اقامت رد کرد در دانشکده علوم به تحصیل در رشته زیست‌شناسی پرداخت او در یک‌خانه زیرشیروانی زندگی می‌کرد و هنگام شب مقدار کمی نان و شکلات می‌خورد او با توجه به اینکه احترام خاصی برای کشورش لهستان قائل بود نام خود را از ماریا به ماری تغییر داد تا با شرایط به‌راحتی وفق پیدا کند او در امتحانات نهایی لیسانس نفر اول در علوم فیزیک و نفر دوم در ریاضیات شد و این‌گونه لیسانس خود را دریافت کرد پس از مدتی نامه‌ای از سوی پروفسور لیپمن دریافت کرد که از ماری درخواست همکاری در آزمایشگاه را کرد ماری قبول کرد که با پروفسور لیپمن همکاری کند و در ۱۸۹۳ همراه با کسب لیسانس پژوهش خود را بر روی خواص مغناطیسی فولاد آغاز کرد.

آشنایی با پیر کوری


یک سال پس از انجام آزمایش خواص مغناطیسی فولاد ماری به دیدن یک فیزیکدان لهستانی رفت مردی ساکت و سی پنج ساله با ریش کوتاه و موهای آشفته نام او پیر کوری بود که نه سال از ماری بزرگتر بود او نیز در یک خانواده علمی پرورش یافته بود ولی بالعکس پیر کوری در مدرسه کند ذهن بود ولی وقتی روی مسیله‌ای تمرکز می‌کرد دیگر غیرقابل کنترل بود و در کارش بینظیر می‌شد بالاخره آن‌ها درجشنی که در سالن شهر برگزار شد ازدواج کردند آن‌ها به جای خرید ساعت زنگدار و چراغ خوراک پزی دو دوچرخه خریدند و با ان برای ماه عسل به بریتانی رفتند.

شروع فعالیت آزمایشگاهی ماری کوری
زمانی که ماری کوری در ۱۸۹۵ در انباری چوبی کوچکی که آزمایشگاه او بود شروع بکار کرد، نه او و نه هیچ‌کس دیگر چیزی دربارهٔ عنصر شیمیایی رادیوم نمی‌دانست و این عنصر هنوز کشف نشده بود.

البته یکی از همکاران پژوهشگر پاریسی و فیزیکدان فرانسوی، «هانری بکرل»، در آن زمان تشخیص داده بود که عنصر شیمیایی اورانیوم، پرتوهایی اسرار آمیز نامرئی از خود می‌افشاند.

کشف هانری بکرل


تمبر یادبود ماری کوری - انتشار در ۱۹۴۷ - لهستان
بکرل به‌طور اتفاقی یک قطعه کوچک از فلز اورانیوم را بر روی یک صفحه فیلم نور ندیده که در کاغذ سیاه پیچیده شده بود گذاشته بود. صبح روز بعد مشاهده کرد که صفحه فیلم درست مثل این که نور دیده باشد سیاه شده‌است. بدیهی بود که عنصر اورانیوم، پرتوهایی را از خود ساطع کرده بود که از کاغذ سیاه گذشته و بر صفحه فیلم اثر کرده بودند.

بکرل این فرایند را دوباره با سنگ معدنی که سنگی سخت و سیاه قیرگون است و از اورانیوم بدست می‌آید، تکرار کرد. این بار، اثری که سنگ بر روی صفحه فیلم گذاشته بود، حتی از دفعه قبل هم قوی‌تر بود؛ بنابراین می‌بایست به غیر از عنصر اورانیوم، یک عنصر پرتوزای دیگر هم در سنگ وجود می‌داشت.

ارائه نظریه
در ۱۲ آوریل ۱۸۹۸ کوری‌ها نظریه خود را به آکادمی علوم پاریس گزارش کردند. در ۱۴ آوریل، کوری‌ها با همکاری «لمون» شیمیدان فرانسوی، به جستجوی عنصر ناشناخته مزبور پرداختند. نتیجه این کار تنها چند قطره از ماده‌ای بود که آن‌ها این ماده را در لوله‌های شیشه‌ای آزمایشگاهی نگهداری می‌کردند.

بر اثر این فعالیت‌ها در نخستین زمستان، ماری کوری دچار نوعی عفونت و التهاب ریوی شد و تمام فصل را مریض بود؛ ولی پس از بهبودی، کار پختن مواد در دیگها را در آزمایشگاه از سر گرفت. پس از آن، نخستین دخترش به نام ایرن متولد شد.

پیر و ماری کوری در ماه ژوئیه همان سال توانستند این موضوع را انتشار دهند که سنگ معدن به غیر از اورانیوم، دو عنصر پرتوزای دیگر را نیز در خود دارد. نخستین عنصر را به یاد محل تولد و بزرگ شدن ماری کوری که لهستان بوده‌است، پولونیوم نامیدند و دومین عنصر را که اهمیت زیادی داشت رادیوم نامیدند که از واژه لاتین به معنی «پرتو» الهام می‌گرفت.

تولد رادیوم


در ۲۶ دسامبر ۱۸۹۸ اعضای آکادمی علوم پاریس، گزارشی تحت عنوان «دربارهٔ ماده شدیداً رادیواکتیوی که در (pitch-blende)پشبلند وجود دارد» انتشار دادند و این روز تاریخ تولد رادیوم است. پیدایش رادیوم در میان عناصر رادیواکتیو طبیعی تقریباً به فوریت ثابت کرد که این عنصر مناسبترین عنصر رادیو اکتیو برای بسیاری کارهاست. بزودی معلوم شد که نیمه‌عمر رادیوم نسبتاً زیاد است (~۱۶۰۰ سال). کشف رادیوم موجب دگرگونی‌های اساسی در دانش بشر دربارهٔ خواص و ساخت ماده شد و منجر به شناخت و دستیابی به انرژی اتمی شد.

اولین جایزه نوبل
خانواده کوری بهمراه بکرل بخاطر کشفشان در ۱۹۰۳ جایزه نوبل در فیزیک را از آن خود کردند و به این ترتیب توانستند وامهایی را که برای کارهای پژوهشی طولانی خود گرفته بودند، پرداخت کنند.

دومین جایزه نوبل
پیر کوری در ۱۹ آوریل ۱۹۰۶ در ۴۷ سالگی به علت تصادف با درشکه درگذشت. مارى کوری پس از مرگ شوهرش به مطالعات خود ادامه داد و در ۱۹۱۰ موفق به تهیه رادیوم خالص گردید. در این هنگام استاد سوربن و عضو آکادمی طب بود و در ۱۹۱۱ برای دومین بار به دریافت جایزه نوبل نائل شد. ماری کوری به همراه لینوس پاولینگ، جان باردین و فردریک سنگر تنها افرادی هستند که دو بار این جایزه را از آن خود کرده‌اند.<s

ماری کوری نقش اصلی در تأسیس انستیتو رادیوم پاریس در ۱۹۱۲ داشت و تا زمان مرگ مسئول اداره بخش فیزیک-شیمی آن بود.

درگذشت
مادام کوری در ۴ ژوئیه ۱۹۳۴ یعنی ۲۸ سال بعد از مرگ شوهرش و در سن ۶۶ سالگی به دلیل ابتلا به سرطان خون درگذشت. مرگ وی به دلیل تحقیق بر روی رادیوم (که به خاطر انتشار پرتو ایکس که ماده‌ای سرطان‌زا است) به وقوع پیوست.

در سال ۱۹۹۵، خاکستر جسد ماری کوری و همسرش پیر از گورستانی کوچک به پانتئون منتقل شد. این کار برای بزرگداشت زندگی و خدمات ماری کوری انجام شد.<re جهان - BBC فارسی - ۱۰ شخصیتی که نبش قبر شدند

دستاورد کشف کوری
این واقعیت که پرتوهای رادیوم می‌توانند بافتهای زنده اندامها را از بین ببرند، به‌عنوان مهم‌ترین دستاورد کشف کوری‌ها مشخص گردید. پزشکان و پژوهشگران علوم پزشکی به زودی دریافتند که به این وسیله می‌توانند غده‌ها و بافتهای بدخیم را که در سرطان و همچنین بیماری‌های پوستی و غدد ترشحی بروز می‌کنند، از بین ببرند.


دانشمندان و فیلسوفان متافیزیک

 
  • تشکر
Reactions: * ELINA *، ~ROYA~ و *KhatKhati*

~PARLA~

مدیر ارشد بازنشسته
طراح انجمن
  
عضویت
7/7/20
ارسال ها
1,362
امتیاز واکنش
18,213
امتیاز
373
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
34 روز 20 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
انریکو فرمی

انریکو فرمی
انریکو فرمی ۱۹۴۰-۱۹۵۰
متولد ۲۹ سپتامبر ۱۹۰۱
رم،
مرگ ۲۸ نوامبر ۱۹۵۴ (۵۳ سال)
شیکاگو،
محل زندگی آمریکا، شیکاگو
شهروند ایتالیا، آمریکا
ملیت ایتالیایی
جوایز جایزه نوبل فیزیک (۱۹۳۸)مدال فرانکلین (۱۹۴۷)مدال ماکس پلانک (۱۹۵۴)
تمبر یادبود انریکو فرمی، انتشار در سال ۲۰۰۰، رومانی
آرامگاه فرمی در محوطه جنوبی دانشگاه شیکاگو در شهر شیکاگو، ایلینوی در آمریکا
انریکو فرمی (به ایتالیایی: Enrico Fermi) (زاده ۲۹ سپتامبر ۱۹۰۱ در رم، ایتالیا؛ درگذشته ۲۸ نوامبر ۱۹۵۴ در شیکاگو، ایلینوی، ایالات متحده)، فیزیکدان آمریکایی ایتالیایی الاصل است. او شهرتش را بیشتر مدیون زحمت‌هایش در موضوع واپاشی بتا، طراحی اولین رآکتور هسته‌ای و همچنین گسترش نظریه کوانتومی می‌باشد. فرمی سال ۱۹۳۸ موفق به دریافت جایزه نوبل فیزیک شد که در رابـ ـطه با کارهایش در مورد رادیواکتیوی انجام داده بود. وی یکی از بزرگ‌ترین فیزیکدانان هسته‌ای قرن بیستم به‌شمار می‌رود.

او در هفده سالگی به تحصیل فیزیک در دانشگاه پیزا پرداخت، که آن را با مقطع دکترا در مورد پراکندگی اشعه ایکس سال ۱۹۲۲ به پایان رسانید.

بین سال‌های ۱۹۳۰–۱۹۴۰ همراه با برونو پونته‌کورو، در تحقیقات در مورد نوترینوها شرکت داشت.

فرمی تابستان ۱۹۴۴ به همراه خانواده‌اش به ل*ـاس آلاموس در نیومکزیکو رفت و به عنوان مشاور روبرت اوپنهایمر نقش به سزایی در ساخت و اختراع بمب اتمی داشت. وی تا روزهای آخر عمر خود در ایلینوی سکونت داشت و کرسی استادی دانشگاه شیکاگو را نیز بر عهده داشت.

بعد از دریافت جایزه نوبل سال ۱۹۳۸، او همچنین موفق به کسب مدال ماکس پلانک در سال ۱۹۵۴ شد.

به نام فرمی، گاز فرمی (گازهای الکترونی)، فرمیون‌ها (گروهی از ذرات بنیادی) و همچنین عنصر شیمیایی فرمیوم اسمگذاری شده‌است. کمیسیون انرژی اتمی آمریکا به یادبود این دانشمند بزرگ، جایزه انریکو فرمی را به ارزش ۳۷۵٬۰۰۰ دلار پایه‌گذاری کرده، که هر ساله اعطا می‌شود.


دانشمندان و فیلسوفان متافیزیک

 
  • تشکر
Reactions: * ELINA *، ~ROYA~ و *KhatKhati*

~PARLA~

مدیر ارشد بازنشسته
طراح انجمن
  
عضویت
7/7/20
ارسال ها
1,362
امتیاز واکنش
18,213
امتیاز
373
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
34 روز 20 ساعت 33 دقیقه
نویسنده این موضوع
میخائیل باکونین

میخائیل باکونین

میخائیل باکونین
شناسنامه
نام کامل میخائیل باکونین
مکتب آنارشیسم
زادروز ۳۰ مهٔ ۱۸۱۴
زادگاه Pryamukhino نزدیک Torzhok، امپراتوری روسیه
تاریخ مرگ ۱ ژوئیهٔ ۱۸۷۶ (۶۲ سال)
محل مرگ برن، سوئیس
متأثر از[نمایش]
اثرگذار بر[نمایش]

میخائیل باکونین (به انگلیسی: Mikhail Bakunin)؛ (۱۸۱۴–۱۸۷۶) آنارشیست انقلابی روسی و از بنیان‌گذاران آنارشیسم جمعی بود.[۱] او یکی از بانفوذترین چهره‌های آنارشیسم و یکی از بنیان‌گذاران سنت آنارشیسم اجتماعی به‌شمار می‌رود. اعتبار وی به عنوان کنشگر، وی را در قامت یک نظریه‌پرداز برجسته معرفی کرد و نفوذ قابل توجهی در میان رادیکال‌ها در سراسر روسیه و اروپا به دست آورد.

زندگی
میخائیل باکونین در امپراتوری روسیه در یک خانواده اشرافی روسیه متولد شد و جوانی‌اش را به عنوان یک افسر تازه‌کار در ارتش گذراند،[نیازمند منبع] اما در سال ۱۸۳۵ میلادی از ارتش کناره گرفت و به مسکو رفت تا در رشته فلسفه تدریس کند. در دههٔ ۱۸۳۰، باکونین از هگلی‌های جوان بود.[۱] وی در سال ۱۸۴۲ روسیه را ترک کرد و سفرهای دنباله‌داری را آغاز کرد. او در ۱۸۴۸ در انقلاب آلمان (قیام درسدن) شرکت جست.[۱] در ۱۸۴۹، دستگیر و به دولت روسیه تحویل داده و به حبس ابد محکوم شد.[۱] وی پس از مرگ تزار نیکلاس اول، به سیبری (۱۸۵۷) تبعید شد.[۱] در ۱۸۶۱، او از تبعید گریخته و به لندن رفت.[۱]

بخشی از مجموعه مقالات سیـاس*ـی دربارهٔ
آنارشیسم

مکاتب فکری[نمایش]
  • نظریه‌ها
[نمایش]
افراد[نمایش]
موضوعات[نمایش]
تاریخچه[نمایش]
فرهنگ[نمایش]
اقتصاد[نمایش]
بر حسب منطقه[نمایش]
فهرست‌ها[نمایش]
موضوعات مرتبط[نمایش]

  • درگاه آنارشیسم
  • درگاه سـ*ـیاست
  • ن
  • ب
  • و
باکونین در لندن به مجمع صلح و آزادی پیوست. در کنگرهٔ برن این مجمع (۱۸۶۸)، او و هواداران‌اش که در اقلیت بودند از این سازمان جدا شده و اتحاد بین‌المللی سوسیال دموکراسی (به انگلیسی: International Alliance of Socialist Democracy) را تشکیل دادند.[۱] این سازمان و بین‌الملل اول در ۱۸۶۹ به هم پیوستند. در این‌جا بود که اختلافات باکونین با مارکس بروز کردند.[۱]
او به تشکیل دسته‌جات مقاومت علیه سیستم اعتقاد داشت. روش وی در تبلیغ مسافرت‌های دائمی به نقاط مختلف اروپا بود. او به آنارکومی (آنارشیسم-کمونیسم) اعتقاد داشت که برداشتی جزمی از اعتقادات ویلیام گادوین بود و در آن جامعه به دسته‌جات همکار تقسیم‌بندی می‌شود و از تعاون و همکاری بین گروهی نیازهای خود را برآورده می‌کند.
آثار وی عمدتاً به تشریح جامعه مورد نظر وی و مقایسه و در عین حال بیان برتری ماتریالیسم بر ایده‌آلیسم بنیان یافته‌است. از کتاب‌های او می‌توان به «خدا و دولت» (۱۸۷۱) و «مارکسیسم، آزادی و دولت» (۱۸۷۰–۱۸۷۲) اشاره کرد.[۲] او از جمله فلاسفه خداناباور بود.


رمان 98

رمان 98| دانلود رمان


دانشمندان و فیلسوفان متافیزیک

 
  • تشکر
Reactions: * ELINA * و ~ROYA~
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا